تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم را به غير از زبان خود، دعوت كنيد، تا پرهيزكارى و كوشش در عبادت و نماز و خوبى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817285604




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پند‌های نگهبان پارک/ جوانانی که می‌تواستند رضازاده،‌ دبیر،‌ ساعی و یا . . . باشند


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: هرشب با یک داستان واقعی
پند‌های نگهبان پارک/ جوانانی که می‌تواستند رضازاده،‌ دبیر،‌ ساعی و یا . . . باشند
پشت همین مواد، استکباری وجود دارد که کشتن انسان برایش از خوردن آب راحت تر است و آنان و بقیه مردمان اینجا نیستند تا ببیند جوانانی که می‌توانند همچون دبیر، ساعی ، رضازاده و . . . برای کشورمان مقام بیاورند، امروز در گوشه‌ای از همین پارک از شدت نئشگی دست و پا می‌زنند و همچون گوشت مرده‌ای جان خود را از دست می‌دهند.


به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، "دیشب تا جایی را خواندید که وانت پیکانی  جلوی پارک توقف کرد،" (ادامه داستان) مردی درشت هیکل از آن پیاده شد ،‌ به قیافه‌اش می خورد خیلی خلاف باشد ولی محسن سمتش رفت، او را در آغوش کشید و با زبان لاتی با یکدیگر حال و احوال پرسی کردند،‌ سپس آن مرد درشت هیکل یک بسته پلاستیکی در جیب محسن گذاشت و سوار برخودرویش از محل رفت.
 
پیش خودم گفتم محسن هم که خودش از اعتیاد جوانان تنفر داشت، خرده فروش همان مواد است، ‌وقتی برگشت بحث آن مرد را وسط نکشید و رفت سراغ اینکه قبل از طلوع خورشید در پارک دیگر خبری نیست، مگر کسانی که راه گم کرده باشند و یا کارگران شب‌کار که از خستگی بخواهند، لحظه‌ای بخوابند.
 
محسن که افراد داخل پارک را مشتریان خودش می‌دانست، گفت: البته زمستان بر خلاف تصور مردم، مشتریان پارک بیشتر هستند، چراکه معمولا کارگران و رفتگران که شب‌ها مشغول به کار هستند به دلیل سرما وارد پارک شده و با روشن کردن آتش دور‌هم جمع می‌شوند.
 
وقتی داشت این حرف‌ها را می‌زد؛‌ لبخندش مدام بر لب بود، به وضوح می‌شد فهمید که او از دور‌هم نشینی لذت می‌برد که البته در ادامه خودش نیز این فکر مرا تائید کرد و گفت: خیلی خوب است،‌ هر شب یک نفر خوراکی می‌گیرد و دورهم می‌خوریم، سیب زمینی ،‌جیگر ، سوسیس و . . . خیلی خوش می‌گذرد، وقتی با یک جمع انسانی که از دارایی دنیا مفلس هستند و خنده‌هایشان تنها سرمایه‌شان است،‌هم نشین می‌شوی. در زمستان بچه‌های به اصلاح اراذل هم کمتر دیده می‌شوند،‌ چون طاقت سرما را ندارند و  پوستشان ترک می‌خورد.
 
خلاصه یک آتش راه می‌انداختند و هزار ثواب و برکت . . ..
 
محسن می‌گفت: آتش پارک او مقدس است و خیلی از مشکلات را حل کرده است، راستش منظورش را نفهمیدم و جرات هم نکردم درباره‌اش کنجکاوی کنم،‌ چون در همان 10 و 20 دقیقه فهمیدم، محسن از کنجکاوی بیش از حد خبرنگار خوشش نمی‌آید و هر آنچه باید خودش می‌گوید.
 
**ساعت 00:40
 
در حال قدم زدم بودیم که دوباره همان وانت بار بازگشت و همان مرد هیلکی که چهره‌اش به خلافکاران حرفه‌ای شهر می‌خورد، از ماشین پیاده شد و محسن را صدا کرد. محسن هم سریع به سمتش رفت و در حالی سرش را به علامت تاسف تکان می‌داد،‌ از آن مرد خداحافظی کرد و برگشت پیش من.
 
پیش خودم فکر کردم که حتما موادشان تمام شده که اینقدر ناراحت هستند وگرنه دلیل دیگری برای ناراحتی وجود ندارد، محسن که به پیش من رسید گفت: خب همه پارک را مشاهده کردی با مشتریان شبانه پارک هم که آشنا شدی، دیگر اجازه مرخصی می‌دهید؟
 
پیش خودم گفتم الان وقتش است که برود، مواد پخش کند،‌گفتم بله – شما به کارتان برسید ، دوستانتان منتظر هستند؟ خندید و جواب داد: منتظر که هستند ولی دوست نیستند، بعد انگار که فهمیده باشد در فکرم چه می‌گذرد شروع به راه رفتن کرد و گفت: همیشه خوب است که انسان قبل از نتیجه‌گیری درباره کسی به قطعیت برسد،‌ همیشه آنچه که چشمان می‌بینند درست نیست و شاید این تنها ظاهر قضیه باشد.
 
**ساعت 00:48
 
با این حرف‌ها دقیق متوجه شدم که منظورش با من است،‌ ولی اصلا حرفی نزدم و تنها شنونده حرف‌هایش بودم، محسن می‌گفت: آدم‌هایی به ظاهر دوست داشتنی وجود دارند که در باطن دشمن هستند، مثل دشمنان کشورمان که در لباس میش ، دست به کشتار می‌زدند و مردم بی‌گناه را می‌کشند به نظر من آنان از کسانی که در میدان جنگ آدم می‌کشند و سر می‌برند، پست‌تر و حقیر تر هستند، آنان از ترس در کاخ‌های خود پنهان شده‌اند، تا مبادا گزندی به آنان برسد اما عزرائیل (ع) نه کاخ می‌شناسد و نه توپ و خمپاره و تانک و در کمتر از یک چشم به زهم زدن زندگی را به پایان می‌رساند.
 
محسن که وارد بحث سیاسی شده بود، بحث را کوتاه کرد و گفت: در بعد کوچک این موضوع می‌توان به سوداگران مرگ اشاره کرد که با آوردن مواد به کشور و تهیه آن و سپس توزیع در بین جوانان همان جنایت‌ها را به صورت خاموش انجام می‌دهند، 100 درصد پشت همین مواد استکباری وجود دارد که کشتن انسان برایش از خوردن آب راحت تر است و آنان و بقیه مردمان  اینجا نیستند، ببیند که جوانانی که می‌توانند همچون ورزشکارانی نظیر دبیر، ساعی ، رضازاده و . . . برای کشورمان مقام بیاورند، امروز در گوشه‌ای از همین پارک از شدت نئشگی دست و پا می‌زدند و همچون گوشت مرده‌ای جان خود را از دست می‌دهند.
 
**ساعت00:59
 
معلوم بود که محسن دیرش شده است و می‌خواهد زودتر برود،‌ ولی از طرفی هم می‌خواست حرفش را تمام کند.
 
محسن گفت: دیر شده هم تو باید بروی،‌هم من،‌ ولی به یاد داشته باش آن مرد درشت هیکل یکی از خیرین زمستانی است که با حضور دور همان آتش مقدس با شنیدن مشکلات مفلسان این جامعه بخشی از درآمد روزانه و شبانه‌اش را برای کمک کنار می‌گذراد.
 
محسن همینطور که می‌رفت ، پرسیدم هر شب هستی؟ جواب داد نه نیستم شاید در ماه یک یا دو شب . . . محسن رفت و هنوز حرف‌هایش در گوشم می‌پیچید و درباره رمز و راز‌های این پارک و پارک‌های دیگر فکر می‌کنم. شاید به پارک‌های دیگر بروم و قصه‌های شب‌های پر رمز و رازشان بنوسیم.
 
انتهای پیام/






تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۳ - ۲۱:۱۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن