تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن در سرشتش دروغ و خيانت نيست و دو صفت است كه در منافق جمع نگردد: سيرت نيكو و د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827722708




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطراتی از همرزمان شهید اندرزگو کامیونی را از مرز بازرگان تا مشهد آوردم که نمی‌دانستم پُر از اسلحه است!/ ماجرای ۱۸ شناسنامه متفاوت شهید اندرزگو


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطراتی از همرزمان شهید اندرزگو
کامیونی را از مرز بازرگان تا مشهد آوردم که نمی‌دانستم پُر از اسلحه است!/ ماجرای ۱۸ شناسنامه متفاوت شهید اندرزگو
یکی از همراهان شهید اندرزگو گفت: شهید اندرزگو 18 شناسنامه با اسامی و چهره‌های مختلف داشت البته باتوجه به پیچیدگی فعالیت‌های شهید اندرزگو شاید دیگران هم اطلاعاتی داشته باشند که از من مخفی باشد.

خبرگزاری فارس: کامیونی را از مرز بازرگان تا مشهد آوردم که نمی‌دانستم پُر از اسلحه است!/ ماجرای ۱۸ شناسنامه متفاوت شهید اندرزگو



سایت قاصدنیوز نوشت:‌ پرداختن به شهیدی که زمان، ابعادی جدیدتر از زندگی پیچیده و پنهان او را نمایان می کند امری است دشوار. با وجود گذشت بیش از 36سال از شهادت سیدعلی اندرزگو هنوز هم افرادی هستند که نشانی از دلاوری های این مرد خدا را در سینه دارند و تقدیر بر این است که این خاطرات گفته شود تا بر لوح تاریخ بماند. متن زیر حاصل گفتگوی ما با دو تن از دوستان و همراه شهید در مشهد مقدس می باشد که به مناسبت سالگرد شهادت این عارف مجاهد و چریک خستگی ناپذیر انقلاب اسلامی تهیه شده است.     با وجود کسالت شدید و بستری بودن در اثر عارضه شیمیایی در جنگ 8ساله و با صدایی که تنها چندتار صوتی برایش مانده است، حجت الاسلام علیرضا افشار صفوی دعوت ما را پذیرفت تا برای اولین بار از برخی خاطراتش با «دکتر حسینی» یا همان «سیدعلی اندرزگو» بگوید.  
حجت الاسلام علیرضا افشار صفوی1
  * من را برای جذب نشانه گذاری کرده بود من با شهید اندرزگو چهار سال قبل از انقلاب یعنی در حدود سال 1353 از طریق مرحوم پدرم آشنا شدم. پدرم آن زمان مغازه تعمیرات لوازم صوتی داشت. یک روز شهید اندرزگو به بهانه تعمیر ضبط صوت به مغازه پدر آمدند. با پدرم که صحبت می کردند، سراغ مرا که طلبه بودم گرفت، من هم که همان جا بودم سر صحبت باز شد و با ایشان آشنا شدم. این را هم باید اشاره کنم که ایشان از طریق طلاب یکی از حوزه های علمیه مشهد من را برای جذب نشانه گذاری کرده بود.   * 18 شناسنامه با اسامی و چهره‌های مختلف! به نظرم، من بیشترین رفت و آمد و اطلاعات را از شهید داشتم، البته بعید نمی دانم باتوجه به پیچیدگی فعالیت های شهید اندرزگو شاید دیگران هم اطلاعاتی داشته باشند که از من مخفی باشد و من، خیال می کنم که اطلاعات زیادی دارم. شهید اندرزگو 18 شناسنامه با اسامی و چهره های مختلف داشت و با حلقه های مختلفی در ارتباط بود. یک خانه ی اجاره ای داشت در بازار سرشور مشهد.  
  عکسی که با فِلِش مشخص شده است، چهره ای است که به گفته حجت الاسلام افشارصفوی، اندرزگو اکثرا با این چهره در مشهد ظاهر می شده است     * همسر شهید، پشتوانه و مشاوری عالی برای ایشان بود  شهید اندرزگو زندگی بسیار ساده ای داشت. محیط خانه شان یک محیط سازمان یافته بود. من فکر می کنم خانم ایشان هم از فعالیت های ایشان اطلاع داشت. همسر شهید، پشتوانه و مشاوری عالی برای ایشان بود و افکار و راهکاری خوبی ارائه می داد؛ حتی گاهی شهید اندرزگو در برنامه ریزی برخی کارها به من می گفت که مثلا فلان مطلب را خانمم به من گفته است.     * گروه چهارنفره ی دکتر حسینی!  ایشان در مشهد معروف بود به دکتر حسینی و با افراد مختلفی رابطه داشت. ولی چهار نفر بودیم که پای کار هم بودیم و دوستانی صمیمی سیدعلی اندرزگو، آقای احمدی که بعد انقلاب در دادستانی انقلاب تهران مشغول شدند، آقای زاهدی که ما به او می گفتیم
  * به رسم رفاقت بعضی اوقات با او حرف می زنم ایشان به ما احترام می گذاشت و ما هم واقعا مطیع ایشان بودیم و مورد احترام ما بود. البته در عین حال با هم بسیار خودمانی بودیم. به خانواده ایشان هم بسیار احترام می گذاشتیم و می گذاریم، البته فکر می کنم الان نه خانم ایشان- که آن زمان رفت و آمد زیادی به خانه ایشان داشتیم- و نه  فرزندان او-که در خردسالی اکثر اوقات با من بوده اند!- من را نشناسند چون بعد از شهادت ایشان دیگر خانواده شهید را ندیده ام. من اهل خواب دیدن و این جنس مسائل نیستم اما به رسم رفاقت بعضی اوقات با او حرف می زنم. برخی اوقات صدایش در گوشم می پیچد و چشمم حرکاتش را تداعی می کند. انشاالله خدا او را شفیع ما قرار دهد. *   *   * برای شنیدن از «اندرزگو» چند دقیقه ای نیز میهمان حاج غلامحسین احمدی خباز از انقلابیون قدیمی مشهدمقدس، پدر دو شهید والامقام دفاع مقدس و از دوستان و همراهان شهید سیدعلی اندرزگو بودیم. او  با وجود اینکه فرزند و نوه اش می گویند در خاطر 70ساله حاج آقا خاطراتش به سختی به ذهن و زبانش جاری می شود  اما او به خوبی چند روایت از شهید اندرزگو برای ما تعریف کرد:
غلامحسین احمدی خباز
  یک روز پسرخاله ام که در زابل ساکن بود آمد و گفت: خانواده یکی از انقلابی ها که می خواهند بروند زابل را بیاورم خانه  شما؟ من هم قبول کردم و آنها آمدند. بعد از چند ماه خود شهید اندرزگو هم آمد منزل ما و ما با هم آشنا شدیم. بعد از آن هم در رفت و آمد بودیم. خانم ایشان البته یک ماهی را در خانه ما زندگی می کردند.   ما با هم دوست بودیم اما خبری از فعالیت هایش نداشتم و اساسا هم چیزی نمی گفت. ما به او می گفتیم «اندرزگو». بعد مدتی گفت: به من بگویید «دکتر حسینی» همان اوایل یک موتور گازی آبی برای ایشان خریدم به مبلغ 1000 تومان که ماهیانه شهید  قسطش را پرداخت می کرد. یک بار وقتی آمد قسط موتور را بدهد مقدار زیادی پول در کُتش جاسازی کرد بود. وقتی پول ها را دیدم گفت: فقط همین مقدار مال خودم هست و باقی پول‌ها مال امام است. یک بار با شخص سومی که شهید اندرزگو معرفی کرده بود ساعت 8 جلوی مسجد ملاحیدر قرار داشتیم. من ساعت 8 و دو دقیقه رسیدم. بعدها به من گفت آقای احمدی دیر کردی. وقتی گفتم دو دقیقه بیشتر نشد! گفت: با همین دو دقیقه نظم تشکیلات به هم می خورد. در حوالی سال‌های 55 یا 56  برخی از شب‌ها می آمد خانه ما می‌خوابید. اصرار می کردم داخل خانه استراحت کنید اما او به جهت امنیتی نمی‌پذیرفت و به ناچار روی همان ایوان که بلند بود و حیاط و دیوارها دیده می‌شد، تشکی می‌انداخت. آقای اندرزگو تشک را پس می‌زد و می‌گفت: خیلی‌ها همین قالی نرم و عالی را ندارند که استراحت بکنند روی زمین خشک و خالی استراحت می‌کنند، برای ما ولی این قالی هست، بعد شما رویش تشک می‌اندازی؟! و حاضر نمی‌شد از تشک استفاده کند و روی همان قالی اندکی استراحت می کرد. وقتی شهید اندرزگو به دیدار امام در نجف رفت، سیدعلی آقای اندرزگو گفته بود: من میخواهم اینجا بمانم. آقا می فرمایند: این مرتیکه(شاه) می خواهد برود شما در ایران باشی بهتر است. این حرف برای من در آن زمان تکان دهنده بود. وقتی بعدها امام گفت اسرائیل باید از صحنه روزگار محو شود یاد آن جمله امام خطاب به شهید اندرزگو افتادم. او یک آدم عادی اما فوق العاده ای بود. این حالات عرفانی که شما گفتید حداقل به ماها که دوستانش بودیم اصلا نشان نمی داد. یک بار که منزل ما آمده بود، صدای نوزادمان را شنید. گفت آقای احمدی اگر می دانستم در خانه بچه کوچک دارید به جدم قسم نمی آمدم. ایشان آدرس خانه خودشان را به ما نمی داد و ما نمی دانستیم کجا هستند. وقتی می خواست از ما جدا شود، از ما فاصله می گرفت و می رفت. ما یک بار به او گفتیم که چرا آدرست را نمی دهی؟ گفت: احتمال دارد وقتی شما را دستگیر کنند و از شیوه رفتنم بپرسند، شما تحمل شکنجه را نداشته باشید، آن وقت حدود 100 نفر از تشکیلات ما لو خواهند رفت. خاطره فرزند حاج غلامحسین احمدی خباز: یادم هست یک روز صبح جمعه داشتیم در کوچه سرشور بازی می کردیم . و پدرم دعای ندبه بود. ما هم که آدرس ایشان را نداشتیم. آن روز صبح در خانه ای باز شد و دکتر بیرون آمد. من هم با صدای بلند گفتم: سلام آقای دکتر، پدرم اینجا دعای ندبه است! به یک‌باره شهید اندرزگو ترسیده بود و بعد از چند لحظه که کوچه را پایید به سرعت از آنجا رفت. وقتی با پسران آقا سید علی اندرزگو بیرون می رفتیم و بچه ها بازی می کردند جالب بود که بازی شان اسلحه بازی بود. مطلب فوق مربوط به سایر رسانه ها می باشد وخبر گزاری فارس صرفا آن را باز نشر کرده است بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/

93/06/02 - 12:46





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن