واضح آرشیو وب فارسی:فارس: هفته دفاع مقدس در گلستان / 21
عطر چفیه تو احساس پرواز را جاودانه ساخت
در بنبست آخرین کوچه شهریور، در بحبوجه لهیب آتش و خون، تنها عطر چفیه تو بود که در هرم این خاک تفتیده، چهره آبی عشق را نمایاند و به تعبیری شاعرانه، احساس پرواز را جاودانه ساخت.
به گزارش خبرگزاری فارس از گرگان، خون تو عشق را معنی کرد و فرزندان دل سپرده به این آب و خاک، به غیرت تو هزاران قیصر شدند بر سر این حرامیان پوشالی، تا در خاطر این خاک پاک، فردایی روشن را حک کنند. این روزها، یادآور توست همان که مادر هنوز در باورش با او سخن میگوید و پدر درخلوتش، تنهاییاش را با او تقسیم میکند و خواهر، عکس کوچک رنگ و رو رفتهاش را همچنان در کیف کوچک چرمی کهنهاش به عطر خوش بوسه، معطر ساخته است. صحبت از توست که در مسلخ مغازله با دوست، فاصله زمین تا آسمان را پرندهتر از مرغان هوایی وسبکبارتر از خوابهای طلایی پیمودی. 31 شهریور، آغازی بود بر تجاوز اهریمن به ملک دیرپای ایران زمین، دیاری که هیچ زمان، مردان وزنانش زیر بار ستم نیاسودند، از ضحاک مار بردوش گرفته تا دشمنان آب و خاکش، اینجا سرزمین آریایی است، ملکی اهورایی، جایی که مردانش جان عزیزشان را در کمان باورشان مینهند، تا طلوع صبح فردای فرزندانشان، تهی از افتخار نباشد. اینجا ایران است، جایی که جوان نورستهاش در لهیب آتش و خون، مفهوم زیبای گذشت را با قربانی کردن خود در پای آهن باورهای ارغوانیاش متبلور میسازد و رهبر ملتی بزرگ میشود. دفاع مقدس، واژهای برازنده مردان و زنان سرزمین پارس، آنان که به زمزمه پیری روشن ضمیر و یاوری همیشه مومن، خواب را از چشم شبزدگان ربودند و توهم فتح این ملک پاک را در خیال شیطانی اهریمن به خاک سپردند. اینجا ایران است سرزمینی که روزی رسول مهربانی از مردانش به عنوان یاران آینده خود یاد کرد، کشوری که سلمانهایش هنوز به عشق آن پیامبر خوبیها، فرزتدانشان را محمد، علی، حسین و... مینامند تا همواره شمع عشق به این خاندان در سینه آنان شعلهور باشد. راستی یادت هست، آن روزهای سخت، روزهایی که گلهای پرپر وجود فرزندان این خاک در دستهای ارغوانی مردان این سرزمین به بهشت تشییع میشد. یادت هست شناسنامههای خط خطی خواستن را وقتی قامت خرد و کوچک و صورت معصومانه برای فرشته شدن کافی نبود، اما تو خواستی و فرشتهها خواستند چون تو باشند! چه لهجه شیرنی داشت صدای «برادر» چه روزهایی بود، روزهایی که «خرمشهر»، «خونینشهر» شد و فریاد آزادیش با برافراشته شدن پرچم سه رنگ این سرزمین بر مسجد نیمه ویرانش در اقلیم جنوب، گوش جهانیان را کر کرد و دشمنانش را درمانده از درک مفهوم بال سرخ حسینی! ادبیات آن روزها، زیبا و بیتکلف، چه لهجه شیرنی داشت، صدای دلنشین و بیریای «برادر»، لهجهای که فرق نمیکرد از کدام خطهای، مشهدی باشی، اصفهانی باشی، تهرانی باشی یا گرگانی، همه تو را به پیشانی آسمانیات میشناختند نه افتخار زمینیات. چه شبهای عجیبی بود، خاطره نظاره مرگ زوزه گرگهای شبیخون، و چه خوب میراندیم بلمهای اعتقاد را در عرصه مواج کارون، تا قطرههای صبح بر سینه، گر گرفته شب، نور منور بپاشاند و لحظه عروج را ستاره باران کند. وقتی بیسیم آن بالاها وصل بود و موج کوتاه زمینی، ابعادی آسمانی مییافت، موجی به پهنای عرش حضرت دوست، تا مادری در لحظات وداع فرزندش، رویای صادقانه ببیند و قبل از خبر عروج بداند نور دیدگانش راهی سفر ابدی شده است. کجاست آن روزهای بهشتی، کجایند آن آدمهای بهشتی، چه شد که اینقدر به زمین چسبیدیم و فراموش کردیم پرواز را، کاش میشد دوباره پرواز میکردیم کاش میشد. ----------------------------- گزارش: سید علیرضا حسینی --------------------------- انتهای پیام/83002
93/07/02 - 08:56
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 94]