تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 30 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):خوش اخلاقى عبادت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1807282646




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نگاه شما: از کودکان غزه


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: نگاه شما: از کودکان غزه
بخش «نگاه شما» برای ارائه و معرفی «نگاه» مخاطبان «تابناک» به همه موضوعات است. هر مخاطب «تابناک» می‌تواند با مد نظر قرار دادن شرایط همکاری با این بخش، «نگاه» خود را ارسال کند تا در معرض دید و داوری دیگر مخاطبان قرار گیرد.
کد خبر: ۴۲۳۲۷۵
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۳ - 06 August 2014


روح الله فردوسی در مطلب ارسالی برای «نگاه شما» نوشت:

درباره جنون تازه ای که بر رژیم کودک کش صهیونیستی فائق آمد و مرتکب جنایات بی همانندی بر علیه کودکان غزه شد، چه باید بنویسم جز در تقبیح وحشی گری های این رژیم بی منطق، درشت گو و متکبر. خدایا تو خود می دانی که در وهم و ادراك و بصرم نگنجید که جنایاتی اینچنین در حال وقوع است.

چنان جنایاتی، که تنجامه اي از خون، بدنهای نحیف كودكان غزه را پوشانده است و دردآورترین صحنه ها، مربوط به کودکانی می شود که با بدنهایی سرشار از تیر و ترکش و سرهایی متلاشی شده، مورد هجوم فریم های دوربین شبکه های خبری عالم قرار می گیرند، تا مگر وجدان های خواب آلود نهادهای حقوق بشری را تکانی دهند و تصاویرشان دردی جانکاه و ثلمه ای عظیم بر وجدان انسانهای شبیه به جامدات و اجسام متحرک، وارد سازد.

بگذارید بگذرم از این تفاسیر سطحی و مبتذل از حقوق بشر، که شرح این ماجرا، دامان ایمان، تر سازد و شارحان را سر بازد. مگر می توانی با دیدن کودکان بی پناه و کشتار غیرانسانی آنان، مانع از فوران اشک هایت شوی؟ به تصاویر خیره می شوی و خوب گوش می کنی که طفلک فلسطینی، چه می گوید.با همان لهجه شیرین عربی: الله اکبر. تمام فتحه و کسره و ضمّه را رعایت می کند و چون از امداد و نجات نوع انسان، ناامید و مایوس است، تنها خدا را می خواند و از بزرگی او استمداد می طلبد. وقتی التماس های معصومانه اش، دل ِ ضعیفی چون مرا می لرزاند، این آه، با ملکوت خدا چه می کند؟

آخر مگر این خون آشامان بي حياي جنگلي، حقوق کودکان را می شناسند تا بخواهیم از لابلای موازین غبار گرفته حقوق بشر، منعی قانونی در نقیض جنایات آنها بیابیم و نشانشان دهیم تا اگر می شود دست از جنایاتشان بردارند. نمی دانم چرا، این قوم بربری منش، که گویی در زیر این آسمان چشم به دنیا نگشوده‌اند و به زبان آن سخن نمی‌گویند؛ سرنوشت فرعونان و قوم عاد را نمی خوانند، تا از سر خود، اين مستي و باد بنهند. قوانین حقوق بشر، برای رفع درد و رنج فلسطینان، کارا و راهگشا نیست و چه باید کرد جز اینکه به روز قدس دل باید بست. اما روز قدس که آمد، گفتم الحمدالله، جهان اسلام یکپارچه وحدت شده است و همه این روز را عزیز داشته اند. چه سنی، چه شیعی و چه تمام کسانی که غصب یک سرزمین را محکوم می کنند. گفتم بار دیگر ابراهیم تبر را در دست گرفته است و بر اِیو و هفائیستوس و شَمَس و زئوس شوریده است. همه را چون ستبری دیوار، آوار کرده است. گفتم دیگر در نگاه هول انگیز شمس، فلسطین ذوب نمی شود. در نظام بی نظم دربار زئوس، محکوم نمی شود. دیگر اِیو بدو به چشم یک پرنده موهوم و خیالی نمی نگرد. عقربه های کوبنده جنایت هفائیستوس، دیگر بر سر و روی او خرد نمی شود. اما مگر می توان باور کرد که پاره تن اسلام، به  زخم و جراحت های آشکاری دچار گشته باشد و ملت های مسلمان را لختی درنگ و تامل نباشد؟ نگرانم از اینکه این ایسم های متکثر لعنتی، که بناست در جامه دموکراسی، جامعه بسازند، ما را بفریبند و متفرق مان سازند. عجبا که سلسله جنبان چنین ایسم هایی، یعنی؛ لیبرالیسم نقاب دار کودک کش، که خواهان برپایی دموکراسی در کشورهای ناهمسوی جهانند نیز، در این همایش و نمایش عظیم کشتار و خشونت و نسل کشی شراکت می ورزند و « شادی اندر گرده و غم در جگر» با «شرم آور خواندن برخی از جنایات اسرائیل» روی دیگر چهره واقعی خود را می نمایانند.

آه که ادراک مردمان این قرن، دموکراسی را چه می فهمد وقتی که قدرت فرقان خود را از دست داده است و نمی تواند عطر پیراهن موسای زمان خود را، از گنداب جامه فرعون تمیز دهد. امروز چراغ مناره آزادی، توسط بادهای مزاحم و مهاجمی که از 4 جنب جهان، تحت تهدید قرار گرفته است، بی ادعاتر از همه قرنها، سوسو زنان، مؤذن معبد خود را، برای ادای اذان رهایی، فرا می خواند. اذان، این گلواژه کلام الهی، که از تاج مناره معبد بر می خیزد و تا سقف آسمان بال می گشاید و سیمرغ وار اوج می گیرد، او که دل هر بیمار پژمرده رو به مردار را به داروی الصلوه خویش شفا می بخشد، او که شمع جمعیت عارفان است؛ اسیر فرعون می شود. در آتش نمرود به بند کشیده می شود.

در گردش عقربه کوبنده زمان حیات هفائیستوس، خرد می شود. اِیو، بدو به چشم یک پرنده موهوم خیالی می نگرد که با سایه ای از ترس، در مسیر منتهی به رهایی، به بن بست رسیده است. در نگاه هول انگیز شَمَس، ذوب می شود. در نظام بی نظم دربار زئوس، محکوم به خاموشی می شود.  ای آزادی، که تو را با گوهر انسانیت نقش داده اند. که تو را از گِل ِ آدمیت سرشته اند. گوش فرا دار؛ همچون یک روح گریخته از مناره معبد، سقف کوتاه این شبِ تارناک و منکر ناک زندگی را، ترک گو و هجرت کن. از  نزد  ما هجرت کن و به سوی کودکان غزه رو و همانجا بمان. بمان تا با تو مانوس شوند و در برت گیرند و با تو زندگی کنند. هجرت از این مدار ظلمت افکن فرعونیت به کهکشانی که خورشید در آن هرگز غروبی ندارد. در طلوع فجر، به زیر رگبار نور خورشید، تن لطیف و الهی خود را بشوی. زان پس، خود را به سایه آن درختی بر، که چند کودک معصوم فلسطینی، با لبانی خشکیده و گونه هایی چروکیده و تنجامه ای دریده شده از توحش و جنون، در انتظار تو به آسمان خیره اند. هرگز مباد که ناگهان بر آنان وارد شوی، که هرگز انتظار رسیدنت را ندارند و بمب های خوشه ای دموکراسی را می پایند و منتظر سر رسیدن آنند و گمان می کنند که اسرائیل، اگر ارزش انسان را نمی داند لااقل، ارزش محیط زیست و حقوق درختان را می فهمد، تا بخواهد بر نهال و درختان رحم آرد. ای آزادی، با آمدنت، از آن پس، خورشید غزه، هر صبح دیگر نه از مشرق، که از مرز اشراق حیات باطنی تو طلوع می کند و سر بر می دارد و نور می پراکند و بر تخت آسمان نشیمن می دهد و به تماشای بازی تو با کودکان غزه می نشیند و در هر غروب، دیگر نه از مغرب، که از مقابل تویی که در کنار کودکان غزه ای و با آنان راست ایستاده ای و نمادشان را بر سر دست گرفته ای و البته در غیبت ما، با این نیم کره جنون زده و به آشوب کشیده شده، وداع می کند. ای آزادی؛ در راستای غروب زئوس، طلوع تو در می رسد. آسمان دوباره شهاب های خون فام خود را مأمور می کند تا خط سرخ رد خود را بکشند، تا تو بی دردسر، راهی ملکوت شوی. جای تو اینجا نیست. تو از سر این جهان پر آشوپ زیادتری. ای آزادی! به فلسطینیان سلام کن و در برشان گیر و سرت را بر سینه شان بنشان، تا صدای تپش قلب مجروحی را که دهه هاست به امید سر رسیدنت در جنب و جوش است، بشنوی. گوش فرا دار. در پس هر ضربان قلبی که می تپانند، ضربآهنگ خوش الحانی نهفته است که شبیه به بانگ الست است و تو می توانی با آمدنت، ذوق آن را تا حشر در دل هر کودک فلسطینی بنشانی.

و تو ای کودک غزه! تو آیه های قرآن را، آنجا که سخن از جهاد دارد، بر سر گیر. نه همچو عمرو عاص، که اصحاب علی را، در گورگاه المقصم، زنده به گور ساخت. قرآن، بر سر ِ «دل» گیر، تا بمب های خوشه ای دموکراسی، که از فهم تو کمتر می فهمند، چهره جهاد تو را ببینند و بپژمرند و فرو میرند. مردمک چشمم مُرد، وقتی خون تو را دید کودک غزه. نمی دانم در عالم واقع بود یا مجاز، که در باغ زیتون بابات قدم می زدم. درختانی دیدم که راست ایستاده اند و محو تماشای تواند. تو سروی را که در آزادگی شهره است و بر بادهای مزاحم چیره، خیره ساخته ای و تردیدی نیست که تو نیز از همین نسل و نباتی، کودک غزه. شهادت دادن و شهید شدن، به همین سادگی ها نیست که تو دادی و شدی! شجاعت و هویت و اراده و دلدادگی و تحمل را به هم بیامیز و ببین چه ترکیبی می شود از تو برای اعجاز شهادت، و تو با عمری چنین کوتاه، چنین راه درازی را پیمودی و، شهادت دادی و شهید شدی. و این، تازه آغاز ِِ راه تو بود. کودک غزه! سیمای ِ خونِ سرخ ِ تو حتی، از مینیاتور غروب فرشچیان نیز، مینیاتوری تر است. به طوری که رنگ سرخ خونِ تا همیشه جاری ات، جانشین شفقی شده است، که سیمای غروب را، معنادار و ابتهاج آور ساخته و شاید فرشچیان، تو را در آن غروب معروف و تماشایی دیده باشد، که اینگونه زیبا و گسترده پیش بینی ات کرده است. آسمانی را تصور کن، که تو از افقی ترین نقطه ممکن، سر می زنی و چون از جنس نوری، با هاله ای از نور می آیی، و روشنایی را، سنجاق زمین می کنی و حالا دیگر کانون هستی به زمین رسیده است و تا دلت بخواهد، می تابی و می تابی و زمین تاریک این قرن را روشنایی می بخشی.

کودک غزه! با وجود آفتاب گسترده دامنی که تصویر معصوم تو با تابش مهربان او بر زمین می تابد و زمینیان را غرق عاطفه و عشق می کند، پس چرا هنوز، در انتظار رستاخیزی هستی و، می گردی و می نگری به انسان، که تا برخیزد و در رستخیز خویش، حضور یابد و کاری بکند. نه کودک غزه، خودت برخیز. به این انسان ماشینی و «صنعتی» زاده، امیدی نیست. ایشان، راز راه و نگاه تو را نمی فهمد. خودت برخیز و دلیری کن و انگار نه انگار که کودکی. بهانه نگیر کودک غزه. سراغ انسان شادخوار امروزی را نگیر. نای و توان او تنها به همین است که پلاکاردی در دست بگیرد و در آن بنویسد. Stop the war ، همین. چرا که دهه هاست این پلاکاردها در خیابان های ملل جهان خودنمایی می کنند و چشمان خون آلود خون آشامان صهیونیستی، بدان معطوف است و کارگر نمی افتد. اکنون برای ترسیم رنج تو ای کودک غزه، عزیزترین واژه ها هم غایب اند. نمی دانم چرا با درد و رنج تو بیگانه اند. آنها همچون کودکی سرکش، در جنب و جوش اند و بی قرار و بی نظم اند و دیگر حتی به خواهش و نالش دل داغدار چون تویی، به صف نمی شوند. دندان های دژخیم کلام، نیش های پی در پی زبان، زهرهای مسمومی که به خوردم دادند، همه را می بینم! ای تو مجاهد، کودک غزه؛ من باکم نیست که نام تو را فریاد کنم، و خاطرات تو را تکرار. یاد تو در روحم می رقصد، آه تو در جانم می پیچید، و تو از بام وجودم فرو می ریزانی عشق، و به دستان دلم می آویزی حیرت، و تو که یی کودک غزه؟ ای همواره مظلوم، و ای همیشه معصوم. ای نگاهبان فریاد های مانده در حلقوم. تو که یی؟ که یی که ذکر الله اکبر، آتشفشان بی مهارت می سازد؟ تو که یی که در شب های هر جمعه شمسی، رهبانیان دره بنت جبیل، تو را می خوانند «به نام خدا»، آن یکتای بی همتا. و در «صفا ً صفا» ی ملکوت، وقتی که همه در جستجوی مغفرت اند، تو اما، شایع ترین مرحمتی. و زین سان، باید به قامت کوچک زیتونی تو آویخت، تا از معرکه تهلکه دوزخ گریخت. و تو ای کودک غزه! این مجاهدان راه خدا، وعده گاهشان قدس است. این قدیسان کوبنده عفریت، خون از برای مرهمِ دردِ چشمِ تو می ریزند. کودک غزه! بس است. خدا را بس است. فهمیدم آنچه خواهی گفت. الله اکبر، در زبان تو یعنی: خدا بزرگتر از گلوله هایی است، که به سمت و سویت شتاب می گیرند. با خدا که باشی، گلوله های مواج رو به سویت، پروانه های رنگارنگی می شوند و، همچنانکه عیسی را از صلیب و میخ ها رهاندند؛ دستان کوچکت را می گیرند و به آسمانت می برند. و تو همسنگ پروانه می شوی و به سراغ گلهای معطر می روی و از شهد نوشین آنها می نوشی و جام جانت را، لبریز از نوشابه های طهور می سازی. من با عروج تو باور کردم، که در نهایت نیز می توان آغاز شد و رحلتی اینچنین، تازه آغاز نهایت توست. و یا، آنچنانکه ابراهیم را، از آتش کبر نمرود رهاندند و در گلستانش نشاندند، و از آب چشمه زمزم خوراندند، تو را که در آتش غصب و غضب نمرودان زمان اسیری، امدادی از نمی دانم کجا، بر آنجایی که تویی، فرا می رسد و باز دستت در ید الله می شود و می روی و دور می شوی از نظرم. آری؛ تو را همانند عیسی بر صلیب ساختند و به مثال ابراهیم، در آتش نمرود گرفتار آوردند. بگو، چه حکمتی است که با ابراهیم و عیسی، هم پایه و هم سرنوشت و هم رتبه شدی و از صلیب و آتش رهیدی و به جاودانگی نائل آمدی؟

 راستی، اکنون که رشته پیوند میان من و تو دیگر قطع شده است و در طبقه دیگری از آسمان خدا نشیمن داری، بگو که آیا با ملائک نیز تن زده ای و هم بال آنان نیز شده ای؟ به گمانم که شده ای و بال در بال ملائک گزارده ای و به تماشای دیگر رسولان الهی رفته ای و به احتمال نزدیکِ به یقین، در این همراهی قدسی، پای جبریل پر آبله گشته و تو هنوز چالاک سواری. بگذار از اینجای سفرت به بعد، چشم باریک بین و نگاه معیشت اندیشم را، به اختیار ببندم و تو را بسپارم به رب الاربابی که جاذبه اش، بی آنکه از خود اراده ای داشته باشی، تو را دارد به سمتش می کشاند. تو می روی به سمت و سویش و منی که دو پایم هنوز بند دنیاست، مغروق وهم و گمان های پر پرسشی ام، که در لابلای داستان زندگی تو، گریبان ذهنم را رها نمی سازند. کودک غزه! تو در سنین کودکی به معرفت شهادت رسیده ای و طریقت را با موضوعیت طی کرده ای و مرا می نگری، که هاج و واج به این شگفت منظره کم نظیر هستی می نگرم و حسرت و آه از نهاد طغیان کرده از فراموشی و خاموشیم، بر می آید.

کودک غزه! وقتی که تو دیوار ستبر این دنیای خالی از عاطفه را شکافتی و از آن به درآمدی، رودربایستی با دنیا را به کناری نهادم و غل و زنجیرهای افکارم را شکستم و درخت عاطفه ام را شکفتم و نهر ایمانم را جاری ساختم و محراب نمازم را رونق بخشیدم و فهمیدم که چگونه توانستی دست از این دنیای فریبنده بشویی و راهی شوی. از این دنیای جرم خیز و صداع آفرین، به جهان باقی و ابدی، که تو اکنون، مست می طهور آنی و من پشیمان و نادم از ماندن و شدن به رنگ جماعتی که صبح تا شام و شام تا صبح، در گمان محکم نهاد ساختن پیوندشان با دنیایند .... آه، ای زبان صمیمی ایمان! تو نیستی و اینجا هوا بیش از همه وقت بغض آلودتر شده است و نمی دانم که دیگر به کدامین بهانه موجه یی، می توان به زندگی خرگوشی و دوران خاموشی ادامه داد. و تو ای تمام معنای شرف! بدان که دلزدگی من و ما از دنیا، تنها به بی انگیزگی ما مربوط می شود، که نمی دانیم با چه هدفی و در پی چه مقصودی، نفس می کشیم و به زندگی می پردازیم. تو اما، فریاد پاک و طیب خود را، در دل کوه های استقامت و پایمردی رها ساخته ای و از لطف پاکی و اخلاص، پژواک فریاد رعدگونت، به سمتت بازگشته است و جواب آری گرفته ای و خواهی رفت. اما هنوز هم که هنوز است، دنیا پاسخ خواهش ما را بی جواب گزارده است و مقفل و معطل، وا مانده ایم به امید پاسخش، که آیاهای مکرری را در پس و پیش فکر و زبانمان گزارده و رهایمان نمی سازد.

آه ای کودک غزه! این اشک های لبریز را از من بپذیر و قبول کن که من هم همانند تو بی سلاحم و تنها با قلم است که می توانم قلبم را آرام و رام سازم. اما بدان که تا آنجاها که توانم هست و قلب و قلم و ذهن و عین و دست و جوهر همراهی کنند، در دفاع از آرمان های تو و نسل تو خواهم نوشت و نخواهم نوشت که تو مظلومی و محرومی و نمی توانی که این دو انگ شرنگ رنگ را، از سر و روی این ایستاده مردان و زنان آکنده از صلابت و ستواری، بزدایی. من خواهم نوشت که تو و هم نسلانت، به کدامین سبب دیگر نخواهید بود. من خواهم نگاشت شعرهای تو را، شعرهای شما را، تا اسلوب های روحانی آن، از تلاوت تکرار بگذرند و به شعور عظمایی برسند. شعورى كه مجازها و استعاره ها را، سرریز از صفا و سوز و گداز کند، تا تو بیش فهم گردی و نسل تو از لباس کهنه تاریخیت بدر آید و در حس و احساس این نسل بگنجی. من شعرهای شما را، که فاروق حق و باطل است، با صلای صراحت و ابتهال و احتجاج، در گوش جهان جاری می سازم و تو با همان چشم برزخی خود خواهی دید، که چه غوغا به پا خواهم کرد و اینگونه است که حتی بزرگتر از زندگی می شوید. و شما ای کودکان شهید غزه! از این پس، ساكنان مقعد صدق خداوندید و از عرش و كرسي و عُلا برترید. جان آگاه شما، چنان به سوهان محبت الهي صيقل خورده است، كه از هر رنگ و بويي رسته و بي درنگ، هر دم و دمادم، خوبي و نيكي و محبت مي بينید. و اینگونه است که بر محيط ِ گرامي ِ دل ِ شما، كسي ظفر نخواهد یافت.

                                   














این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن