تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833024399




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ما و شهدا/ خوابی که به پرواز تعبیر شد


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: ما و شهدا/ خوابی که به پرواز تعبیر شد ایلام- ایرنا- سال های دفاع و آوارگی بود، هر جوانی چه دانشجو و چه دانش آموز، حسب تکلیف و وظیفه خود را برای حضور در جبهه آماده می کرد.


شهید ˈحیات سروریˈ فرزند کوچک خانواده ای مذهبی و متدین بود که شوق و اشتیاق پر کشیدن به اوج آسمان لحظه ای او را از تب و تاب نینداخت.
با وجود دل بی قراری های «دادا زهرا» بر اینکه دو نفر دیگر از برادرانش در بسیج و سپاه و جبهه بودند، اما این پرنده کوچک سرشار از اشتیاق پریدن بود و لحظه ای تاب ماندن نداشت.
و با وجود این که در یکی از عملیات ها از ناحیه دست دچار جراحت و شکستگی شد، اما تنها چند روز استراحت کرد و گچ دستش را برید و در حالی که هنوز به درستی زخمش التیام نیافته بود راهی جبهه شد.
آن موقع خانواده این شهید در همسایگی ما بودند و خوب به یاد دارم که تازه وارد سن جوانی شده بود ،و هنوز هم آن روز را که گچ دستش را باز کرده بود خوب به یاد دارم.
دکمه آستین پیراهنش باز بود و هنوز دستش شکسته اش به طور کامل جوش نخورده بود، و با وجود اصرار دادا زهرا برای ماندن در ایلام و نرفتن به جبهه تا بهبودی دستش، باز دلش پر کشید و رفت.
شوخ طبعی و خوش اخلاقی از صفات بارز و ویژگی ظاهری شهید ˈحیاتˈ بود، که لحظه ای از یاد و خاطره همسایه ها و دوستانش نرفته است.
پس از شهادتش، آن چنان دادا زهرا غمگین شد که تاب ماندن نیاورد و به دنبال چند وقت تحمل درد و بیماری، به فرزندش شهیدش پیوست.
یکی از همرزمان این شهید با نقل خاطره مربوط به یک روز پیش از شهادت ˈحیات سروریˈ را که حکایت از شوخ طبعی وی است اینگونه نقل می کند:
ˈعملیات والفجر 9 در راه بود. محور عملیاتی لشکر 11 امیرالمومنین(ع) که همه شیرمردان ایلامی بودند در بلندی های «کاتو» کردستان مستقر شده بود.
از ایلام حرکت کردیم، اتوبوسی که من سوار آن شده بودم، بیشتر دانش آموزان اعزامی به جبهه بودند؛ شهید حیات سروری آمد و کنار صندلی من نشست.
کلاهی که حاجی ها به سر می کنند روی سرم بود که حیات گفت: اونو می دی به من؟ کلاه را به او دادم؛ در طول مسیر، مرتب از جا بلند می شد و می رفت وسط اتوبوس و شروع می کرد به چاووشی و صلوات فرستادن.
یک یک ائمه معصوم (ع) را ذکر می کرد و بچه ها صلوات می فرستادند؛ شب را در مریوان خوابیدیم.
نمی دانم چه وقت بود و اذان صبح را گفته بودند یا نه که حیات از خواب بیدار شد، اشک در چشمانش حلقه بسته بود، اما از میان دانه های اشک هایش برق جاذبه و شوق می درخشید.
گفت: دلم گرفته.
گفتم: چطور مگر؟ گفت: خواب دیدم کنار تو هستم، تو رفتی دنبال کاری، یک مرد نورانی با جذبه ای خاص (ترکیب و ویژگی این مرد را گفت که احساس کردم می دانست وی کیست، گمان بردم حضرت پیامبر (ص) را در خواب دیده، اما نمی خواست به صراحت بگوید) آمد نزد من و گفت: بیا با هم برویم، گفتم اجازه دهید دوستم بیاید. گفت: نه!
بیا برویم! و من دستم را توی دست او گذاشتم و رفتم.
صبح از مریوان حرکت کردیم، خواب حیات را فراموش کردم، ولی داخل اتوبوس متوجه حیات شدم که توی حال و هوای دیگری بود.
دامنه بلندی های کاتو رسیدیم. بچه ها از هم جدا شدند و به اصطلاح، دو تا دو تا، سه تا سه تا شدند. من هم کنار حیات بودم.
خودرو مهمات و ادوات رسید؛ بلند شدم به سمت یکی از آنها رفتم که ناگهان صدای هواپیما از آسمان شنیدم، به بالا نگاه کردم، هیچ نشانه ای از هواپیما دیده نمی شد، به خودرو که رسیدم و در حال تحویل گرفتن وسایل بودم یک دفعه صدای هواپیما، آن هم در ارتفاع پایین توجهم را جلب کرد، فوری و به سرعت خودم را به چاله ای که در کنارم بود، انداختم.
توی چاله بچه های دیگر هم موضع گرفته بودند، «شعبان دانیال»، شهید «رضا اسدی»، «حمید گلستانی» و یکی دیگر از بچه ها به نام «عیسی» بودند که پای عیسی توی چاله جا نمی شد. بمباران آغاز شد. توی چاله پای عیسی ترکش خورد. شهید غیوری، فرمانده گردان هم همان جا مجروح شد.
هواپیماهای عراقی که رفتند، به سرعت از چاله بیرون آمدم، ناگهان به یاد حیات و خوابی که برایم تعریف کرده بود، افتادم؛ به طرفش دویدم، در حالی که نشسته به درختی تکیه داده بود، ترکشی بزرگ به قلبش اصابت کرده بود؛ چشمان بزرگ و نیمه باز او هنوز می درخشید.
یاد لحظه ای افتادم که کلاه حاجی ها را روی سرش گذاشته بود و می گفت: «عنبر جمال محمد، صلوات!» و...
روحش شاد و شادی روح همه شهدا صلوات ک/4
7177/565/640



06/05/1393





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 97]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن