واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
پایی که پرید!
درست در لحظه اى كه چشمم به قدم هایشان بود تا سُر نخورند، ناگهان نورى شديد و انفجارى وحشت انگيز را ديدم كه به دنبال آن، عليجانى به هوا پرتاب شد.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، در ميدان مين اطراف ارتفاع 112 منطقه والفجر مقدماتى، شروع كرده بوديم به كار. از حدود 12 شهيدى كه آن روز پيدا كرده بوديم، اكثرشان وسط ميدان مين افتاده بودند. ميان سيم هاى خاردار، و وسط راه كار. از جلمه آنان، همان شهيدى بود كه اول ميدان مين، خودش را انداخته بود روى مين منور و بدنش كاملا سوخته بود. شش نفر بوديم كه داشتيم برمى گشتيم عقب. ديگر ظهر شده بود و وقت نماز و ناهار. مثل اداره هايى كه در شهر هستند، مى رفتيم كه استراحتى كوتاه داشته باشيم و برگرديم. از سراشيبى تپه اى داشتيم مى رفتيم پائين. من سرستون بودم، حميد اشرفى پشت سرم و «مرتضى عليجانى» كه از بچه هاى ورامين بود، به دنبال او و سيد و ديگر بچه ها پشت سرشان. رفتيم كه از ميدان مين عبور كنيم. استدلالم اين بود كه من يك مقدارى از بقيه فاصله بگيرم و جلوتر بروم كه اگر اتفاقى افتاد، به ديگران آسيب نرسد;چرا كه عليجانى و اشرفى هم تخريبچى بودند و مى توانستند بچه ها را از ميدان رد كنند. شيب تندى بود. در اطرافمان، مين هاى والمرى و گوجه اى پراكنده بودند. در سرازيرى، سريع دويدم پائين و به دنبال من اشرفى هم دويد. به پائين كه رسيدم، برگشتم تا بچه ها را كه در حال آمدن بودند ببينم. درست در لحظه اى كه چشمم به گامهايشان بود تا سُر نخورند، ناگهان نورى شديد و انفجارى وحشت انگيز را ديدم كه به دنبال آن، عليجانى به هوا پرتاب شد. در جا افتاد زمين. به محض افتادن، شروع كرد به «يا حسين» گفتن. دويدم بالا. جا خوردم. خون از رگ هاى آويزان پايش بيرون مى زد. از چاله انفجار، دودى سياه و خاكسترى بر مى خاست. تكه هاى پايش كه موقع انفجار به بخشى از قطعات مين چسبيده بود، مى سوختند و كم كم بوى گوشت سوخته اطرافمان را گرفت. زل زده بود به پاى قطع شده اش كه رگ هاى آن سياه و سرخ شده بودند و خون فوران مى كرد. درد مى كشيد. با دست ها، ران پايش را فشار مى داد و زير لب يا حسين مى گفت. ناله نمى كرد. سريع نگاهى به اطراف و مسيرى كه رفته بوديم انداختم تا مبادا مين ديگرى هم وجود داشته باشند. آنجا راه كارى بود كه چندى پيش از آن باز شده بود; ظاهراًبر اثر بارندگى روزهاى قبل، يكى از مين ها سرخورده و به وسط راه كار آمده بود. سريع پايش را بستيم و او را به كول گرفتيم و برديم به مقر. پايش رفته بود روى مين گوجه اى و از مچ قطع شده بود. عليجانى را بردند به تهران. چندى بعد كه او را در بيمارستان ديديم، شوخى مى كرد و مى خنديد. انگار نه انگار سال ها از پايان جنگ مى گذرد و حالا او يك پا ندارد. تا شهدا با شهدا
۰۳/۰۶/۱۳۹۳ - ۱۱:۰۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]