تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806885729




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کوتاه و خواندنی 68 / روزی که صورتش خیس اشک بود


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



کوتاه و خواندنی 68 / روزی که صورتش خیس اشک بود
مهدی با آنكه هميشه با ابراهيم غريبی می كرد، دور و برش می پلكيد؛ انگــار بــازيش گرفتــه بــود. ابــراهيم هــم انگــار نــه انگــار، اصــلاً محــل نمی گذاشت.



به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، آنچه می خوانید خاطره ای است از زندگی شهید محمد ابراهیم همت:   به رختخواب ها تكيه داده بود.
منتظر ماشين بود؛ خيلي دير شده بود. دانه هاي تسبيحش يـك بـه يـك روي هم مي افتاد.
مهدي با آنكه هميشه با ابراهيم غريبي مي كرد، دور و برش مي پلكيد؛ انگــار بــازيش گرفتــه بــود. ابــراهيم هــم انگــار نــه انگــار، اصــلاً محــل نمي گذاشت.
اين بار با هميشه فرق مي كرد؛ آمـده بـود تـا بـرود. خـودش گفـت: «روزي كه من مسأله محبت شما را با خودم حل كنم، آن روز، روز رفتن من است.»
عصباني شدم؛ گفتم: «چقدر بي عاطفه اي. از ديـشب تـا حـالا معلـوم نيست چته!»
صورتش را برگرداند، تكان نمي خورد. برگشتم تـوي صـورتش نگـاه كردم؛ خيس از اشك بود.    




۰۴/۰۷/۱۳۹۳ - ۰۸:۴۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن