تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837059362




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فصل کوچ، بازهم دلم بی قرار ˈمرادˈ می شود


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: فصل کوچ، بازهم دلم بی قرار ˈمرادˈ می شود اصفهان - ایرنا - مادر ˈمراد ˈ در چادر برزنتی که حکم آشپزخانه برایش داشت پشت به دیواره آن که از نی بود نشست. دو قاشق چای خشک داخل فلاسکش ریخت، کتری را که از دود آتش سیاه شده برداشت و چای را برای میزبانی ساده اش آماده کرد.


دل به بیابان زده بودیم و از عشایر رهگذر، سواره و پیاده، سراغ چادرش را گرفتیم. چادری که گفته می شد نزدیک یک قبر است و بر بالای آن قبر پرچمی سه رنگ به اهتزاز درآمده است.
بعد از بالا و پایین وخم و راست های بی حساب جاده عشایریˈ سرگزˈ شهرستان سمیرم که گرد و غبارش پیدا کردن تنها نشانی ما از این مادر شهید را سخت کرده بود، بی آنکه پرچمی را پیدا کنیم، سیه چادر مادر شهید « مراد عمله حسینی» را پیدا کردیم.
پرتوگرم خورشید، تمام منطقه ˈسرگزˈ سمیرم را در بر گرفته بود و در پهنه سبز رنگ طبیعت، زیبایی هایش دیده می شد. از صدای آب چشمه ای که از وسط جاده می گذشت، تا سایه سنگین شاخه های سیب که باغداران عشایر را به خود مشغول کرده بود و خلاصه دختر بچه های عشایر، همه مادر مراد را می شناختند.
70 سال دارد، برخلاف زنان عشایر با آن لباس محلی و رنگ های روشن و شاد، لباس تیره رنگ سورمه ای پوشیده بود و روسری سیاه رنگ بر سر داشت که نگاه داغدارش را نمایان تر می کرد.
محکم و استوار در کنار چادر ایستاده بود و غریبانه نگاه می کرد. به رسم عشایر و برای استقبال، چند متری از چادرش جلوتر آمد. چادری که همیشه بر روی میهمان باز است.
ˈماه خاور ˈ کنار قاب عکس مراد زانو زد و نشست. قاب عکس مراد به نی های حصار چادر آویزان و بر روی آن حلقه ای از گل محمدی خشک شده قرار گرفته بود که همه از دلبستگی مادر به فرزندش حکایت می کرد.
ماه خاور گفت: مراد سال 42 متولد شد و فقط توانست تا کلاس پنجم ابتدایی درس بخواند. برای ادامه تحصیل باید به شهر می رفت و این امکان برای ما وجود نداشت. به ناچار مراد، دل به شب و روز کوچ بست و با دامداری و چوپانی، روزهای بچه گی اش را گذراند.
مراد 18 سالش بود که عضو بسیج عشایر شد و با لشکر 8 نجف اشرف از سمیرم به جبهه رفت و در سال 67 در شلمچه به شهادت رسید.
ماه خاور ادامه داد: مراد برای من مرد بزرگی بود. فرزند سالمی که اهل جر و دعوا نبود. وقتی از جبهه برمی گشت در دل کوه و بیابان فعالیتش را ادامه می داد، به زندگی کوچ نشینی عشق می ورزید و هر چه از او بگویم کم گفته ام.
مادر گفت: فرزندش به عشق امام خمینی(ره) و دفاع از کشور چندین بار به جبهه رفت. سال 63 وقتی پدر مراد فوت کرد، کنار قبر پدر ایستاد و با پاهایش دایره ای کشید و گفت: وقتی شهید شدم مرا همین جا به خاک بسپارید.
در چشمهای ماه خاور اشک حلقه می زند. صورتش را به بیرون از چادر می برد و با گوشه روسری، آهسته اشکهایش را پاک می کند. قصه نا تمام زندگی مراد انگار لذت کوچ را از مادرش گرفته بود.
ˈماه خاور ˈ گفت: من پسرم را به ایمانش سپردم و او هم راه خدا را برگزید، ولی این روزها تا اسم مراد می آید جگرم می سوزد و جای خالی اش را احساس می کنم.
زندگی ساده مادر مراد در دو چادر خلاصه می شود. شاید اگر مراد بود به خیلی از مرادهایش در زندگی می رسید.
از مراد و مقاومتش در برابر رنج روزگار نیز سخن به میان آورد. هر از گاهی با لهجه ترکی خودش را دلداری می دهد، می خواست بگوید که هنوز پیروز روزگار است.
چشمهای غمبار مادر بر تصویر فرزندش خیره شده، قاب عکس مراد را برمی دارد؛ به یکباره دلتنگش می شود.
بر روی سنگریزه های کنار چادر می نشیند و کفش های مخصوص تشریفاتش را می پوشد و با ذوق به نور قرمز رنگ خورشید که انگار غم مادر را درک می کند خیره می شود و جاده خاکی و پرپیچ و خمی را طی می کند که در میان خار و خاشاک و علوفه های وحشی جلوه ملایمی به خود گرفته است.
نوه ها هم مادر بزرگ شان را تا قبر مراد همراهی می کنند.
ماه خاور که از سال 67 تاکنون شش ماه از سال را در منطقه ییلاقی ˈسرگز ˈسمیرم و در کنار قبر پسرش سپری می کند، می گوید: آرزوی مراد این بود که کنار پدرش به خاک سپرده شود و من هم خواستم همه چیز بر وفق مرادش باشد. دلبسته او بودم اما نمی توانستم به گلزار شهدا در مهرگرد و یا سمیرم بروم. اکنون نیمی از سال کنار فرزندم هستم. وقتی فصل کوچ و رفتن به قشلاق می رسد باز هم دلم بی قرار مراد می شود.
از لابه لای علوفه ها و گیاهان وحشی کوهی می گذرد. پشت یک دیوار سنگچین که دور تا دورش درختان سر سبز قد کشیده است، سنگ قبر مراد از تلالو خورشید درخشان شده است. او کنار پدرش به خاک سپرده شده، دو میله مرتفع حامل دو پرچم رنگ و رو رفته بر بالای قبر مراد قرار دارد. این پرچمها همان نشانی ما بود که از چادر این مادر شهید داشتیم. اما از فرسودگی به چشم نمی آمد.
گوشه های پرچم با ضربه های باد و باران پاره شده و رنگ قرمز و سبزش قابل تشخیص نیست.
ماه خاور گفت: دو سال است پرچم را تعویض نکرده ایم. خودمان می توانیم این کار را انجام دهیم، اما بنیاد شهید می گوید پرچم های مخصوصی داریم که آنرا نصب خواهیم کرد و ما چشم انتظار پرچمهای مخصوص هستیم.
در صندوقچه عشایر، پرچم ایران جا دارد. چرا که رسم عشایر است در روزهای جشن بخصوص جشن عروسی پرچم ایران را روزها بر بالای سیه چادرها به اهتزار درمی آورند و حتی کاروان های عروسی عشایر با پرچم ایران شور و نشاط پیدا می کند.
مادر مراد چشم انتظار پرچمهای مخصوص بنیاد شهید است.
به مزار مراد که می رسد، آرام کفش هایش را در می آورد و به احترام فرزندش با پای برهنه کنار او می نشیند، عکس اش را هم به دیوار تکیه می دهد. زمزمه می کند و با نگاهی مهربان و ماتم زده به پرتو دلگیر غروب سرگز مدت ها خیره می شود.
در میان آن همه سکوت، مادر مراد که زنی درون گراست با اشاره مرا می خواند، بعد آهسته به سمت چشمه ای که در سه متری قبر فرزندش قرار دارد می رود، چشمه ای که در لابه لای گیاهان ناپیداست.
آرزویش این است که سنگ قبر زیبایی برای مزار فرزند شهیدش تهیه کند و بعد آب چشمه را با لوله تا سر قبرش ببرد و همیشه سنگ قبر مراد تمیز باشد.
ˈهوشنگ عمله حسینی ˈبرادر کوچک مراد می گوید: بارها از بنیاد شهید برای لوله کشی آب از چشمه به سنگ قبر کمک خواسته ایم اما می گویند کار ما نیست. حتی درخواست بلوک و سیمان کردیم تا اتاقکی برای مادرمان بسازیم تا در سه ماه آخر ییلاق از باد درامان باشد اما کسی پاسخگوی نیازمان نبود.
مادر مراد چیزی نمی گوید. فقط عکس فرزندش را در آغوش می گیرد و به سمت چادرش حرکت می کند.
غروب سرگز، قرمز تر از همیشه شده و سایه کشیده مادر مراد بر روی بوته های زرد رنگ حس فراغ را غم انگیزتر نشان می دهد.
وقت رسیدن گله است و گرد غبار سم گوسفندان از بالای تپه ها نمایان شده، ˈماه خاورˈ دیگ مخصوص را بر می دارد و به استقبال گوسفندان می رود. شیر گوسفندانش را می دوشد.
می گوید: زمانی گلیم بافی، دامداری، پشم ریسی را انجام می دادم و خودم را سرگرم می کردم تا بتوانم فراغ مراد را تحمل کنم. از آنهمه فعالیت که سنت زنان عشایر است اکنون تنها تجربه اش برایم مانده.
مادر شهید مراد عمله حسینی این روزها با حضور در منطقه ییلاقی سمیرم و با سخت کوشی در تداوم زندگی کوچ نشینی اش سرنوشتی را برای خود رقم می زند که دیگر زنان عشایر هم برآن پایبندند اما او با شهادت فرزندش دنیای دیگری را برای خود خلق کرده است.
مراد یکی از ده هزار شهید جامعه عشایری ایران و 200 شهید عشایر استان اصفهان و چهار شهید سمیرم است.
مادر شهید مراد عمله حسینی در سن هفتاد سالگی مشغول دوشیدن شیر گوسفندان می شود تا همچون دیگر عشایر، ماست و دوغی برای خوردن فراهم کند.
من مانده ام و این قبر و پرچم پوسیده و مادری رنجور و حرفهایی که برخی در مورد امکاناتی که به خانواده شهیدان داده می شود، می زنند. من مانده ام و این همه بی انصافی.
سهمیه مراد در این دنیا از همه سهمیه هایی که حرفش را می زنند یک سنگ قبر است و پرچمی که پوسیده شده ! بسیاری از مرادهای ملت ایران روزی که به سمت جبهه ها می رفتند حتی همین سهمیه را هم نمی خواستند و دوست داشتند در گمنامی شهید شوند. راستی 26 سال غم یک مادر در داغ عزیزش چند می ارزد.
از: زهرا باغبان
گ/7141/ 607



26/05/1393





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن