واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: خوابی که به پرواز تعبیر شد ایلام- ایرنا- سال های جنگ و آوارگی بود، هر جوانی چه دانشجو و چه دانش آموز حسب تکلیف و وظیفه خود را برای حضور در جبهه آماده می کرد.
شهید «حیات سروری» فرزند کوچک خانواده ای مذهبی و متدین بود که شوق و اشتیاق پر کشیدن به اوج آسمان لحظه ای او را از تب و تاب نینداخت.
با وجود دل بی قراری های «دادا زهرا» بر این که دو نفر دیگر از برادرانش در بسیج و سپاه و جبهه بودند اما این پرنده کوچک سرشار از اشتیاق پریدن بود و لحظه ای تاب ماندن نداشت.
و با وجود این که در یکی از عملیات ها از ناحیه دست دچار جراحت و شکستگی شد اما تنها چند روز استراحت کرد و خودش گچ دستش را برید و در حالی که هنوز به درستی زخمهایش التیام نیافته بود راهی جبهه شد.
آن موقع خانواده این شهید در همسایگی ما بودند و خوب به یاد دارم که تازه وارد سن جوانی شده بود و هنوز هم آن روز را که گچ دستش را باز کرده بود خوب به یاد دارم.
دکمه آستین پیراهنش باز بود و هنوز دستش شکسته اش به طور کامل جوش نخورده بود و با وجود اصرار دادا زهرا برای ماندن در ایلام و نرفتن به جبهه تا بهبودی دستش باز دلش پر کشید و رفت.
شوخ طبعی و خوش اخلاقی از صفات بارز و ویژگی های ظاهری شهید «حیات» بود که لحظه ای از یاد و خاطره همسایه ها و دوستانش نرفته است.
پس از شهادتش آن چنان دادا زهرا غمگین شد که تاب ماندن نیاورد و به دنبال چند وقت تحمل درد و بیماری به فرزندش پیوست.
هنوز هم به محض ورود به قطعه شهدا در بارگاه امام زاده علی صالح (ع) شاید بی سبب نباشد که بدون هیچ خواسته قلبی از کنار قبرش می گذرم با وجود آن که در آن زمان شاید شش سال بیشتر نداشته ام اما هنوز هم خاطره روز باز کردن گچ دست و رفتنش را به یاد دارم.
بعدها یکی از دوستان هم رزم اش را دیدم که خاطره ای از وی برایم تعریف کرد خاطره ای که درست مربوط به یک روز پیش از شهادت «حیات سروری» بود، تمام داستان مربوط بود به بذله گویی ها، شوخ طبعی و پاک سیرتی این جوان رعنا که راوی تکرار می کرد هرگاه آن روز را در ذهن یادآوری می کنم انگار همه چیز همین دیروز اتفاق افتاده است:
«عملیات والفجر 9 در راه بود. محور عملیاتی لشکر 11 امیرالمومنین(ع) که همه شیرمردان ایلامی بودند در بلندی های «کاتو» کردستان مستقر شده بود.
از ایلام حرکت کردیم، اتوبوسی که من سوار آن شده بودم، بیشتر دانش آموزان اعزامی به جبهه بودند، دیدم شهید حیات سروری آمد وی نشست صندلی کنار من.
کلاهی از همین کلاه هایی که حاجی ها به سر می کنند روی سرم بود که حیات گفت: اونو می دی به من؟ کلاه را به او دادم؛ در طول مسیر، مرتب از جا بلند می شد و می رفت وسط اتوبوس و شروع می کرد به چاووشی و صلوات فرستادن.
یک یک ائمه معصوم (ع) را ذکر می کرد و بچه ها صلوات می فرستادند، شب را در مریوان خوابیدیم.
نمی دانم چه وقت بود و اذان صبح را گفته بودند یا نه که حیات از خواب بیدار شد، اشک در چشمانش حلقه بسته بود، اما از میان دانه های اشک هایش برق جاذبه و شوق می درخشید.
گفت: دلم گرفته.
گفتم: چطور مگر؟ گفت: خواب دیدم کنار تو هستم، تو رفتی دنبال کاری، یک مرد نورانی با جذبه ای خاص (ترکیب و ویژگی های این مرد را گفت که احساس کردم می دانست وی کیست، گمان بردم حضرت پیامبر (ص) را در خواب دیده، اما نمی خواست به صراحت بگوید) آمد نزد من و گفت: بیا با هم برویم، گفتم اجازه دهید دوستم بیاید. گفت: نه!
بیا برویم! و من دستم را توی دست او گذاشتم و رفتم.
صبح از مریوان حرکت کردیم، خواب حیات را فراموش کردم، ولی داخل اتوبوس متوجه حیات شدم که توی حال و هوای دیگری بود.
دامنه بلندی های کاتو رسیدیم. بچه ها از هم جدا شدند و به اصطلاح، دو تا دو تا، سه تا سه تا شدند. من هم کنار حیات بودم.
خودرو مهمات و ادوات رسید؛ بلند شدم به سمت یکی از آن ها رفتم که ناگهان صدای هواپیما از آسمان شنیدم، به بالا نگاه کردم، هیچ نشانه ای از هواپیماها دیده نمی شد، به خودرو که رسیدم و در حال تحویل گرفتن وسایل بودم یک دفعه صدای هواپیما، آن هم در ارتفاع پایین توجهم را جلب کرد، فوری و به سرعت خودم را به چاله ای که در کنارم بود، انداختم.
توی چاله بچه های دیگر هم موضع گرفته بودند، «شعبان دانیال»، شهید «رضا اسدی»، «حمید گلستانی» و یکی دیگر از بچه ها به نام «عیسی» بودند که پای عیسی توی چاله جا نمی شد. بمباران آغاز شد. توی چاله پای عیسی ترکش خورد. شهید غیوری، فرمانده گردان لشکر 11 همان جا مجروح شد.
هواپیماهای عراقی که رفتند، به سرعت از چاله بیرون آمدم، ناگهان به یاد حیات و خوابی که برایم تعریف کرده بود، افتادم؛ به طرفش دویدم، در حالی که نشسته به درختی تکیه داده بود، ترکشی بزرگ به قلبش اصابت کرده بود؛ چشمان بزرگ و نیمه باز او هنوز می درخشید.
یاد لحظه ای افتادم که کلاه حاجی ها را روی سرش گذاشته بود و می گفت: «عنبر جمال محمد، صلوات!» و...
روحش شاد و شادی روح همه شهدا صلوات ک/4
7177/565
06/05/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]