واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
بیان خاطرات شهدای قزوین از زبان مادران صبورشان
با هدف زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدای استان قزوین بر خاطرات آنان از زبان مادرانشان، که توام با تلخی و شیرینی است، مرور میکنیم.
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، خاطرات 8 سال دفاع مقدس باید با هدف آشنایی نسل جوان با رزمندگان، شهیدان و جانبازان بیشتر بازگو شود تا آنهایی که جنگ تحمیلی را ندیدند، بیشتر با اهداف شهدا آشنا بشوند. شهدای 8 سال دفاع مقدس با گذشتن از جان خود در جنگ تحمیلی حضور یافتند تا بتوانند اهداف و ارزشهایی که در مقدسات دینی مسلمانان است، حفظ و آنها را در یک جامعه اسلامی به نام جمهوری اسلامی ایران و در نهایت در جهان اسلام احیا کنند. شهدای انقلاب اسلامی الگوی بارز صداقت، مقاومت و شجاعت هستند، که از زندگی و تعلقات دنیوی گذشتند تا امروز ما در آرامش و آسایش زندگی کنیم. و قشرهای مختلف جامعه به ویژه جوانان میتوانند با مطالعه خاطرات آنان، بیشتر با سیره زندگی این شهدا آشنا بشوند، در بین خاطرات آنان به، آخرین وداع این شهدا با مادرانشان مرور میکنیم. طاهره قصابزاده، مادر شهید عباس دادشی ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: ترکش که خورد پانزده روز در یکی از بیمارستانهای تهران بستری بود و ما هیچ خبری از او نداشتیم. بعد از پانزده روز که آمد قزوین تازه متوجه شدیم زخمی شده است. هنوز زخمهایش التیام نیافته بود که با دوستانش بلیت قطار گرفتند تا دوباره روانه جبههها شوند. گفتم: پسرم تو که هنوز حالت خوب نشده است. چرا میروی؟، گفت: من که مشکلی ندارم، خیلیها پا یا دست ندارند، اما توی جبههها هستند. او رفت و من در حسرت پاشیدن آبی در پشت او ماندم همراه با دلی که دیگر توان گول زدن خود را نداشت. آن روزها میشد ظاهرا خندید و خود را و اطرافیان را گول زد، اما دل را چی؟ وقتی میرفت آرزو داشتم دلم همراهش باشد تا شاید کمی آسودهتر باشم؛ اما صبر کردم تا ظهر آن روز، روزی که از ژاندارمری آمدند و در زدند، در را که باز کردم، گفتند: به حاج آقا بگویید بعد از ظهر بیایند ژاندارمری کاری داریم، وقتی به پدرش گفتم، آنقدر به هم ریخت که پابرهنه رفت و بعد هم بدن بیسرش را آوردند. سرباز شهید عباس داداشی در تاریخ نوزدهم اسفند 42 در قزوین به دنیا آمد، پدرش حسن، در شهرداری کار میکرد، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ژاندارمری خدمت میکرد. و در تاریخ سه شهریور ماه سال 62 در سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. زهرا معینالدین مادر شهید صفر علی یوسفی ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: در حال آماده کردن امکانات برای عروسی پسرم بودیم که صفرعلی به روستا آمد او آن روزها در لشکر 16 زرهی قزوین مشغول به خدمت بود، گفت: مادر! من یکسری کارهای نیمه کاره و نیمه تمام دارم که باید بروم آنها را انجام دهم و برگردم و به محض برگشت ترتیب عروسی اخوی را میدهیم و جشن مفصلی هم میگیریم. من قبول کردم او هم خداحافظی کرد و گفت: ده روز دیگر برمیگردم. او رفت اما رفتنش مثل همیشه نبود؛ از آن روز به بعد اصلا دلم به کار نیامد و همهاش در این فکر بودم که کارهای نیمه تمام صفرعلی چیست؟ هنوز به نتیجهای نرسیده بودم که ده روز تمام شد و خبر شهادتش را آوردند. گروهبان یکم شهید صفرعلی یوسفی در تاریخ دهم اردیبهشت سال 34 در روستای کوچنان الموت از توابع شهرستان قزوین به دنیا آمد، پدرش حسن، کشاورز بود، تا اول راهنمایی درس خواند، سال 1356 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و سه دختر شد. به عنوان استوار دوم ارتش در جبهه حضور یافت. و در تاریخ بیست و سوم تیر ماه سال 61 در شلمچه هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. عذرا محمدخانی بشر، مادر شهید عباس کاظمی، ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: عباس از داشتن نعمت پدر محروم بود و برای همین برای خانواده هم پدر بود، هم برادر و هم پسر. وقتی قصدش از رفتن به جبهه را مطرح کرد، همهی اهل خانه با او مخالفت کردیم و گفتیم اگر تو هم بروی ما بدون سرپرست چه کنیم؟ او به ظاهر قبول کرد نرود، اما! چند روز بعد آمد و گفت: «من برای زیارت حضرت زینب (ع) به سوریه میروم». ما هم قبول کردیم و او رفت؛ با رفتنش حال عجیبی پیدا کرده بودم، حالی که با همیشه تفاوت داشت. با خودم گفتم که موضوع سوریه رفتنش را پیگیری کنم تا مطمئن شوم به سوریه رفته است، یا نه! هنوز از رفتنش به سوریه مطمئن نشده بودیم که خبر شهادتش را از جبههها آوردند. ساعت سه نیمه شب بود که خبر شهادتش را آوردند و من در همان لحظه داشتم حرفهایش را بیاد میآوردم که میگفت: مادر من نوکرتم. بسیجی شهید عباس کاظمی در تاریخ سه شهریور ماه سال 40 در قزوین به دنیا آمد، پدرش محمد اسماعیل نام داشت، تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت، کارگر بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. و در تاریخ دهم فروردین ماه سال 64 در منطقهی طلائیه و در عملیات بدر به شهادت رسید و پیکر مطهرش مدتها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش در تاریخ نوزدهم تیر ماه به خاک سپرده شد. اشرف شاهسون مادر شهید احمد قلیچی ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: احمد در حال انجام خدمت سربازیاش در جبهههای غرب بود. آخرین باری که به مرخصی آمد، رفته بود عکاسی عکس خودش را گرفته بود. توی اطاقش که رفتم نشسته بود و در حال جابجایی عکسهای آلبومش بود. آخرین عکسش را به من نشان داد و گفت: مادر این عکس را نگاه کن؛ بعد از شهادت من این عکس را سر مزارم بگذارید. گفتم: «پسرم این حرف را نزن!» اما او یکبار دیگر حرفش را تکرار کرد تا من آن عکس را دقیق ببینم. مرخصیاش که تمام شد توی خانه با هم دیده بوسی کردیم و من به دلیل داشتن بچهی کوچک نتوانستم به بدرقهاش تا جلوی اتوبوس بروم در همان لحظهی خداحافظی حال عجیبی پیدا کردم که با همیشه متفاوت بود؛ نگاه کردم، دیدم چهرهی احمد هم با همیشه متفاوت است. دلم راضی نمیشد اما انگار او راضی بود و رفت. یک شب در خواب دیدم حضرت امام خمینی در مراسم روضهای نشستهاند و روی پاهایشان پتو انداختهاند؛ مرا که دیدند، اشاره کردند بروم روی صندلی که کنار ایشان بنشینم، من هم نشستم. هنوز داشتم لذا در کنار امام بودن را مزمزه میکردم که از خواب بیدار شدم و خبر شهادت احمد را آوردند. سرباز شهید احمد قلیچی در تاریخ یکم مرداد ماه سال 43 در قزوین به دنیا آمد، پدرش محمود نام داشت،تا پایان دوره ابتدایی درس خواند، کارگر رنگفروشی بود، به عنوان سرباز ژاندارمری خدمت میکرد. و در هفدهم مهر ماه سال 62، در دار ساوین سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به گردن، به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. باید گفت مرور بر خاطرات شهدا، جانبازان و رزمندگان 8 سال دفاع مقدس میتواند به ما بگوید که چه طور آنان در دفاع از کشورشان در جنگ تحمیلی با گذشتن از تعلقات دنیوی حضور یافتند و در حفظ ارزشهای اسلامی جانفشانی کردند. قشرهای مختلف جامعه به ویژه جوانان با مطالعه این خاطرات میتوانند در دفاع از کشورشان، مقابل دشمنان بیشتر ایستادگی و مقاومت کنند. انتهای پیام/77009/ذ30
93/05/24 - 14:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]