تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس براى خدا دانش بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران آموزش دهد، در ملكوت آسمانها ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827465938




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ناگفته های شیخ حسین انصاریان از دوران جنگ +تصاویر


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



ناگفته های شیخ حسین انصاریان از دوران جنگ +تصاویر
من در مشهد بودم که خبر حمله همه جانبه عراق را به کشورمان شنیدم. داخل صحن حرم مردم دور هم جمع شده، به رادیو گوش می‌ دادند که اعلام شد: عراق از دریا و هوا و زمین به کشور حمله کرده است.



به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، شیخ حسین انصاریان از وعاظ بنامی است که به حق منبرهایش جزو مجالس طراز اول است برای کسانی که می‌خواهند از مجلسی فیض ببرند. وی به سال 1323 در خونسار استان اصفهان متولد شد و در ابتدای کودکی به طهران مهاجرت کرد. شیخ حسین خاطراتش را از روزهای ابتدایی جنگ و حضور در جبهه نبرد حق علیه باطل در کنار رزمندگان اسلام اینگونه روایت می‌کند:  

  من در مشهد بودم که خبر حمله همه جانبه عراق را به میهن اسلامی شنیدم. داخل صحن حرم، مردم دور هم جمع شده، به رادیو گوش می‌دادند که اعلام شد: «عراق از دریا و هوا و زمین به کشور حمله کرده است. سریع به منزل آمدم و به خانواده گفتم که اثاثیه را جمع کنید، باید به تهران برگردیم.   اهل بیت را به تهران رساندم، کارهایم را سر و سامان دادم و همراه حاج‌آقا ارسین و با ماشین او راهی جبهه شدم. مستقیماً به منطقه آبادان و خرمشهر وارد شدیم. هدف اصلی عراق تصرف این دو شهر و جدا کردن مناطق نفت‌خیز از ایران بود. چند روزی از شروع جنگ نگذشته بود و آبادان 24 ساعته زیر آتش سنگین توپ خانه عراق بود.   ما غافلگیر شده بودیم. ارتش، نظام و برنامه مشخصی نداشت. سپاه هم منسجم نبود و نیروهای مردمی برای جهاد، حفظ دین و مملکت؛ ولی ناهماهنگ و بی‌برنامه به جبهه آمده بودند. با این اوصاف کار ما خیلی دشوار و در هم پیچیده بودع ولی عراق با آمادگی قبلی جنگ کلاسیکی را شروع کرده بود. وقتی وارد آبادان شدیم، درگیری خیلی شدید بود.   قسمتی از از جبهه دست ارتش و قسمتی دست سپاه بود. نیروهای نامنظم مردمی نیز با عنوان فداییان اسلام و به سرپرستی مرحوم  شهید سید مجتبی هاشمی، در آبادان و خرمشهر مستقر بودند. ما هم به این طرف و ان طرف می‌رفتیم و با رزمندگان صحبت کرده، آن‌ها را تشویق و تشجیع می‌کردیم. بعد از چند روزی که در آبادان به سر بردیم، به خرمشهر آمدیم. آنجا جنگ شدیدتر بود. عراقی‌ها شهر را غارت کرده و نخل‌ها را سوزانده بودند. من و‌آقای ارسین زیر گلوله باران عراق با ماشین به هر سو می‌رفتیم و به بچه‌ها دلگرمی می‌دادیم و آن‌ها را به پایداری و مقاومت سفارش می‌کردیم.   چندی بعد زمزمه سقوط خرمشهر به گوش می‌رسید. شهر از دو طرف در محاصره بود، مگر جاده خسروآباد به آبادان. همان زمان بود که محمدحسین فهمیده خود را به زیر تانک عراقی‌ها انداخت تا جلوی آمدن آن‌ها را به شهر بگیرد. مردمی که در شهر بودند همه در حال فرار بودند. ما هم دیدیم دیگر جای ماندن نیست.   با آقای ارسین سوار ماشین شدیم و با سرعت از جاده خسروآباد به طرف آبادان حرکت کردیم. جاده زیر آتش بود و دشمن در فاصله 200متری ما بود. زمانی گلوله‌باران چنان شدید شد که به ناچار از حرکت ایستادیم و زیر ماشین پناه گرفتیم. مرگ را جلوی چشمان خود می‌دیدیم. ساعت چهار بعد از ظهر مقداری وضعیت آرام‌تر شد و ما از بیابان و بیراهه، وارد جاده اهواز شدیم و خود را به شهر رساندیم.   من با بچه‌های سپاه و کمیته آشنا بودم. آن‌ها جوانانی بودند که از سال 1355 به بعد پای منبرهای من می‌آمدند که از شلوغ‌ترین منبرهای تهران بود. در ادامه جنگ نیز من در کنار آن‌ها و در جبهه‌های جنگ بودم. یعنی به طور مستمر و هرچند وقت یک بار، به جبهه‌ها سرکشی کرده، در پایگاه‌های مختلف برای رزمندگان اسلام سخنرانی می‌کردم.   در ارتباط با جهاد و مرزداری، آیات و روایات بسیاری را دسته‌بندی نموده بودم و گاهی در یک شبانه‌روز ده بار برای گردان‌های مختلف سخنرانی می‌کردم. من همیشه مایل بودم که به خط مقدم بروم اما اغلب ممانعت می‌کردند و می‌گفتند اما فرموده‌اند به چهره‌هایی که وجودشان خیلی لازم است، اجازه ندهید به جلو بروند.   ولی ما توجیه می‌کردیم که پس این قاعده شامل حال ما نمی‌شود؛ چرا که ما چهره با ارزشی نیستیم. بدین ترتیب خود را به خط مقدم می‌رساندیم. به سنگرهای بچه‌ها سرکشی و آن‌ها را زیارت می‌کردیم و به آن‌ها دلگرمی می‌بخشیدیم. در شب‌های تاریک با «بلد»، به سنگرهای تک‌تیراندازان، بچه‌های شناسایی و بی‌سیم‌چی‌ها سر می‌زدیم و مقداری با آن‌ها می‌نشستیم.  

از سمت راست تصویر (حاج بخشی، شهید عباس کریمی، شیخ حسین انصاریان و دو تن از رزمندگان اسلام)   در دوران هشت سال دفاع مقدس، من یک پایم تهران و یک پایم جبهه بود، بخصوص در زمان فرماندهی حاج همت، من همیشه جبهه بودم. آشنایی ما نیز برای اولین بار در جبهه و در عملیات‌های والفجر اتفاق افتاد. او که دبیر آموزش و پرورش شهرضا بود، در یک اعزام شرکت کرده و به کردستان آمده و در آنجا رشادت و دلاوری زیادی از خود نشان داده بود.   سران سپاه او را جذب کرده و تکلیف کرده بودند در جبهه بماند و از دین و میهن پاسداری نمای؛ از این روی پس از اتمام دوره مأموریتش باز هم در جبهه می‌ماند و برای کلاس بزرگ‌تری معملی می‌کند؛ دشت‌های پهناور و کوه‌های سر به فلک کشیده، کلاس در او،‌و ایمان،‌ اخلاق،‌ تقویت، شجاعت و دلاوری موضوعات تدریس او بودند.   حاج همت سراسر زندگی خود را وقف اسلام و میهن کرد و تا جان در بدن داشت از این مرز و بوم دفاع کرد. او با نیروهای بسیجی طوری برخورد کرده بود که همه به او عشق می‌ورزیدند. حاج همت زندگی ساده و به دور از تجملات داشت. زمانی که خانواده‌اش را به اهواز آورده بود، گاهی با هم به خانه‌شان می‌رفتیم، ناهاری می‌خوردیم و دوباره به جبهه برمی‌گشتیم.   او خیلی فعال، زرنگ و اهل توسل و مناجات بود. ایامی که فرماندهی لشکر «محمد رسول‌الله(ص)» را بر عهده داشت، به نحو احسن از پس کارها بر می‌آمد. هرجا که نبرد سخت می‌شد، حاج همت، از پشت بی‌سیم حرکت می‌کرد و خود به وسط میدان می‌رفت. وی که با نیروی اندکی جزیره‌ مجنون را نگاه می‌داشت، در همان مکان با گلوله‌ی توپی سرش از بدن جدا شد. جنازه‌اش را به تهران منتقل کردند، من با جنازه‌ی او به شهرضا رفتم و در نماز و خاکسپاری‌اش شرکت کردم.   بعد از حاج همت، حاج عباس کریمی _ اهل کاشان_ فرماندهی لشکر را برعهده گرفت. من در طولم مدت فرماندهی او هم در جبهه بودم و کارهای مربوط به خودم را انجام می دادم؛ در خط مقدم یا در گردان‌های مستقر در بیابان‌ها و شب‌ها در پادگان‌ دو کوهه برای رزمندگان اسلام سخنرانی می‌کردم.   ما در مناطق و موقعیت‌های مختلف جبهه تردد می‌کردیم و گاهی با حمله‌ی عراقی‌ها مواجه می‌شدیم. در مناطق عملیاتی چه بسا کار به ما سخت می‌شد و افراد زیادی جلوی چشم ما به زمین افتاده، شهید می‌شدند. ما نیز از جان دست می‌شستیم و شهادتین را به زبان جاری می‌کردیم؛ ولی از آن جا که خواست خدا نبود، زنده ماندیم تا بلکه خدمت بیشتری به اسلام و مسلمین انجام دهیم.  

  یک بار در منطقه‌ی عملیاتی مجنون، شیمیایی شدم و لکه‌هایی بر پوستم پدیدار شد؛ ولی پس از چندی خوب شدم و آثارش از بین رفت. چند وقت هم در منطقه‌ی شلمچه، که شاهد نبردهای سنگینی بوده، حضور داشتم و نیز در منطقه‌ی عملیاتی کربلای 5، که خیلی از دوستان ما آن جا شهید شدند. روزهایی بود که بچه‌های جهاد سازندگی برای خاکریز زدن در جا شهید می‌شدند و فورا دیگری پشت بلدورز می‌نشست و کار را بی‌معطلی ادامه می‌داد. بعد از عباس کریمی، رضا دستواره فرماندهی لشکر را برعهده گرفت. با ایشان از قبیل رفیق بودم. آن زمان اوج جنگ بود و من در اغلب عملیات‌ها در کنار شهید دستواره بودم.   پادگان دوکوهه بسیار وسیع بود و هزاران نیروی رزمنده را در خود جای می‌داد. در پادگان حمام بزرگی وجود نداشت که جوابگوی آن همه نیرو باشد. ما از دوستانمان در تهران دعوت کردیم و چند نفر را به ان جا آوردیم. چند روزی مناطق جنگی را به آنها نشان دادیم. بدین ترتیب آن‌ها جنگ را درک کردند و دشواری کار و رشادت فرزندان اسلام را از نزدیک حس کردند.   در پایان از آنها خواستیم تا هزینه‌ی ساخت حمام پادگان را تقبل کنند. آنها استقبال کردند و این مهم خیلی زود به انجام رسید و بچه‌ها از آن مضیقه رهایی یافتند. از طرف هیأت محبین نیز دو کارخانه‌ی یخ‌سازی در جبهه ساخته شد، که شبانه‌روز 900 قالب یخ تولید می‌کرد.   فارس  




۰۵/۰۷/۱۳۹۳ - ۰۸:۱۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن