تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 23 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است: نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنها بدون دیگرى درست ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852572397




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فارس گزارش می‌دهد حجله‌ای که برای غلامرضا درست شد/به عشق امامم به جبهه آمده‌ام


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش می‌دهد
حجله‌ای که برای غلامرضا درست شد/به عشق امامم به جبهه آمده‌ام
مادرم یک تخت به صورت حجله برای غلامرضا درست کرده بود که بر روی آن لباس‎های خلبانی غلامرضا، لباس‎های دامادی و موهای خود را که برای مظلومیت غلامرضا بریده بود، قرار داد تا اینکه یک روز یک خانم غریبه به خانه ما مراجعه کرد.

خبرگزاری فارس: حجله‌ای که برای غلامرضا درست شد/به عشق امامم به جبهه آمده‌ام



به گزارش خبرگزاری فارس از خرم‎آباد، نام خلبان تیز پرواز و غیورمردی همچون شهید غلامرضا چاغروند در کارنامه هشت سال دفاع مقدس زینت‌بخش دفتر افتخارات نورانی جان برکفان ارتش جمهوری اسلامی ایران و عشایر دلاور این سرزمین است. شهید چاغروند با اقتدا به مولایش در راه آرمان‎های دین و میهن پیمان خود را با خدا، قرآن، ولایت و میهن با خون خود امضا کرد. سرلشکر شهید خلبان غلامرضا چاغروند نخستین خلبان دفاع مقدس در استان لرستان بوده است که تحصیلات خود را در خرم‎آباد گذراند و بعد از اخذ دیپلم در سال 1353 در هوانیروز استخدام شد. در زمان انقلاب نقش بسزایی در شکل‎‌گیری انقلاب داشت و همواره در تظاهرات شرکت می‎کرد و از همان اوایل زندگی روحی سرشار از عشق به اسلام، قرآن و عمل به احکام اسلام داشت. امام خمینی (ره) در خصوص شهدا می‎فرمایند که این انقلاب هرچه دارد، از برکت خون شهیدان است.

* خاطرات خواهر شهید خلبان چاغروند در ادامه با خواهر شهید چاغروند به گفت‌و‌گو می‌نشینیم، وی از خاطرات خود در خصوص برادر شهیدش چنین گفت: قلم و زبان قاصر است که بتوان به تمام جنبه‎های شخصیتی یک شهید پرداخت، نمی‎دانم، خاطراتم را از کجا آغاز کنم، چون فاصله سنی من با غلامرضا بسیار کم بود، به گونه‎ای که ما با هم بزرگ شده‎ایم. سهیلا چاغروند ادامه داد: غلامرضا در روز 12 بهمن سال 1331 شمسی از دامن پاک مادر خود حاجیه خانم قدم‎خیر اسکینی در شهر خرم‎آباد که فرزند چهارم خانواده بود، چشم بر این دنیای خاکی گشود و در سایه پدر حاج سبزعلی چاغروند تقوا، فداکاری، ایثار، تعصب و استقامت را آموخت. وی عنوان داشت: وجود آن بزرگوار مملو از محبت، ایثار و احسان به والدین بود، او با تواضع و صفای خویش خانواده و اطرافیان را شیفته خودش کرده بود که ای کاش اینگونه نمی‎شد و اینقدر در غم فراق هجران او نمی‎سوختیم. این فرهنگی بازنشسته متذکر شد: در دوران کودکی و در بازی‎های کودکانه من و برادر شهیدم همیشه مواظب من بود و در صحبت‏‌های کودکانه خود هر وقت به آینده فکر می‎کردیم و در مورد شغل آینده‎مان تصمیم می‎گرفتیم، غلامرضا خلبانی را برای خود انتخاب می‎کرد و من نیز تصمیم داشتم، معلم شوم.

خواهر شهید چاغروند یادآور شد: روزگار سپری شد، غلامرضا و من بزرگ شدیم، او در دبیرستان در رشته طبیعی(علوم تجربی) به تحصیل پرداخت و من نیز به دانش‌سرا رفتم، یک روز غلامرضا به همراه مرحوم پدرم و یکی از دوستان به قصد سرکشی اقوام به یکی از روستاهای اطراف شهر خرم‎َآباد رفته بودند، در مسیر غلامرضا به پدرم می‎گوید، پدر آن مرد نورانی سوار بر اسب را می‎بینی، پدرم هرچه توجه می‎کند، کسی را نمی‎بیند، بعدها وقتی پدرم این موضوع را با بزرگان روحانی مطرح کرد، آنها گفتند که غلامرضا به احتمال زیاد امام زمان(عج) را دیده است. وی بیان کرد: غلامرضا در سال 1351 ه.ش موفق به اخذ دیپلم در دبیرستان امیرکبیر خرم‎آباد شد و سپس به استخدام هوانیروز درآمد و به آرزوی دیرینه خود جامه عمل پوشاند، ابتدا دوره‎های مقدماتی خود را که شامل دوره‎های نظامی و زبان انگلیسی می‎شد، در تهران گذراند، بعد از آن برای دوره‎های عملی به مرکز آموزش خلبانی اصفهان منتقل شد. * شهید چاغروند در دوران قبل از انقلاب در تظاهرات ضد رژیم پهلوی شرکت می‌کرد این خواهر شهید ادامه داد: خوب به یاد دارم که ما همیشه تعطیلات تابستان را به اصفهان می‎رفتیم و با اینکه دوره‌های خلبانی غلامرضا بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود، بعد از اینکه از پرواز برمی‎گشت، ما را به دیدن مکان‎های دیدنی اصفهان می‎برد و سعی می‎کرد، اوقات فراغت خوبی برای ما به وجود آورد و زمانی که تعطیلات تمام می‎شد و قصد برگشتن به خرم‎آباد را داشتیم، برای ما سوغاتی می‎خرید و ما را بدرقه می‎کرد، این در حالی بود که اواخر دوران دانشجویی غلامرضا با تظاهرات مردمی بر علیه رژیم شاهنشاهی همراه بود و غلامرضا به خاطر تظاهرات در اصفهان توسط پلیس آن زمان دستگیر شد و حدود یک ماه در زندان به سر برد تا اینکه یکی از دوستان پدرم اطلاع پیدا کرد که غلامرضا در زندان است و در نهایت پدرم توسط فردی به نام سرهنگ سعادت وساطت کرد تا او را آزاد کرد. خواهر شهید چاغروند اضافه کرد: غلامرضا نسبت به خانواده بسیار با مسئولیت بود و همیشه می‎گفت، ما هرچه برای پدر و مادر زحمت بکشیم، باز جبران زحمات آنها نمی‎شود، او پدر و مادرم را بسیار دوست داشت، به گونه‎ای که یک روز وقتی که غلامرضا به خانه آمد، مادرم را در حال شستن لباس‎های نظامی برادر بزرگترم که آن زمان افسر پدافند بود، دید، بسیار ناراحت شد و به مادرم گفت، مادر آن لباس‎ها بسیار سنگین هستند، چرا آنها را به خشکشویی ندادی مادرم گفت، خشکشویی تعطیل بود و برادرت به لباس‎هایش احتیاج داشت، به همین دلیل آنها را با دست شستم، فردای آن روز وقتی غلامرضا قصد رفتن به اصفهان را داشت، یکی از فامیل‎ها که آن زمان وانت‌بار داشت را به همراه خود به اصفهان برد و به عنوان هدیه روز مادر یک ماشین لباسشویی را خریداری کرد و برای مادرم فرستاد که دیگر مجبور نباشد، لباس‌های ما را با دست بشوید.

وی تأکید کرد: غلامرضا برای پدر و مادر خود احترام خاصی قائل بود، حتی برای ازدواج همیشه می‎گفت که حتماً باید با رضایت و انتخاب پدر و مادرم ازدواج کنم. یک روز پدرم به خانه آمد و گفت که یکی از دخترهای فامیل را برای غلامرضا در نظر گرفتم و بعد به غلامرضا زنگ زد و ماجرا را برای او تعریف کرد و او از اصفهان به خرم‎آباد آمد و دختر مدنظر پدر را پسندید و به خواستگاری او رفتند. غلامرضا درخواست انتقال به پایگاه کرمانشاه را داد، هنوز چند ماهی از زندگی مشترک آنها نگذشته بود که جنگ تحمیلی عراق در 31 شهریور 1359 علیه ایران شروع شد. شرایط کشور بسیار پیچیده شده بود و شهرهای مرزی ما از جمله کرمانشاه تحت حملات شدید قرار گرفته بود، همه پرسنل پایگاه هوانیروز کرمانشاه در حال آماده‌باش بودند، به همین دلیل بیشتر شب‎ها غلامرضا در پایگاه بود و همسر جوان او در خانه تنها می‎ماند و این مسئله موجب شد که غلامرضا یک روز با پدرم تماس گرفته و از او خواست با برادر خانم او به کرمانشاه بروند و همسرش را همراه خودشان به خرم‎آباد بیاورند که با آرامش انجام وظیفه کند. چاغروند توضیح داد: پدرم به کرمانشاه رفت و همسر غلامرضا را به خرم‎آباد آورد، در آن زمان که من به خاطر یک سری مسائل پزشکی باید به تهران می‎رفتم، قرار بر این بود که غلامرضا هر چند روز یک بار با خانواده تماس بگیرد، زمانی که در تهران بودم یک شب خواب دیدم که هلیکوپتر غلامرضا با زمین برخورد کرد، ناگهان از خواب پریدم خیلی آشفته و نگران شدم، صدقه کنار گذاشتم و دعا کردم، خدایا مشکلی برای غلامرضا پیش نیاید. بعد از مدتی که به خرم‎آباد برگشتم، از مادرم سراغ غلامرضا را گرفتم، مادرم گفت که چند روزی است، خبری از غلامرضا نداریم، چندین مرتبه با هوائیروز کرمانشاه تماس گرفته‎ایم، می‎گویند، به مأموریت رفته است، مدتی از غلامرضا بی‎خبر بودیم که یک روز ظهر مادر خانم او سرآسیمه و آشفته به خانه ما آمد، ناراحت و گریان گفت که از هوائیروز تماس گرفتند و اعلام کردند، غلامرضا اسیر شده است، خیلی ناراحت و پریشان شدیم، شروع به گریه‎ کردیم و در آن زمان رسم بر این بود که از رادیو عراق صدای اسرا را پخش می‎کردند و با آنها مصاحبه می‎کردند در این حال خانواده‎های اسرا به رادیو گوش می‎َدادند تا شاید صدای عزیزان خود را بشنوند، از آن روز به بعد کار پدر و مادرم این شده بود که رادیو گوش بدهند تا شاید صدای جگر گوشه خود را بشنوند، اما هیچ خبری نبود و این انتظار آنها را رنج می‎داد.

* سال‌ها گذشت و خبری از غلامرضا نبود این خواهر شهید ادامه داد: سال‌ها گذشت و خبری از غلامرضا نبود تا اینکه یک روز از هوائیروز به ما اطلاع دادند که غلامرضا مفقودالأثر است که آن روز عده‎ای شایع کردند، غلامرضا پناهنده شده است. آن روز روزی سیاه و ناگوار برای خانواده چاغروند بود، جای خالی فرزند تازه داماد خانواده را عذاب می‎داد. تا اینکه یک نامه توسط سید عادل موسوی کروچیف شهید از طریق صلیب سرخ به دست خانواده ما رسیده بود. مضمون نامه این بود: ما در ظهر 12/7/1359 در مرز دهلران اسیر شدیم، خلبان چاغروند شهید شد و کمک خلبان حسین مصری را که تیر خورده بود، به بیمارستان منتقل کردند، لطفاً به خانواده‎های آنها اطلاع دهید. برای پیدا کردن رد یا اثری از جنازه غلامرضا بودیم، به همین دلیل بعد از هر عملیات که در منطقه انجام می‎شد و مناطقی در حوالی دهلران آزاد می‎شد، پدرم به آن منطقه می رفت و به جستجوی محل می‎پرداختند تا شاید اثری از غلامرضا یا هلیکوپتر او پیدا کند، اما چیزی پیدا نمی‎کردند و دست خالی برمی‎گشتند. * حجله‌ای که برای غلامرضا درست شد مادرم یک تخت به صورت حجله برای غلامرضا درست کرده بود که بر روی آن لباس‎های خلبانی غلامرضا، لباس‎های دامادی و موهای خود را که برای مظلومیت غلامرضا بریده بود، قرار داد تا اینکه یک روز یک خانم غریبه به خانه ما مراجعه کرد و گفت که حاجیه خانم دیشب پسر شما به خواب من آمد و گفت که خواهش می‎کنم که به مادرم بگویید که این تخت را جمع کند، وقتی من این تخت را می‎بینم، عذاب می‎کشم و مادرم نیز بعد از شنیدن حرف‎های آن زن غریبه تخت را جمع کرد، اما همیشه غم و داغ دوری فرزندش او را رنج می‎داد. در یکی از روزهای سال 1362 به خانواده اطلاع دادند که شخصی به نام میلانی که از همراهان غلامرضا بوده، از اسارت آزاد شده و به ایران برگشته است، میلانی اهل کرمانشاه بود، تصمیم گرفتم، به همراه همسرم به کرمانشاه برویم و به دیدار میلانی تا از وضعیت غلامرضا خبری به دست آوریم. وقتی به خانه میلانی رفتیم، برای دیدار میلانی با مخالفت پدر میلانی روبرو شدیم و او عنوان کرد که پسر او بر اثر شکنجه‎هایی که در دوران اسارت بر او وارد شده، دارای شرایط روحی خوبی نیست و شرایط صحبت کردن را ندارد، بسیار ناراحت شدیم، بی‌اختیار گریه می‎کردم، برای برگشتن به هتل یک تاکسی گرفتیم در مسیر برگشت راننده تاکسی که کنجکاو شده بود، گفت، آقا ببخشید فضولی نمی‎کنم، خواهرم مشکلی دارد. همسرم در جواب گفت که برادرش خلبان بوده و اوایل جنگ به جبهه رفته و نشانی از او نیست، خیلی ناراحت شد و گفت فکر نکنید، به خاطر کرایه این حرف را می‎زنم، من یک پیرمرد نابینا را می‎شناسم که در 10 کیلومتری کرمانشاه زندگی می‎کند و حس ششم خیلی قوی دارد، او می‎گوید، زنده یا شهید شده است. وقتی وارد خانه پیرمرد روشن دل شدیم، دستم را گرفت، بی‎آنکه من مطلبی را برای پیرمرد تعریف کنم، گفت، مادرش بمیرد، چه جوانی، دخترم برادرت دندان جلویش شکسته است، نشانی‎ او کاملاً درست بود و بین ایران و عراق قرار دارد، بعد از سه سال به منزل برمی‎گردد، من در جواب گفتم، حاج آقا زنده است، او گفت، دیگر زیاد سئوال نکن، شما برادرتان را می‎خواهید، او به منزل برمی‎گردد، وقتی گفت مادرش بمیرد احساس کردم، غلامرضا شهید شده است، اما دوباره گفت که بعد از سه سال به منزل برمی‎گردد، خوشحال شدم، به خرم‎آباد برگشتیم، وقتی به خانه پدری رفتم مادرم با گویش لری گفت، روله (فرزندم) چی شد، میلانی را دیدید، گفتم نخیر، پدرش اجازه ملاقات رو به ما نداد و بعد داستان پیرمرد را برای او تعریف کردم، خیلی خوشحال شد و شکر خدا را به جا آورد و گفت، می‎شود تا نمرده‎ام یک بار دیگر غلامرضا را ببینم. اوایل جنگ بود قسمت‎های زیادی از خاک ایران عزیز به دست دشمن بعثی افتاده بود، نیروهای بعثی با شتاب در حال پیشروی بودند در تاریخ 12/7/1359 خلبان چاغروند و همراهانش داوطلبانه در یک تیم هفت نفره از تعمیرکاران تانک با یک سری قطعات تانک از کرمانشاه به ایلام کمک به رزمندگان به تیپ 84 مستقر درموسیان و دهلران پرواز می‎کنند.

* نحوه شهادت سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند شهید غلامرضاچاغروند درسال 1331 در شهرستان خرم‌‎آباد متولد و در سال 1353 به استخدام هوائیروز ارتش‌ جمهوری اسلامی ایران درآمد؛ بالگرد این خلبان شجاع در تاریخ 12/7/1359 در حوالی روستای جلیز در 40 کیلومتری دهلران مورد اصابت گلوله‌‎های دشمن قرارگرفت و مجبور به فرود شد و وی به همراه چند نفر دیگر از سرنشینان هلیکوپتر به اسارت دشمن درآمدند، نامبرده در همان محل اسارت به طرز دردناکی به شهادت رسید و همانجا دفن شد. * خلبانی که به خاطر توهین نکردن به امام شهید شد دیوان جلیزی از اهالی روستای مذکور به نقل از پدرش که او مدت‌ها در اسارت دشمن و شاهد ماجرای اسارت و شهادت وی بوده، اظهار داشت که هلیکوپتر مورد هدف قرار گرفت و ناگزیر به زمین نشست، عراقی‌ها با جیپ و نفربر به سمت هلیکوپتر رفته و نفرات را دستگیر کردند، عراقی‌ها از شهید می‌خواهند که به امام خمینی(ره) توهین کند، اما  شهید نمی‌پذیرد و می‌گوید، من به عشق امامم به جبهه آمده‌ام، چگونه ممکن است، به این مرجع عالیقدر توهین کنم؟ عراقی‌ها از پاسخ این خلبان شجاع خشمگین می‌شوند و با سرنیزه چندین ضربه به سینه‌اش می‌زنند و سپس به صورت زنده سرش را از تنش جدا می‌کنند، پدرم می‌خواست بدن را دفن کند که عراقی‌ها مانع شدند، ناگزیر شبانه پیکر این شهید را دفن کرد تا اینکه بعد از عملیات محرم و آزاد شدن منطقه از دست عراق و گزارش ما به نیروهای نظامی، مدفن وی خاکبرداری و در تاریخ 2/12/1362 پیکر وی تحویل خانواده‌اش شد. به پاس رشادت‌های سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند میدان ورودی شهرستان خرم‌آباد در سال 1390 بنام وی نامگذاری و ماکت یک فروند بالگرد در آن نصب شده است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد ---------------------- گزارش از اکرم محمودوند ---------------------- انتهای پیام/85001/ذ40

93/07/07 - 05:09





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن