واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
داستان سیاه مرد 64 ساله
قوی هیکل و چهار شانه است، با آن که سن و سالی از او گذشته و سیاهی موهایش رنگ باخته است، اما هنوز قدرت جوانی دارد. او یکی از 77 متهمی است که هفتم آبان در عملیات ویژه پلیس پایتخت دستگیر شد.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جام جم، کاظم 64 سال دارد و این اولین بار نیست که دستبند پلیس به دست هایش می خورد. کاظم غیر از این، ده بار دیگر نیز پا در زندان گذاشته و به سرقت های سریالی اش اعتراف کرده است. کاظم در پلیس آگاهی تهران، به خبرنگار تپش درباره سرقت هایش و این که چطور سارق شد، توضیح می دهد. چند سال داری؟ سرش را پایین می اندازد و همان طور که به دستبند روی دستش چشم دوخته، می گوید: شصت و چهار ساله هستم. در شصت و چهار سالگی تصمیم نداری توبه کنی و دور خلاف را خط بکشی؟ مرد میانسال سکوت می کند. بچه هم داری؟ بله، چهار تا فرزند دارم. چشم هایش سرخ می شود و بدون آن که از او سوالی کنم، می گوید: اما بچه هایم برای خودشان کسی هستند. آنها دنبال درس و مدرسه شان رفتند و من حداقل آینه عبرت برای آنها شدم. ظاهرا شما را به اسم کاظم 40 تن صدا می زنند. چه شد این لقب را به شما دادند؟ آن موقع ها، زمانی را می گویم که با دنیای خلاف بیگانه بودم، راننده جرثقیل 40 تنی بودم. دوستانم به شوخی به من می گفتند کاظم 40 تن و به مرور زمان، این لقب به من اختصاص داده شد. چندمین بار است که دستگیر می شوی؟ تا به حال ده بار به زندان رفته ام و 27 سال از عمرم را پشت میله های زندان سپری کرده ام. چه شد از رانندگی وارد سرقت شدی؟ روزگار با من نساخت، آن موقع ها وضعم خوب بود، اما یک حادثه تلخ باعث شد ورق برگردد و زندگی ام نابود شود. البته این را هم بگویم من راه نادرست را انتخاب کردم. چه حادثه تلخی برایت رخ داد؟ سال 63 تصادف سنگینی داشتم. متاسفانه سه نفر در این حادثه رانندگی جان باختند و من که راننده بودم، محکوم به پرداخت دیه آنها شدم. بعد از تصادف بیکار و بی پول شدم، هر چه داشتم، برای دیه پرداخت کردم. بیکاری خیلی اذیتم می کرد تا این که یکی از دوستانم به من گفت می خواهی از بیکاری راحت شوی؟ من هم که دنبال فرصت بودم، پذیرفتم و همراه او سرقت از خانه های مردم را شروع کردم. اولین سرقت را به یاد داری؟ خیلی خوب. اولین بار به خانه ای در یکی از خیابان های جنوب شهر رفتیم. خانه یک پیرزن بود. از فروش اموال مسروقه ده هزار تومان به دست آوردم. برای من که وضع مالی خوبی نداشتم، پول خوبی بود. همدستانت می گویند خیلی راحت می توانی گاوصندوق را بلند کنی؟ این موضوع به دوران جوانی ام برمی گردد که زور بازو داشتم، نه حالا که پا به سن گذاشته ام. آن موقع ها زمانی که می رفتیم سرقت، اگر نمی توانستیم در گاوصندوق را باز کنیم، خود گاوصندوق را سرقت می کردیم و باتوجه به جثه و زور بازویم، گاوصندوق را بلند می کردم و از خانه بیرون می بردم. بیشتر چه چیزهایی سرقت می کردی؟ بیشتر دنبال پول، طلا و اموال گرانبها بودم. وقتی در خانه ای پول نبود، فرش یا یخچال سرقت می کردم. تا به حال شده برای مالباختگان دلت بسوزد؟ نه. همیشه از خانه های بالاشهر سرقت می کردم و به خاطر این که این افراد پولدار بودند، دلم برایشان نمی سوخت. فقط سرقت اولم از خانه ای در جنوب شهر بود. اولین بار چه سالی دستگیر شدی؟ سال 63 برای اولین بار بازداشت شدم. در پرونده ات سابقه حکم قطع دست داری که این حکم هم اجرا نشد. از آنجا که سابقه متعدد سرقت داشتم، یک بار که بازداشت شدم، حکمی که برایم در نظر گرفته شد، قطع چهار انگشت بود. در حقیقت در یک قدمی قطع انگشتان دستم بودم که توانستم رضایت شاکیان را بگیرم، البته قاضی پرونده هم همکاری کرد و این کار او باعث شد عذاب وجدان بگیرم و تا آخر عمر خودم را مدیون او بدانم. گفتی چهار فرزند داری، آنها می دانند سارق هستی؟ متاسفانه همه آنها از جرایم پدرشان باخبر هستند. زمانی که بچه هایم داشتند بزرگ می شدند، من پشت میله های زندان بودم. من هرگز در میان آنها به وظیفه پدری ام عمل نکردم، اما آنها بدون توجه به کاستی هایی که در زندگی داشتند، به درسشان چسبیدند و الان همه آنها تحصیلکرده هستند. خوشبختانه هیچ کدام از آنها راه پدرشان را نرفتند. اگر بخواهی حرفی به فرزندانت بزنی، چه می گویی؟ شرمنده آنها هستم؛ چراکه پدر خوبی برایشان نبوده ام. من با کارهای خلاف، زندگی ام را از دست داده ام. این عاقبت کسی است که دنبال خلاف می رود. پشیمان هستی؟ عاقبت کار خلاف، دستبند است. من سرقت های زیادی انجام داده و بارها به زندان افتاده ام، اما هیچ پولی ندارم. در این مدت پول هایی را که به دست آوردم، نفهمیدم چطوری از دست دادم. واقعا باد آورده را باد می برد. پولی که از کار آبرومندانه به دست می آید، خیلی باارزش است. باور کنید هزار تومان از این پول، با صدها هزار تومان پول دزدی برابری می کند. کاش می شد زمان را به عقب برگرداند، چرا که من اشتباه ترین راه را انتخاب کردم. 2007
۱۵/۰۸/۱۳۹۳ - ۱۷:۲۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]