تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):خدا را بسيار ياد كنيد و هميشه به ياد مرگ باشيد و قرآن زياد بخوانيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798690621




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

هفت روز با آسمانی‌ها/6 این هم دوای کسی که هوس پسته می‌کند


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: هفت روز با آسمانی‌ها/6
این هم دوای کسی که هوس پسته می‌کند
قبل از این که پایم را توی چادر بگذارم، شیطنتی در ذهنم نقش بست، با این نقشه می‌توانستم کمی از شدت حال‌گیری‌ را که چند دقیقه پیش برایم رخ داده بود از خودم دور کنم.

خبرگزاری فارس: این هم دوای کسی که هوس پسته می‌کند



به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، دوران هشت ساله‌ دفاع‌مقدس همواره با خاطرات تلخ و شیرینی همراه بود و یکی از بارزترین وجوه جبهه، شوخی‎ها و شیطنت‌های شیرین جوانی رزمنده‎ها بود، حسن شفقت «از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا» در گفت‌وگو با فارس به بیان یکی از خاطرات طنز آن روزها پرداخت که تقدیم به مخاطبان محترم می‌شود. یک‌ ماه بیشتر به شروع عملیات «والفجر هشت» نمانده بود، بساط برنامه‌های آموزش غواصی داغِ داغ بود، شب که می‌شد، توی هوای سرد زمستان، مجبور بودیم در «بیگلو»ی هفت‌تپه با کمک فرماندهان،تن‎مان را به آب بزنیم. روز دوشنبه بود، از شانس بدم، در راهِ رفتن به چادر مسجد پادگان شهید بیگلو، افتادم داخل چاله‌ کنار تانکر آب، تا سر، توی آب پر از گل‌ولای فرو رفتم، حالم حسابی گرفته شد، فکر این که شب را هم باید به آب بزنم، حسابی دَمَغم کرده بود. با دست، گل‌ولایی که به لباسم چسبیده بود را جدا کردم، مثل موش آب کشیده شده بودم. به چادر آموزش نزدیک شدم، آن وقت‌ها هر دو تا چادر را یکی می‌کردند، بچه‌ها مشغول استراحت بودند، قبل از این که پایم را توی چادر بگذارم، شیطنتی در ذهنم نقش بست، با این نقشه می‌توانستم کمی از شدت حال‌گیری‌ را که چند دقیقه پیش برایم رخ داده بود از خودم دور کنم. البته ناگفته نماند که شش دانگ حواسم جمع این بود که بچه‌های توی چادر، متوجه ماجرای افتادنم توی چاله  نشوند، برای همین سعی می‌کردم طوری راه بروم که به هم خوردن لباس‌های خیسم به هم، سر و صدا بلند نکند. آن وقت‌ها دوشنبه‌ها سریال «دلیران تنگستان» از یکی از دو شبکه‌ صداوسیما پخش می‌شد. سریال طرف‌دارهای پر و پا قرص ویژه خودش را داشت، با حالت هیجان آمدم داخل چادر و رو به بچه‌ها گفتم: «بچه‌ها یالّا پاشید برویم دلیران تنگستان ببینیم، سریال دارد پخش می‌شود، تازه یک خبر خوش هم برای‌ شما دارم: «بچه‌های تبلیغات، کلی پسته و میوه برای امشب توی مسجد تهیه دیدند.» تا اسم پسته و آجیل و میوه آمد، بچه‌ها یک لحظه آرام و قرار نگرفتند و پشت سر من، راه افتادند طرف مسجد. توی مسیر راه باز هم متوجه به هم خوردن لباس‌های خیسم بودم که یک وقت به هم نخورند و ماجرا لو نرود. بچه‌ها از این که می‌دیدند سرعتم بیشتر از آنها شده و چهار، پنج متری از آنها پیش هستم، تعجب کردند، یکی گفت: «شفقت! حالا این همه چرا عجله؟ وایستا ما هم بهت برسیم.» در جوابش  گفتم: «آخه مرد حسابی! سریال شروع شده، اگر بخواهم مثل شما «گاماس گاماس» راه بروم که نصف سریال رفته. به لحظه‌ نهایی کار نزدیک می‌شدم: «کانال آب» بچه‌ها که نمی‌خواستند کم بیاورند، با فاصله‌ بسیار کمی از من می‌دویدند، به محض رسیدن به لبه‌ کانال، با احتیاط خودم را انداختم توی چاله‌ آب. آن بنده‌خداها هم پشت سر من تا سر فرو رفتند توی کانال، هوا کاملاً تاریک بود، اصلاً حواس‌شان نبود که جلوی پاشان، درست کنار تانکر، چاله‌ بزرگی وجود دارد. حالا آنها هم مثل چند دقیقه پیش من، شده بودند مثل موش آب کشیده، از این که نقشه‌ام عملی شد و چندتایی دیگر هم مثل من ضدحال خوردند، حسابی خوشحال بودم ولی خنده‌هام را از ته دل و یواشکی می‎کردم تا آنها به نقشه‎ام پی نبرند. نِق‎نِق‎ها یکی پس از دیگری شروع شد، هر کسی چیزی می‎گفت: «این هم از شانس ما، سریال چی بود خواستیم ببینیم؟ این هم دوای کسی که هوس پسته می‌کند، شفقت! خدا بگویم چه کارت کند؟ همه تقصیر تو بود، اگر یواش‌تر راه می‌رفتی، این بلا سرمان نمی‌آمد و ... .» خلاصه آن شب هم مثل همه‌ شب‌های گذشته، برای غواصی رفتیم طرف رودخانه. چند روز بعد با همان جمع بچه‌ها رفتیم به مرخصی، توی راه، «سیر تا پیاز ماجرا» را برای آنها تعریف کردم، به گمان این که حالا دیگر چند روزی گذشته و آنها واکنشی از خودشان نشان نمی‌دهند. تا داستان به آخرش رسید، بچه‌ها نامردی نکردند و با کلی گلوله‌ برفِ کنار جاده، افتادند به جان من و از من پذیرایی کردند، آن روز دمار از روزگارم درآمد. انتهای پیام/86029/ح40

93/07/02 - 08:37





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن