تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):به امام سجّاد عليه‏السلام عرض كردم: مرا از تمام دستورهاى دين آگاه كنيد، امام عليه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798436111




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چگونه می ‏توان ایرانی بود؟ -عبدالحسین زرین کوب


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: چگونه می ‏توان ایرانی بود؟ -عبدالحسین زرین کوب دویست سال پیش در اروپای عهد روشنگری، منتسکیو ـ نویسنده و فیلسوف فرانسوی ـ با لحنی طنزآمیز و پرکنایه که در سراسر «نامه ‏های ایرانی» او جلوه دارد، سؤالی تفکرانگیز در دهان از حیرت باز مانده پاریسی ‏های کنجکاوی گذاشت که درباره شکل غریب و قصه ‏های حرمسرای دو مسافر ایرانی ـ ریکا و ازبک ـ از روی تعجب و فضولی پچ ‏ ‏ ‏پچ می ‏کردند و با هیجان تمام می ‏پرسیدند: «چگونه می ‏توان ایرانی بود؟!»


البته پاریسی ‏های بی ‏خیال وقتی کتاب منتسکیو را کنار نهادند، کنجکاوی خود را هم که در این مورد شاید خیالی بود، از خاطر بردند و منتسکیو هم در میان هزار و یک سؤال بی ‏جواب که درباره نابسامانی های زمانه خویش داشت، این سؤال را دیگر فراموش کرد؛ اما من از وقتی همچون یک دانش ‏آموز در درس ادبیات فرانسه با این سؤال آشنا شدم، غالباً آن را مثل یک نشانه استفهام پیش نظر داشته ‏ام و بارها درباره آن ‏اندیشه کرده ‏ام.
چگونه می ‏توان ایرانی بود؟ بدون شک خون و نژاد در این مورد عامل اساسی نیست؛ چرا که از دوران هخامنشی تا امروز آنقدر اقوام مختلف ـ از پارسی و سکایی و تورانی و یونانی و عرب و تاتار ـ در این سرزمین به هم آمیخته ‏اند که تصور خون و نژاد خالص کودکانه است و با این همه، نسلهایی که از برخورد این اقوام در این سرزمین به وجود آمده ‏اند، همواره در ایران و برای ایران زیسته ‏اند و اگر از یک نژاد خالص هم می ‏بودند، بیشتر از این ایرانی به شمار نمی ‏آمدند.
زبان هم اگرچه بی ‏تردید در تکوین شخصیت ایرانی نقش اصلی دارد، اما تصور آنکه تنها با یک زبان خالص و مخصوصاً خالی از لغات غیر ایرانی است که ایرانی می ‏تواند ایرانی باشد، چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست. وسوسه ‏ای که هم امروز بعضی دوستان ما را وامی ‏دارد که نسبت به عناصر غیرایرانی زبان فارسی روی ترش کنند، هرچند ناشی از غیرت ملی است، اما اصرار و ابرام در آن، زبان ما را محدود می ‏کند و فرهنگ ما را از آنچه طی قرنها تاریخ خویش به غنیمت یافته است، محروم می ‏دارد.
حقیقت آن است که فرهنگ اسلامی در درخشانترین ادوار خویش که دوره قبل از مغول است، بیش از هر چیز ایرانی است و نمی ‏توان تأثیری را که این فرهنگ ایرانی در زبان اخلاف سعدی و حافظ گذاشته است، تنها به این بهانه که از نفوذ یک زبان غیرایرانی هم نشانهایی دارد، درخور تأسف یافت.
در سراسر این دوره طولانی آنچه در فرهنگ اسلامی به عنوان یک عنصر فایق درخشیده است، فرهنگ ایرانی است و وجود پاره ‏ای لغات مربوط به زبان قرآن، در واقع برگه ‏هایی است که از نفوذ معنوی فرهنگ ایرانی در دنیای اسلام حاکی است و ممکن نبود این نفوذ ایرانی تمام دنیای اسلام را از قلمرو عثمانی تا سرزمین بنگاله تحت سیطره خویش درآورد و از قبول پاره ‏ای لغات عربی که در واقع لغات قرآن بود، برکنار بماند.
به علاوه در دنیا کدام زبان هست که مثل زبان ما با فرهنگ و نژادهای گوناگون از مهاجم و مهاجر برخورد کند و یکدست و خالص مانده باشد؟
در تمام آنچه «میراث ایرانی» خوانده می ‏شود، فرهنگ ایرانی البته چیزهایی هم از تأثیر اقوام دیگر هست؛ اما این نکته به وحدت و تمامیت آن به عنوان یک میراث ایرانی لطمه ‏ای نمی ‏زند.
*وام تمدن جهانی به ایران
در حقیقت آنچه تمدن دنیا به ایران مدیون است، آن ‏اندازه هست که اصالت فرهنگ ایرانی را خواه در دوره پیش از اسلام و خواه در دوره اسلامی که ادامه دوره پیش از اسلام وی نیز محسوب است، ورای هرگونه تردید قرار دهد، مخصوصاً که تاریخ و انسانیت از لحاظ ادب و هنر، همچنین از لحاظ دین و اخلاق به فرهنگ ایرانی بسیار مدیون است.
ازجمله در ادب نه فقط «فابل» و «قصه» به ادب ایرانی مرهون است، بلکه از گوته تا آندره ‏ژید، از رمانتیسم تا پارناسیسم، کمتر نویسنده نام ‏آور در مکتب ‏های گوناگون اروپایی هست که در شعر، قصه، یا درام چیزی مدیون ایران نباشد.
ایران در هنر موسیقی از راه موسیقی عربی به ‏ طور غیرمستقیم در موسیقی قرون وسطای اروپا تأثیر گذاشت و در هنر معماری، تأثیر آن در به ‏هم آمیختن رؤیاهای شرق و غرب حتی از دوره قبل از اسلام محسوس بود؛ چنان که محققان تردید دارند که معماری بیزانس بدون تأثیر و نفوذ معماری ایرانی ممکن بود به توسعه و کمالی که بدان دست یافت، برسد.(1) حتی در دوره اسلامی این رؤیای مرمرین که «تاج ‏ محل» نام دارد و در اگره هند عالیترین تجسم ذوق معماری را عرضه می ‏کند، از قریحه معمارانی که تربیت ایرانی داشتند، الهام گرفت.
در دین و اخلاق هم آنچه ایرانی به دنیا داده است، قابل اهمیت است. تصور نزاع دائم بین نیکی و بدی که گرایش انسان به نیکی را در حکم همکاری در بنای دنیای اهورایی می ‏کند، در جهانی که ایده آل اخلاقی آشور و بابل درنده ‏خویی را بر آن حاکم کرده بود، یک انقلاب اخلاقی برای تمام انسانیت بود.
قرنها پیش از مسیحیت، «مهرپرستی» ایرانی فکر برادری بین افراد انسانی را حلقه پیوند بین پیروان خویش ساخت؛ چنان که فکر تلفیق بین ادیان بزرگ را که حتی در زمانهای نزدیک به عصر ما امثال نادرشاه و اکبرشاه آرزویی دسترس ‏ناپذیر یافته بودند، تعلیم مانی تا حد زیادی به تحقق نزدیک کرد.
در توسعه و نشر اسلام نیز ایرانیها کمتر از سایر مسلمین نکوشیده ‏اند و عرفان اسلامی هم در ادب هیچ قوم اسلامی بهتر از آنچه در آثار عطار و جلال ‏الدین مولوی و حافظ آمده است، تجلی نیافت. بدین ‏گونه سرمایه ‏گذاری ایرانی در بازار فرهنگ جهان آن ‏اندازه بود که در داد وستد معنوی بین ‏المللی برای وی اعتبار کم ‏نظیر تأمین کند. در هرحال درست است که آنچه ایرانی در مجموع میراث خویش به دنیا مدیون است چشمگیر است، اما آنچه نیز وی به دنیا داده است، ‏اندک نیست و اگر آن را از دنیا بازستاند، در بسیاری چیزها هست که کار دنیا لنگ خواهد شد.
*از خیال تا واقعیت
شک نیست که در جامعه جهانی هم مثل جامعه شهری و کشوری، هیچ قومی نمی ‏تواند نقش خیالی یک ربنسون کروسوئه واقعی را بازی کند: هم کشاورز، هم صنعتگر و هم اهل جنگل باشد و در همه چیز خود را از اقوام دیگر بی ‏نیاز یابد! ایرانی هم در دنیایی که تمام ملتها را با رشته ‏هایی مرئی و نامرئی به هم پیوسته است، نمی ‏تواند خود را محدود به زندگی گذشته خویش بدارد و تا هست، خواب تجدید حیات عهد هخامنشی و ساسانی را ببیند.
در گذشته، فرهنگ ایرانی عناصر مثبت و زنده فرهنگ های دیگر را گرفته است و چیزهای ارزنده ‏ای هم به این فرهنگها داده است و این داد وستد که در عین حال معرّف شوق حیاتی و روح انعطاف ‏پذیر اوست، به فرهنگ وی جنبه تلفیقی می ‏دهد و آن را با فرهنگهای شرق و غرب مرتبط می ‏دارد.
اما فرهنگ ایرانی در عین حال یک عنصر اصیل انسانی دارد که معرف روح خود اوست و فقط با این روح است که وی در فرهنگ اقوام دیگر نفوذ می ‏کند و حتی در برخورد با اقوام مهاجم، آنها را نرم و در خود حل می ‏کند. این عنصر انسانی در جزو جزو تمام آداب و اطوار ایرانی چنان نفوذی دارد که آن را به آسانی نه تعریف می ‏تواند کرد و نه تعیین.
البته ایرانی بدون آنکه مثل «ازبکِ» منتسکیو حرمسرایی آکنده از رشک و دسیسه داشته باشد، بدون آنکه مثل «حاجی ‏بابا»ی جیمز موریه وجودش معجونی از زبونی و زیرکی باشد، و بدون آنکه مثل «جعفرخان از فرنگ آمدة» ی خودمان در همه چیز به جاذبه غرب زدگی تسلیم باشد، ایرانی است و حتی ایرانی ‏تر است؛ اما دیگر بدون ادب و ظرافت طبع و بدون انعطاف ‏پذیری و تسامح فکری خویش و بدون عدالت ‏جویی تاریخی خویش ایرانی نخواهد بود.
درست است که ادب و ظرافت وی ممکن است گاه تا حد ریا و تملق تنزل کند و از نوع چیزی باشد که مصداق اخلاق بردگی است، اما بی ‏شرمی و دریدگی و بی ‏بند و باری هم که همراه غرب زدگی به دیار ما می ‏آید، شاید از جهت مورفولوژیک چیزی نباشد جز بازمانده ‏ای از طعمه ‏ربایی ها و ستیزه ‏جویی های انسان عهد غار! تسامح ‏جویی هم گویا با روح توتالیتر که امروز در بسیاری از جوامع مدرن غلبه دارد، سازگار نباشد؛ اما در گذشته امپراتوری عظیمی برای کوروش به وجود آورده است که انهدام و تجزیه آن در غلبه اسکندر، بی ‏شک حاصل عدول از آن بود.
*دادگری و تسامح
تسامح و عدالت دو بال قوی بود که فرهنگ ایرانی را در گذشته به اوج انسانیت رسانید. عدالت نه فقط امری بود که به روایت هرودوت، فرمانروایی دیااکو ـ مؤسس اولین سلطنت ایرانی ـ به ‏خاطر تأمین آن به ‏وجود آمد، بلکه حتی در عقاید دینی نیز عدالت اهمیت داشت و اهوره مزدا، هم خودش داور و دادگر بود و هم روز رستاخیزش را به ‏ خاطر تأمین عدالت مقرر کرده بود. دو مظهر بیدادی هم که از عدالت اهورایی منحرف بوده ‏اند، در اساطیر و حماسه ‏های ما به دنیای انیران منسوب شده ‏اند: ضحاک و افراسیاب که در واقع به سبب همین بیدادی ‏شان در اذهان سازندگان حماسه ‏ها نمی ‏توانسته ‏اند ایرانی تلقی شوند. عدالت و تسامح که فرمانروایی ضحاک و افراسیاب تجاوز به آن محسوب می ‏شد، جوهر واقعی فرهنگ ایرانی بود.
اولین امپراتوری ایرانی که به وسیله کوروش تأسیس شد، یک قانون اساسی داشت که عبارت بود از تسامح نسبت به ‏ ‏ ‏عقاید دیگران و من آن را مکرر «تسامح کوروشی» خوانده ‏ام. همین تسامح کوروشی بود که اتباع یونانی را در قلمرو هخامنشی ‏ها فرصت ‏اندیشه و عمل می ‏داد. حتی در ولایت ایونیا که زادگاه اولین آثار فلسفه یونان و جزو قلمرو هخامنشی بود، چنان که یک مورخ معروف فلسفه یونانی می ‏گوید(2) آنچه را تنگ ‏نظری آتنی اجازه نمی ‏داد، تسامح معروف ایرانی در ظهور و توسعه فلسفه تحقق بخشید.
این روح عدالت و تسامح، با آنکه مکرر به سبب حوادث اجتناب ‏ناپذیر از تجلی باز ماند، حتی در دوره اسلامی نیز جوهر واقعی فرهنگ ایرانی باقی بود. عدالت نزد معتزله و شیعه مایة اختلاف «اهل عدل» با عامه اهل سنت شد. به علاوه کتابهای ادب و اخلاق و حتی سیاست آن را همچون عالیترین آرمان انسانی ستودند. در مورد تسامح نیز تأثیر میراث قومی تا جایی رسید که عرفا اختلاف ادیان را لفظی شمردند و حافظ «جنگ هفتاد و دو ملت را» عذر نهاد که «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند». چنان که قرنها قبل از سارتر و راسل هم عرفای ما به جنایات جنگ اعتراض کردند و در دنیایی که صلیب مسیح با اژدهای مغول بر قتل مسلمانان شرق هم پیمان بود، سعدی بانگ در داد که: «بنی آدم اعضای یکدیگرند»!
اگر ایرانی در طی تاریخ دراز خویش بارها فرصت یافته است که چیزهای سودمند به دنیا هدیه کند، غالباً در مواقعی بوده که تسامح و عدالت در محیط حیاتش غلبه کافی داشته است؛ چنان که از ادبیات عظیم گذشته ما آنچه در محیط بی ‏تسامح و عاری از عدالت تاتار قرون وسطایی عرضه شد، تملق های رنگ ‏آمیز ابله ‏فریبی است که در قصاید امثال فرخی و انوری و ظهیر انعکاس دارد. معانی عرفانی و عمیقی که شعر گذشته ما را از هوای تازه افقهای پاک انسانیت سرشار می ‏کند، در دنیای خانقاهها و مجامع اهل علم به وجود آمده است که عدالت و تسامح در دورانهای سختی فقط در چهار دیوار آنها پناهگاه می ‏یافته است.
درست است که در بعضی مواقع مثل آنچه در عهدخسرو انوشیروان در مبارزه با پیروان مزدک انجام شد، این تسامح و عدالت قدری فراموش شد، اما نه فقط آن تندروی ها با روح ایرانی توافق نداشت و خردمندان گذشته هم آن گونه خامیها و بیدادها را هرگز از روی میل و رضا نستودند، بلکه این هیجانها در قیاس با تعادل بالنسبه پایدار و مستمر روح ایرانی، اصلاً لحظه ‏ای کوتاه بیش نیست و آنها که در درامهای بزرگ با ورطه ‏های روح انسان آشنایی دارند، قطعاً برخورده ‏اند به اینکه متعادلترین روحها هم لحظه ‏های بحرانی دارند و البته همان گونه که هیجانهای ناگهانی و بی ‏لگام یک روح متعادل، وصف تعادل را از او سلب نمی ‏کند، چند هیجان زودگذر و بی ‏دوام هم در تاریخ دراز یک قوم نمی ‏تواند نشانی باشد بر بی ‏تعادلی روحی آن قوم و بی تسامحی او.
وقتی صحبت از فرهنگ ایرانی است، زبان این فرهنگ را که آمیزش پاره ‏ای لغات غیرایرانی با لغات دری به آن قدرت حیاتی معتنابهی بخشیده است، نمی ‏توان از خاطر برد. درست است که این زبان خالص نیست، اما وجود خون تازی یا تاتار در امثال ابومسلم، شاه عباس و نادرشاه هم آیا ما را در ایرانی بودن آنها باید به شک بیندازد؟
زبان حافظ و سعدی و خیام و مولوی زبان واقعی فرهنگ ایرانی است و وجود پاره ‏ای لغتهای غیرایرانی در این زبان نمی ‏تواند علاقه ما را نسبت به آن کم کند. می ‏گویند ادوارد براون انگلیسی وقتی با دانشمندانی برخورد می ‏کرد که می ‏توانستند به فارسی تکلم کنند، هر زبان دیگر را کنار می ‏گذاشت و می ‏گفت: «باید فارسی حرف زد؛ چرا که وقتی انسان فارسی حرف می ‏زند، احساس می کند زبانش انسانی ‏تر است.» نمی ‏دانم آیا ایرانیهایی که در خانه خود با فرزندان ایرانی خویش به زبان فرنگی حرف می ‏زنند یا در ادارات، کارگاهها و بیمارستانها مطالب خود را به زبان انگلیسی تقریر می ‏نمایند، از این کلام براون احساس شرمساری می ‏کنند؟
*تأمل در گذشته ایران
من وقتی در باب گذشته ایران تأمل می ‏کنم، از اینکه ایرانیها دنیا را به نام دین یا به نام آزادی به آتش و خون نکشیده ‏اند، از اینکه مردم سرزمینهای فتح شده را قتل عام نکرده ‏اند و دشمنان خود را گروه گروه به اسارت نبرده ‏اند، از اینکه در روزگار قدیم یونانیهای مطرود را پناه داده ‏اند؛ ارامنه را در داخل خانه خویش پذیرفته ‏اند؛ جهودان و پیغمبرانشان را از اسارت بابل نجات داده ‏اند؛ از اینکه در قرنهای گذشته جنگ صلیبی بر ضد دنیا راه نینداخته ‏اند و محکمه تفتیش عقاید درست نکرده ‏اند؛ از اینکه ماجرای سن بارتلمی نداشته ‏اند و با گیوتین سر مخالفان را درو نکرده ‏اند؛ از اینکه جنگ گلادیاتورها و بازیهای خونین با گاو خشم ‏آگین را وسیله تفریح نشمرده ‏اند؛ از اینکه سرخپوست ها را ریشه کن نکرده ‏اند و بوئرها را به نابودی نکشانیده ‏اند؛ از اینکه برای آزار مخالفان، ماشینهای شیطانی شکنجه اختراع نکرده ‏اند و اگر هم بعضی عقوبتهای هولناک در بین مجازاتهای عهد ساسانیان بوده، آن را همواره به چشم یک پدیده اهریمنی نگریسته ‏اند، و از اینکه روی هم رفته ایرانیها به اندازه سایر اقوام کهنسال دنیا نقطه ضعف اخلاقی نشان نداده ‏اند، احساس آرامش و غرور می ‏کنم.
*چگونه می ‏توان ایرانی نبود؟
و در این احوال اگر سؤال سمج و تأمل ‏انگیز منتسکیو و پاریسی ‏های کنجکاوش یقه ام را بگیرد و باز از من بپرسد: «چگونه می ‏توان ایرانی بود؟» جواب روشنی برای آن آماده دارم؛ جوابی که خود سؤالی دیگر است: «چگونه می ‏توان ایرانی نبود؟» گمان دارم نسل تازه ‏ای که حالا دارد به عرصه می ‏آید و حتی نسلهایی که می ‏بایست شاهد استمرار تاریخ و فرهنگ ایران باشند نیز می ‏خواهند همین جواب غرورانگیز را در برابر سؤال منتسکیو داشته باشند. در این ‏صورت می ‏بایست نه فقط خودشان این عنصر اخلاقی و انسانی را که در فرهنگ ایران هست حفظ کنند، بلکه از طرف ما نیز باید این اندازه سعی شود که با ایجاد تزلزل در این آرمانهای انسانی، امید آنکه در آینده هم ایرانی مثل ایرانی گذشته ملامت ‏ناپذیر بماند، از بین نرود.
با این همه هرگاه روزی بیاید که زبان ما از دخالتهای هوسناکانه امروزینگان لطمه ببیند و محدود شود، هرگاه ظرافت و ادب سنتی ما به خشونت و وقاحت عاری از گذشت بگراید، هرگاه روح عدالت ‏جویی در نزد ما به درنده ‏خویی انتقامجویانه منتهی شود، هرگاه به ‏ ‏جای تسامح فرخندة کوروشی، سانسور عقاید در فرهنگ ما رواج پیدا کند و علاقه به خیر در بین ما جای خود را به خودپرستی ها بدهد، درآینده بسا که دنیای انسانیت با کنجکاوی پاریسی ‏های عهد منتسکیو اما با ناخرسندی و نفرتی که در خور روح تهذیب یافتة انسان کامل خواهد بود، از روی تلخی و انکار خواهد پرسید: «ایرانی؟... چگونه می ‏توان ایرانی بود؟»
امید من آن است که در آینده نیز لحن این سؤال هرگز از شور و شوق ستایشگرانه دوستداران ایران خالی نباشد.
پی نوشتها:
1. Talbot Rice, "Persia And Byzantium" In Legaoy of Persia, 85.
2. Zeller, Outlines of the History of Greek philosophy, 1955/23.
منبع: روزنامه اطلاعات 24/06/93


24/06/1393





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن