واضح آرشیو وب فارسی:فارس: «از مردان شیک پوش سازمان ملل متنفرم»
سمیح القاسم، سومین ضلع شعر مقاومت فلسطین به دیار باقی شتافت + زندگینامه + آثار
سمیح القاسم تنها ضلع باقی مانده از اضلاع سه گانه شعرای مقاومت فلسطینی روز گذشته در سن 75 سالگی به دیار باقی شتافت.
به گزارش خبرگزاری فارس، سمیح القاسم شاعر فلسطینی متولد 1939 م، ازجمله شاعران بزرگ و تاثیر گزار جهان عرب به شمار می رفت. او از سه سال پیش مبتلا به بیماری سرطان بود. حضور القاسم در فضای شعر مقاومت فلسطینی طی سه دهه اخیر از ان رو مهم است که پس از امضای قرار داد ننگین کمپ دیوید و تلاش مصر برای خاموش کردن تفکرات مقاومت گونه در جهان عرب و جایگزین کردن تفکرات سازش کارانه او هرگز دست از سرودن شعرهای حماسی،انقلابی و مقاومتی برنداشت و همچنان شعله شعر مقاومت را برافروخت. القاسم که نامش با شعر مقاومت ومبارزه پیوند خورده به همراه محمود درویش ومعین بسیسو مثلث شعر مقاومت را تشکیل می دهند . فرق او با محمود درویش شاعر پرآوازه فلسطینی و معین بسیسو دیگر شاعر مقاومت فلسطینی در این بود که القاسم هرگز حاضر نشد وطنش را ترک کند. شعر های القاسم به زبانهای مختلفی چون انگلیسی ، آلمانی ، ایتالیایی ، ژاپنی ، فرانسوی و… ترجمه ومنتشر شده است . او همچنین جوائز بسیاری را در حوزه شعر کسب کرده است که ازآن جمله می توان به جایزه شعر در اسپانیا ، فرانسه ، مصر اشاره کرد. حاصل کار او انتشار 60 عنوان کتاب در عرصه شعر،نثر و داستان بوده است.
وی به سال1939 میلادى در «زرقاء» اردن به دنیا آمد و تحصیلات خود را در «رامه» و «ناصره» ادامه داد و از آن پس در فلسطین اقامت گزید. او شاعرى پرکار بود و هنگامى که تنها سى سال داشت، شش مجموعه شعر را منتشر کرده بود. نخستین مجموعه شعر او با نام «کاروان هاى خورشید» به سال1958 به بازار کتاب آمد و برخى دیگر از کتابهاى او عبارتند از «آواز کوچه ها»، «خونم بر کف دستم است»، «دود آتشفشان ها»، «سقوط نقاب ها»، «مرگ بزرگ» «مرثیه هاى سمیح القاسم»، «تو را دوست دارم آن گونه که مرگ مى پسندد»، «عنصر نامطلوب». از نگاه سمیع القاسم، «انسان» و «وطن» در رابطه اى دیالکتیک با یکدیگر قرار دارند. «انسان بى وطن» همانند راز نگاه او غریب و بس مغموم مفهوم است که «وطن بى انسان». او «فلسطین» را «وطنى» مى داند که از معناى «وطن» تهى شده است. انسان فلسطینى است که به خاک فلسطین هویت و معنا مى دهد و «فلسطین» بدون «فلسطینى»، وطنى است بدون وطن. سمیح القاسم در شعر «براى مردن وقت نداریم» مى نویسد: «اى دوست در تابوت براى دو ترانه جا بود دو ترانه که یکى مى گفت: من کفنم و دیگرى: خسته ام از کوچى به کوچى دیگر و خسته ام از وطنى که بى وطن مى میرد»(6) «اسلاووى ژیژک» عصر ما را عصرى مى داند که در آن کم کم همه چیز از معناى اصلى اش تهى مى شود. عصرى پر از قهوه هاى بدون کافئین، شکلات هاى بدون قند، روغن هاى بدون چربى و.//! و عجیب نیست در چنین عصرى اگر از سیاست بدون سیاست و «وطن» بدون «وطن» سخن برانیم. انسان فلسطینى ازنگاه «سمیح القاسم»، انسانى است که نه جایى براى زیستن دارد و نه گورى براى مردن. او خطاب به معین بسیسو مى گوید: «آیا گورى مثل دیگران مى خواهى مگر چون دیگران زیستیم مگر چون دیگران مردیم (7)» انسان فلسطینى، آن چنان که در غربت درون و برونش مى زید و در غربت پیرامونش مى میرد، در غربت خاک نیز دفن خواهد شد. محمود درویش زمانى گفته بود: «برادران ما وقتى مى میرند، قبر دارند، آنها اطمینان دارند که به خاکشان خواهند پیوست، ما این اطمینان را نداریم.» سمیح القاسم در اشعارش بسیار به سازمان ها و نهادهاى بین المللى معترض است. «شوراى امنیت» و «مردان شیک پوش سازمان ملل» از نگاه او تنها حضورى کاذب اند. بسیار مردمى که در فلسطین کشته مى شوند و بسیار خانه هایى که ویران مى شوند و مردان شیک پوش سازمان ملل تنها از فاصله اى امن و از تصاویر شفاف تلویزیون هاشان به این وقایع مى نگرند. تماشاى آوارگى، گرسنگى و خشونت از صفحه تلویزیون براى آنها همانقدر سرگرم کننده است که تماشاى فیلم هاى هالیوود! هالیوودى که به قول «الن گینزبرگ» به خاطر فیلم هاى سختش باید مجازات شود! سمیح القاسم خطاب به «مردان شیک پوش سازمان ملل» مى گوید: «آقایان - در هر کجا که هستید- کراوات هایتان در گرماى روز و نقشه هاى خیال انگیز چه سودى دارند امروز /// آقایان - در هر کجا که هستید- بگذارید ننگ من طاعون باشد و غم هایم اژدها اى کفش هاى سیاه براق - در هر کجا که هستید- خشمم بزرگتر از صداى من است اما روزگار ترسوست و من دستى ندارم!» (9) سمیح القاسم، خشمش را بزرگتر از صدایش مى داند. چرا که صداى او هر چقدر هم که بلند باشد در مقابل نحوه «رسانه ها» و سردمداران قدرت و سرمایه و خشونت، ناچیز است. رسانه هایى که از فلسطین تنها یک تفریح ساخته اند و سیاستمدارانى که تنها «سخنان عزا»یشان شنیده مى شود که با ژست هایى به ظاهر انسانى از آن حرف مى زنند. سمیح القاسم در شعرى مى نویسد: «گاهى من گلى یا سنبلى هستم و گاهى، نارنجکى رگ هایم، لوله هاى نفت و آبند و شایسته ماندن غم هایى که در کودکى ام بر دوشم سخت سنگین بودند از من سنگى ساختند و رفتن به سنگلاخ رؤیاهاى ناممکن چون زه کمانم سخت و محکم ساخت» (10) از نگاه سمیح القاسم، فلسطینى انسانى است که گاهى همچون گلى سرشار زیبایى هاست و گاهى همچون نارنجکى است که نفرت مى ورزد و نابود مى کند. در عصرى که انسان، بیش از هر زمانى متوجه «تن» خویش است و «تن» برایش به ابژه اى مقالى بدل گشته است، سمیح القاسم چهره انسانى را ترسیم مى کند که «تن» خویش را به بازى مى گیرد و چون نارنجکى آن را منفجر مى کند. از نگاه او چیزهایى هستند که هنوز ارزش «مردن» دارند.«آلن بدیو»، فیلسوف بزرگ معاصر زمانى گفته بود که عاشق آن آثارى است که در آنها موضوعاتى همچون شجاعت، فداکارى و.// چونان ارزش هاى زنده اخلاقى جلوه کنند و ادبیات معاصر فلسطین سرشار از چنین آثارى است. انتهای پیام/
93/05/29 - 09:58
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]