واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۳
خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) - طنز روز فرزین پورمحبی در دبیر خونه ادارهمون پنج همکاریم؛ سه آقا و دو خانم چند وقت پیش همکارم عاشق یکی از همین خانمها شد. خودم میدونم کار زشتیه که آدم عاشق همکار نامحرمش بشه؛ اما این رو به من نباید بگید، به همکار عاشقپیشهام باید یگید که در دوره زمونه تفکیک جنسیتی با اینهمه کارهای اصولی و اقدامات ارزشی که توسط آدمهای غیرتی انجام شده، هنوز هم نتونسته تشخیص بده چی براش خوبه و چی براش بده و حالا یهکاره اومده عاشق نامحرمی با کلی عوارض جانبیش شده! اما اصل حرفم چیز دیگریست ... این همکار صاف و ساده و خجالتی ما نمیتونست موضوع رو به شکل رک و مستقیم با این خانم درمیون بذاره، به همین خاطر هم برای اینکه عشقش رو ثابت کنه، خیلی از وظایف اداری و غیر اداری اون خانم رو با دل و جون انجام میداد، به این امید که شاید بتونه با این کارها دل همکارش رو بهدست بیاره! اما گاهی این جریانها خیلی تابلو میشد و همکارم برای ماستمالی کردن تابلوبازیهاش، مجبور میشد عین همون کارها رو برای ما هم انجام بده تا نشون بده که اگه داره کار خیری میکنه، برای همه است و خدمت به همنوع و همکار براش مهمه و نه خدمت به شخص یاجنسیتی خاص. البته در این نقش بازی کردن خیلی موفق نبود، چون همه میدونستند موضوع از چه قراره و این بالا و پایین رفتن هاش بهخاطر چیه ... آوازهی عشق همکارم همه جا رو پر کرده بود و اون هم مثل همهی عاشقهای دنیا، رسوای عام و خاص شده بود ... مثلا هر روز برامون بستنی میخرید تا به همین بهانه بتونه به عشقش بستنی بده. ما هم با چشمک زدن به همدیگه بستنیمون رو میخوردیم و صدامون هم درنیومد. در اصل تا جایی که میتونستیم از این جریان استفاده که چه عرض کنم، حالمون رو میکردیم و خیلی از کارهامون رو به دوشش می انداخیتم ... خدایا ما رو – مخصوصا من رو - ببخش! اما بعد از مدتی، در کمال ناباوری همکار خانم ما نامزد کرد و با همین وصلت میمون، دوران خوش ما هم به پایان رسید. حالا این همکار سادهدل ما، نه تنها کارهای کسی رو انجام نمیداد، بلکه با همه ما سر لج افتاده بود و برای اینکه شاهکارهای احمقانه گذشتهاش رو توجیه بکنه، هر دفعه یه تیکهای به ما میپروند تا خودشو از بار سنگین نگاه های ما خلاص بکنه ... میخواست هر گلی که به سرمون زده بود رو یه جوری تلافی بکنه ... حتی ما رو هم مقصر بریز و بپاش هایی میدونست که اون موقع برای خانم همکارمون انجام میداد. بعضی وقتها هم به همه ما تهمت مفتخوری و بیوفایی میزد. جالب اینکه یک بار هم خودش رو مقصر این بریز و بپاش ها و خوشخدمتیهایی که برای اون خانم انجام میداد نمیندونست و بهجای نقد خوش خیالی های خودش، با بغض و غیظ به ما نگاه میکرد و زیر لبی یه چیزهایی بهمون میگفت ... چهار چشمی حواسش فقط به ما بود تا دست از پا خطا کنیم و جلدی بره زیر آبمون رو بزنه و با خطاکار نشون دادن ما خودشو از اتهام حماقت نجات بده ... البته اگه آتویی هم ازمون نمی گرفت داستانی رو جور میکرد و گزارشمون رو به رییس میداد ... روانشناس ها به این کار میگن: فرافکنی و سیاستمداران هم بهش میگن: فرار به جلو. قدیمی هم اینجوری میگن: برای شخصی اتفاقی میافتد و برای اینکه رد گم کند، چهارپایه اش را جابهجا میکند، دوستش به وی میگوید: حالا که فکر صداشو کردی، یه فکری هم برای بوش بکن! مثلا بعضیها که قرار بوده جهان رو مدیریت کنند و نتونستند و حالا هم که دستشون از اداره یه دانشگاه کوتاه شده، معمولا میشینند و داستان میسازند. ما هم مجبوریم با این داستان کردنها اونقدر بسوزیم و بسازیم و خودمون رو راضی نشون بدیم تا بلکه خیال کنند ما به حقانیتشون ایمان آوردیم و در مورد بیکفایتی اونها فکر خاصی نمیکنیم ... البته رضایت ما مثل رضایت گالیه است. درسته که در دادگاه گفت: زمین نمیچرخه اما در همون حال پاشو زد به زمین زد و گفت: تو کار خودت رو بکن و همچنان بچرخ... دور سر همهاتون بچرخم انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]