واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
داستان پلیسی ـ قسمت دوم ـ سفارش یک قتل مرگ دختر معتاد در شماره قبل خواندید مردی به نام مجید که قاچاقچی حرفهای مواد مخدر است، از زنی به نام سمیه پول گرفته بود تا مردی را بکشد، اما در اداره آگاهی میفهمد کسی را که از پشت به او چاقو زده، خود سمیه است. او این ادعا را مطرح میکند، اما سرگرد شهاب و دستیارش ستوان ظهوری حرفش را باور نمیکنند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید.
کارآگاه و دستیارش بعد از استعلام از بانک فهمیدند حق با مجید است و زنی که برای انجام قتل به حساب او پول واریز کرده، سمیه است، اما پرسش این بود که چرا فردی باید برای کشتن خودش به شخصی دیگر پول بدهد. ستوان کمی فکر کرد و گفت: «شاید جرات خودکشی نداشت.»
ـ ماجرا به همین سادگی نیست. نکته مرموز این بود که قتل درست پیش چشم ماموران مبارزه با مواد مخدر اتفاق افتاده بود. باید مشخص می شد ماموران چرا در آن ساعت در پارک کمین کرده بودند. کارآگاه سراغ همکارانش رفت و توانست فرمانده عملیات را پیدا و از او پرس و جو کند. مامور جوان ابتدا تمایلی نداشت توضیح بدهد، اما وقتی شهاب ماجرای پیچیده قتل را تعریف کرد او هم گزارش کاملی ارائه کرد: «زنی با ما تماس گرفت و خبر داد قرار است آن ساعت شب در پارک دکتر هوشیار، محموله سنگینی معامله شود. ما هم کمین کردیم تا این که قتل اتفاق افتاد. مجید از متهمان سابقه دار ماست، اما ظاهرا این بار پرونده ربطی به مواد ندارد چون هیچ چیز از او کشف نکردیم و او را به شما تحویل دادیم.» ماجرا باز هم پیچیده تر شد. زنی برای کشتن خودش به مجید پول داده و باز هم یک زن پلیس را به محل قتل کشانده است. سرگرد در تمام این سال ها هرگز با چنین ماجرایی مواجه نشده بود. او باید سراغ خانواده سمیه می رفت. جالب اینجا بود که تا آن موقع هیچ کس دنبال او نیامده و گم شدنش را گزارش نکرده بود. ستوان ظهوری از طریق بانک نشانی خانه سمیه را به دست آورد و همراه رئیس اش به آنجا رفت. محل سکونت مقتول خانه دو طبقه قدیمی ساز بود که در طبقه اول آن زنی مسن سکونت داشت. کارآگاه همه ماجرا را برای پیرزن تعریف کرد. او صاحبخانه سمیه بود و این زن را از 12 سال قبل می شناخت. ـ وقتی خانه مرا کرایه کرد، تازه از شوهرش جدا شده بود. او یک دختر داشت که مرد. کاملا تنها و بی کس بود. حال خوبی نداشت. بعد از مرگ دخترش دو بار خودکشی کرد. یک دفعه خودم نجاتش دادم، یک بار هم خودش لحظه آخر پشیمان شد و با اورژانس تماس گرفت. همه چیز به خاطر دخترش بود. کارآگاه از او درباره علت مرگ دختر سمیه پرسید. ـ معتاد شد و از خانه رفت. بعد هم جسدش را در چهارراه مجیدیه پیدا کردند. او را با چاقو کشته بودند. سمیه خیلی دنبال دخترش گشت و آخر سر جنازه اش را به او تحویل دادند. سمیه می گفت همه چیز تقصیر کسی است که دخترش را معتاد کرده. او خیلی دنبال آن فرد گشت. همه زندگی اش را برای این کار گذاشت. می گفت روزی انتقام مرگ دخترش را می گیرد و وقتی این کار را کرد، خودش را هم می کشد و خلاص می شود. من خیلی سعی می کردم با او حرف بزنم و دلداری اش بدهم، اما فایده ای نداشت. دو همکار از پیرزن اجازه گرفتند و به خانه سمیه رفتند. عکسی قاب گرفته از دختر او روی دیوار بود. آن را برداشتند. شهاب گفت: «شاید مجید این دختر را بشناسد.» فکری به ذهن کارآگاه رسیده بود و احساس می کرد این معما را بزودی حل می کند. دو مامور بسرعت روانه اداره آگاهی شدند و دوباره مجید را به اتاق بازجویی فراخواندند. شهاب در حالی که چهره ای خشمگین به خود گرفته بود، عکس را به متهم نشان داد. ـ این دختر را می شناسی؟ مجید با علامت سر جواب منفی داد. ـ خوب نگاهش کن. ـ به هر سوال فقط یک بار جواب می دهم. حالا هم اگر سوالی ندارید، می خواهم برگردم بازداشتگاه، خوابم می آید. این دو شب بدخواب شده ام. مجید خیال نداشت حرف بزند و شهاب باید از راه دیگری وارد می شد. (ضمیمه تپش)
پنج شنبه 24 مهر 1393 0:11 بازدید:2
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]