تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):خدا با ما است و نيازمند ديگرى نيستيم، و حق با ما است و باكى نداريم كه كسى از...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806802299




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان پلیسی/ شلیک در جاده فرعی


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: قسمت اول
داستان پلیسی/ شلیک در جاده فرعی
ستوان ظهوری گوشی تلفن همراه مقتول را از جیب شلوار او بیرون آورد و آخرین تماس‌ها و پیامک‌ها را بررسی کرد. چند لحظه بعد انگار معمای پیچیده‌ای را حل کرده باشد، خودش را به دو سه جست پیش رئیس‌اش رساند و گفت: «قربان این پیام را بخوانید.»


به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، سرگرد شهاب و دستیارش وقتی به محل حادثه رسیدند، نگاهی به اطراف انداختند. جنازه در قسمت خاکی کنار جاده رها شده بود. ماموران کلانتری احتیاط را رعایت و خودروها را کنار جاده پارک کرده بودند بنابراین می‌شد تقریبا مطمئن بود که رد خودرو و موتورسیکلت به صحنه جنایت مربوط است.یک خودروی پژو 206 آلبالویی در چند متری جسد قرار داشت و به احتمال زیاد متعلق به مقتول بود. کارآگاه ابتدا جنازه را برانداز کرد. قربانی مردی حدود پنجاه‌وپنج ساله و ریزنقش بود که به نظر می‌رسید بر اثر گلوله‌ای که به سمت راست شقیقه‌اش اصابت کرده، جان باخته است.
شهاب سپس سراغ خودرو رفت و بازرسی از آن را شروع کرد. مدارک پژو و اوراق هویتی مقتول داخل داشبورد بود. نامش حسن بود و با توجه به کارت ویزیت معلوم بود یک مغازه لوسترفروشی در نیاوران دارد. پرسش اصلی این بود که حسن به چه دلیل وارد آن جاده فرعی که به سمت شهریار می‌رفت، شده بود، آنجا چه کار داشت و چرا یک موتورسیکلت هم همراهی‌اش می‌کرده است؟ ستوان ظهوری گوشی تلفن همراه مقتول را از جیب شلوار او بیرون آورد و آخرین تماس‌ها و پیامک‌ها را بررسی کرد. چند لحظه بعد انگار معمای پیچیده‌ای را حل کرده باشد، خودش را به دو سه جست پیش رئیس‌اش رساند و گفت: «قربان این پیام را بخوانید.» فردی به نام صمد پیغام فرستاده بود: «مراقب باش. ماجرا کلاهبرداری است.» کارآگاه چینی به ابرو انداخت و گفت: «احتمالا حسن برای انجام یک معامله آمده بود. موتورسوار هم همان کسی است که می‌خواسته سر او کلاه بگذارد، اما وقتی ماجرا رو شده، او را کشته و فرار کرده است.» دو همکار باید می‌فهمیدند معامله بر سر چه بوده و صمد کیست. بی‌شک ماندن در صحنه جرم به رازگشایی این جنایت کمکی نمی‌کرد. دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی صادر شد و متخصصان بررسی صحنه جرم از رد موتور هم نمونه‌برداری و پوکه فشنگ را نیز ضمیمه اسناد کردند. کارآگاه و دستیارش به سمت مغازه لوسترفروشی راه افتادند، اما قبل از رسیدن به مقصد وقتی همسر حسن تلفن زد تا احوال شوهرش را جویا شود، مجبور شدند خبر ناگوار را به او بدهند. دو مامور هنوز به مغازه نرسیده بودند که صمد تلفن زد و وقتی صدای غریبه را پشت خط شنید، شوکه شد. سرگرد خودش را معرفی کرد و گفت: «شما یک پیام برای حسن فرستاده بودید؟» ـ آره. راستش را به من بگویید چی شده؟ ـ شما چه نسبتی با حسن دارید؟ ـ من شاگرد مغازه‌اش هستم. ـ پس همانجا بمانید تا ما برسیم. مغازه لوسترفروشی شیک و مجلل بود و نشان می‌داد مقتول وضع مالی خوبی داشت. کارآگاه سراغ صمد که پشت دخل نشسته بود، رفت و خودش را معرفی کرد. او خبر را خیلی سریع و ناگهانی گفت. مرد جوان به حدی شوکه شد که نزدیک بود از حال برود. ستوان ظهوری برایش آب برد و سعی کرد او را آرام کند. صمد وقتی بر خودش مسلط شد، گفت: «حسن قرار بود باغی را در شهریار بخرد. من خودم از طریق یکی از دوستانم که در بنگاهی در شهریار کار می‌کند آنجا را پیدا کردم، اما دوستم چند ساعت قبل زنگ زد و گفت فهمیده فروشندگان کلاهبردار هستند و باغ اصلا برای آنها نیست. من هم سریع به حسن پیامک فرستادم و موضوع را خبر دادم.» ستوان ظهوری پرسید: «حسن پول هم همراهش بود؟» ـ 80 میلیون تومان نقد و 200 میلیون تومان هم چک. فروشنده‌ها گفته بودند وقت ندارند و می‌خواهند سریع به خارج بروند. آنها دو برادر بودند که می‌گفتند مادرشان را باید برای جراحی قلب به انگلیس ببرند. برای همین قرار شد حسن همه پول را بدهد و در محضر وکالت‌نامه رسمی بگیرد تا بعدا خودش کارهای انتقال سند را انجام دهد. شهاب به دوست صمد که در بنگاه کار می‌کرد، مشکوک شده بود. مشخصات او را گرفت و تلفنی دستور داد تا همکارانش اقدامات قضایی را انجام دهند و آن جوان را بازداشت کنند. کارمند بنگاه جوانی حدود سی‌وپنج ساله به نام سعید بود که وقتی در اتاق بازجویی با کارآگاه و دستیارش مواجه شد، رنگ از چهره‌اش پرید. او خودش را بشدت باخته بود و هنوز نمی‌دانست به چه دلیل کارش به آنجا کشیده شده است. ستوان ظهوری موضوع را رک و واضح گفت: «ما به تو به دلیل یک قتل مشکوک هستیم.» ـ قتل؟ سعید تمام روز را در بنگاه بود و برای اثبات حرفش شاهد داشت، اما شهاب توضیح داد: «شاید تو فقط نقشه را کشیدی.»/تپشادامه دارد...






تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن