تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 24 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852682766




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بالماسكه شاه ديوانه عقده‌اي بلاي او شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بالماسكه شاه ديوانه عقده‌اي بلاي او شد
  5 بهمن 1359، سالمرگ محمدرضا پهلوي است. بازشناسي خصال و عوامل سقوط او، تا هم اينك از فصول در خور مطالعه و جذاب تاريخ معاصر ايران است. اين نوشتار در راستاي شناخت بيشتر از ويژگي‌هاي فردي شخص شاه و با بهره‌گيري از يادداشت‌هاي علي دشتي از روشنفكران شاخص و فعال دوران پهلوي به نگارش درآمده است. علي دشتي اگرچه در دوران نوجواني در سلك طلبگي بود، اما در ساليان بعد اين صنف را ترك كرد و با آغاز روزنامه‌نگاري و ورود به عرصه‌هاي فرهنگي و سياسي كشور، به جرگه روشنفكران پيوست و رفته‌رفته مبلغ پاره‌اي از افكار دين‌ستيزانه گشت كه اوج آن را در كتاب «23سال» مي‌توان ديد. وي در جريانات فرهنگي و سياسي دوران رضا خان و نيز دو دهه آغازين سلطنت محمدرضا پهلوي، نقشي نمايان ايفا نمود و در تحكيم اقتدار اين دو و گفتمان‌سازي براي تداوم سيطره تئوريك آنان، فعال بود. او در ساليان آغازين دهه 40، از آن روي كه مي‌پنداشت شاه به اندازه لازم به وي توجه ندارد، از وي ملول گشت و تا حدي از كارسياسي فاصله گرفت. او در اين سال‌ها بيشتر به كارهاي ادبي و فرهنگي اشتغال داشت. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ماند و در دو نوبت و البته كوتاه‌مدت دستگير و آزاد گشت. وي در ماه‌هاي پاياني حيات، به رغم كهولت و فراموشي‌هاي ناشي از آن، سعي كرد كه با نگارش يادداشت‌هايي «‌عوامل سقوط محمدرضا پهلوي» را از ديد خود به تحليل بنشيند. اين يادداشت‌ها در چندين نوبت چاپ و منتشر شد و مستند ما در نگارش اين مقاله است. جواني 21 ساله بر تخت اردشير بابكان! علي دشتي در گام آغازين نگارش يادداشت‌هاي خويش، روزهاي آغازين تخت‌نشيني محمدرضا پهلوي را به توصيف نشسته است. اهميت اين بخش در خاطرات آن است كه وي تصويري نسبتاً دقيق از شرايط روحي و شخصيتي شاه را، در روزگاري كه برتخت سلطنت نشسته، به دست مي‌دهد. به عبارت ديگر، توصيف اين بخش نشان مي‌دهد كه شاه از كدامين منزلگاه رفتاري و تربيتي به چه فرجامي در پايان كار خويش، راه يافته است. دشتي در اين‌باب نوشته است: «پس از كناره‌گيري رضاشاه در تاريخ 25 شهريورماه 1320، فروغي فرداي همان روز وليعهد جوان را به مجلس آورد و او سوگند وفاداري را به قانون اساسي ياد كرد و بدون حادثه قابل ملاحظه‌اي به سلطنت رسيد... با اين تدبير بي‌درنگ جنجال‌ها فرو نشست و مجلس موافقت كرد و عصر همان روز جلسه علني تشكيل شد و شاه مراسم سوگند را به‌جاي آورد... اين جوان 21 ساله كه بر تخت اردشير بابكان نشست، از هر گونه تجربه كشورداري دور بود، زيرا چنان كه گفتيم پدر چنان سايه سنگين خود را بر مقامات كشوري گسترده بود كه مجال تفكر و تجربه براي فرزند ارشد خويش باقي نگذاشته بود. تنها چيزي كه از مقام و سلطه پدر به او رسيده بود، تكريم، تعظيم و اظهار اطاعت و انقياد دولتمردان كشوري و لشكري بود. بنابراين نمي‌توان از چنين شاه جواني انتظار تدبير و كشورمداري داشت، هرچند از سال 1304 به مقام ولايتعهدي رسيده بود، خصوصاً كه شخصيت سنگين و خردكننده رضاشاه به كسي اجازه نمي‌داد از خود رأيي صادر كند يا ميل و اراده‌اي داشته باشد. افراد خانواده او بايد همان سر ظهر در سالن غذاخوري حاضر باشند و اگر يك نفر از آنها دقيقه‌اي تأخير كند، ديگر جرئت حضور ندارد. از اين بالاتر حتي براي دختران خويش شوهر انتخاب مي‌كرد. از اين رو پس از دور شدن از مقام سلطنت هر يك از آنها از شوهر خود طلاق گرفتند و همسري مطابق ميل خود انتخاب كردند. در اين ميان وليعهد نيز از اين قاعده مستثني نبود و تنها امتيازش اين بود كه دنبال پدر راه بيفتد و سران كشوري و لشكري نسبت به وي اداي تعظيم و احترام كنند، اما در اداره كشور تعليم و راهنمايي دريافت نمي‌كرد و حتي اشخاص را چنان كه بايد و شايد نمي‌شناخت و چه بسا خود شاه نيز هيچ امر مهمي را با او در ميان نمي‌گذاشت و عبارت ديگر او در سراسر دوران وليعهدي يك وجود ظلي و تبعي داشت. به همين دليل پس از اينكه ناگهان، غيرمنتظره و بر اثر حوادث غيرمترقبه به سلطنت رسيد، در معرض حملات گوناگون قرار گرفت. در اين ميان شاه جوان جز مرحوم فروغي و تني چند از اعضاي دولت او ياران صميمي ديگري را پيرامون خود نمي‌يافت. فروغي با همه تعقل، تعادل و حسن نيت همچون قوام‌السلطنه متحرك و فعال نبود و در اين گير و دار جز با اتخاذ تدابيري كه مسكن دردها و خشم‌ها باشد، كاري نمي‌توانست انجام بدهد، به‌ويژه لشكريان بيگانه، شمال، جنوب، غرب و شرق كشور را اشغال كرده بودند و شاه جوان نمي‌توانست در برابر اين همه مسائل و معضلات چاره‌اي بينديشد و ناچار شيوه مماشات را در پيش گرفته بود.» (1) آغاز دسيسه‌كاري دشتي به رغم اينكه شاه را درآغاز كار خويش، كم تجربه و ناتوان به تصوير مي‌كشد، اما براين باور است كه وجود برخي خصال ارثي در وي، موجب شد كه وي در راه پدر گام زند. يكي مال‌دوستي و ديگري مواجهه با انبوهي از نارضايتي‌هاي متراكم كه وي را از همان دوره، به ورطه توطئه‌گري سوق داد: «باري پدر دو ارثيه براي پسر باقي گذاشت و از كشور بيرون رفت، يكي مال و املاك بي‌حد و حصر و ديگري نارضايتي‌ها و كينه‌هايي كه در مدت 20 سال در سينه‌ها متراكم شده بود. به همين دليل پسر ناگهان از اوج قدرت 20 ساله به حضيض انتريك‌هاي خرد و كلان فرو افتاد و شايد همين امر او را به‌جاي تدبر، تأمل و اتخاذ تصميمات بجا و مؤثر به ورطه اغراض و دسيسه‌كاري انداخت. كساني كه مورد اعتماد بودند، از دسيسه‌كاري و سياست‌باقي دور ماندند و كساني كه حقد و كينه فراوان از دوران پدرش داشتند از هيچ‌گونه انتريك و سياست‌بافي رويگردان نبودند. طبعاً همين روحيه مجامله و دسيسه‌كاري در فكر شاه جوان ريشه گرفت و در مدت دوازده سالي كه از آغاز سلطنت وي تا سقوط دكتر مصدق دوام داشت، كار شاه پيوسته چنين بود: تشنه اطاعت، قدرت‌نمايي و سلطه مطلق. اين تشنگي مفرط دائماً او را رنج مي‌داد». (2) شاه در اوج غرور و خودكامگي راوي خاطرات درفصول ديگري از اثر خود، با به تصوير كشيدن دوره‌اي كه شاه راه خود را در «سلطه‌گري» و «زورمداري» يافته بود، براين باور است كه اين حالت به تمامي، دردوره صدارت امير‌عباس هويدا خود را نمايان ساخته بود. آنجا كه نخست وزيري «تابع اوامر ملوكانه»بر تخت صدارت جلوس كرده بود و چيزي جز اطاعت كوركورانه را نمي‌شناخت: «اگر حوادث اين دوره و دوره قبل را تجزيه و تحليل كنند، غير از اين هدف ديده نمي‌شود، با اين اختلاف كه شاه در اين دوره خود را در اوج قدرت مي‌بيند، دقيقاً هم سلطنت مي‌كند و هم حكومت و كسي را به عنوان نخست‌وزيري در چنگ دارد كه تنها مجري اوامر اوست و از خود هيچ فكر بديعي كه رايحه اراده و ابداع از آن بتراود، ابراز نمي‌كند و اگر هم ابداعي دارد، بايد با لطايف‌الحيل آن را با زبان شاه و از جانب او عنوان سازد. باري، هويدا همچون علم باب دندان شاه بود و اطمينان داشت او مستقلاً نوكر سيا و امريكا نيست و نوكر شخصي خود اوست و علت دوامش هم به عقيده من همين است: آنكه «شه» اندر طلبش مي‌شتافت در پس اين پرده نهان بود، يافت». (3) جنون لقب و نشان علي دشتي در تبيين اين بخش از خاطرات خويش، پاره‌اي رويكردهاي شاه در دوران نخست وزيري هويدا را تبيين كرده است كه آئينه تمام نماي غرور و خودخواهي او به شمار مي‌رود. او درگام نخست «بيماري لقب و نشان» را ازجمله مشكلات شاه دراين دوره قلمداد و خاطراتي درباره انتخاب لقب آريامهر براي او را ذكر مي‌كند كه خواندني است: در مثل مي‌گويند: «از گفتن حلوا حلوا دهان شيرين نمي‌شود»، ولي متأسفانه تمام مردم ايران معتقدند با گفتن حلوا كامشان شيرين مي‌شود. نمونه خيلي مفتضح آن القاب و عناوين دوره قاجاريه است. داشتن لقب در اين دوره نردبام رسيدن به مقام است. اگر كسي مي‌خواست حاكم جوشقان شود و لياقت آن كار را هم داشت، به آن مقام نمي‌رسيد، مگر اينكه لقبي همچون هژبر، خاقان يا غضنفر داشته باشد و براي ارضاي همين حاجت روحي بود كه بي‌درنگ سيد ضياءالدين طباطبائي پس از كودتا لقب سردار سپه را براي رضاخان درخواست كرد. شخصي هر چند شايسته، مفيد و مؤثر باشد، با اسم خشك و خالي رضاخان نمي‌توانست رئيس ديويزيون قزاق شود. از قضا همان سردار سپاه پس از رسيدن به اين مقام لايحه‌اي به مجلس برد و تمام القاب را يكمرتبه لغو كرد، ولي مردم نمي‌خواستند اين مزيتي را كه با تقديم 50 اشرفي به صاحب اختيار به چنگ آورده بودند، از دست بدهند، از اين رو يك قسمت از لقب را به عنوان نام ‌خانوادگي اختيار كردند مثلاً اميراعلم باز امير‌اعلم شد، زيرا اسمش امير بود و اعلم را نيز به عنوان سجل احوال پذيرفت و يك دكتر فاضل و مفيد به حال اجتماع، اميراعلم شد. متين‌السلطنه نيز كلمه سلطنه را حذف و دفتري را به‌جاي آن گذاشت و به نام متين‌دفتري درآمد. همچنين پرتو اعظم، اقدس، اجل، امير، سردار و غيره شكل نام خانوادگي به خود گرفتند. اما طرفه و باور نكردني اينكه شاهي در مقام گرفتن لقب و نصب نشان برآيد! شاه، شاه است و اعتبار او به كياست و كشورداري است. شاه اسماعيل صفوي، شاه اسماعيل است و نادرشاه، نادرشاه، اما محمدرضاشاه پهلوي نمي‌خواست فقط محمدرضاشاه پهلوي باشد. از اين رو به كسان خود دستور داد در جست‌وجوي لقبي شبيه آتاتورك و مصطفي كمال پاشا براي ايشان باشند. بادمجان دور قاب‌ چين‌ها هم به تلاش افتادند و اسم‌ها و لقب‌هاي متعددي پيدا كردند كه از آن ميان پيشنهاد دكتر شفق مطبوع طبع ايشان قرار گرفت و روز 24 شهريور 1344 جلسه مشتركي از مجلسين سنا و شوراي ملي تشكيل شد و پس از نطق چند ساعته‌اي كلمه و عنوان آريامهر را به عنوان خدمات خستگي‌ناپذير شاه به ايشان اعطا كردند و محمدرضاشاه پهلوي مبدل به شاهنشاه آريامهر شد. خود اين نكته عبرت‌انگيز است و هر انديشمندي را به حيرت مي‌اندازد كه شاهي در عين قدرت چه نيازي دارد كه لقب بگيرد؟ آيا اين عنوان شأن او را بالا مي‌برد يا در نظر مادر، خواهران و برادران اعتبار و حيثيت وي را مي‌افزايد يا در نظر قاطبه ملت او طور ديگر و با قيافه تازه‌تر و با نفوذتري ظاهر مي‌شود...؟! به هر صورت يكي از مواردي است كه عقده وي را نشان مي‌دهد و تشنگي روحي او را ثابت مي‌كند و آن اينكه همچون پدر نتوانست در طول مدت چند سال زمام امور كشور را در دست بگيرد و آن همه آشفتگي‌هاي سياسي، اقتصادي و اوضاع ملوك‌الطوايفي را سر و سامان بخشد. در مورد نشان نيز شاه بي‌اختيار بود. رضاشاه تنها به نصب نشان ذوالفقار كه از طرف تشكيلات لشكري به وي تقديم شده بود، آن هم در روزهاي رسمي اكتفا مي‌كرد، ولي محمدرضاشاه سراسر دست چپ و سينه‌اش مستور از نشان‌هاي گوناگون بود! آيا خيال مي‌كرد بدون اين نشان‌ها از شأن و اعتبار وي كاسته مي‌شود.‌.‌.‌؟!». (4) عقده كتاب‌نويسي و مصاحبه مطبوعاتي! «عقده كتاب‌نويسي و مصاحبه مطبوعاتي!»دومين موردي است كه درخاطرات علي دشتي به عنوان خصال شاه در دوران اوج غرور و خودكامگي وي برشمرده شده است. او براين باور است كه شاه به رغم اينكه دراين دوره تلاش فراوان كرد تا از خود چهره‌اي اهل انديشه و قلم به نگارش بگذارد، اما به دليل كم سوادي بي‌مايگي ذاتي نتوانست، دراين رويكرد توفيق چنداني به دست آورد. وي دراين باره نوشته است: «كتاب نوشتن و «مأموريت براي وطن» را عنوان كردن، ماهي يك بار مديران جرايد تمام ايران را به حضور پذيرفتن و براي آنها نطق كردن و به سؤالات پرت و پلاي خبرنگاران و روزنامه‌نگاران جواب دادن و احياناً مشكلات سياسي را برانگيختن همه و همه براي آرام كردن اين عقده روحي به شمار مي‌رود. شاه مي‌خواست حتي در نقش روزنامه‌نويس هم ظاهر شود. همه به خاطر دارند پس از سقوط حكومت مصدق شاه ماهي يك بار روزنامه‌نگاران تهران و ولايات را به حضور مي‌پذيرفت؛ روزنامه‌نگاراني كه غالباً شأن و حيثيت لازم را براي اين كار نداشتند و صرفاً دكاني براي خود باز كرده بودند، ولي شاه در اين مصاحبه‌ها با آنها سياست‌بافي مي‌كرد و منتظر بود روزنامه‌نويسي سؤالي هر چند سخيف و بي‌معني را مطرح سازد تا ميدان مناسبي براي عقده‌گشايي وي فراهم آيد. در اين دوره شاه خود را محور كائنات فرض مي‌كرد و مي‌پنداشت اگر هر روز نام و آوازه‌اش سرفصل روزنامه‌هاي صبح و عصر نباشد و از سوي وسايل ارتباطي جهان پيوسته از وي نامي برده نشود، شأن او فرو مي‌افتد، از اين رو بدون ضرورت و دليل قابل توجهي به مصاحبه مطبوعاتي روي مي‌آورد. بارها اين مطلب را با تني چند از دوستان صحبت مي‌كردم و همه در حيرت بوديم كه آن را به چه موجبي جز خودنمايي حمل كنيم. عاقبت روزي تصميم گرفتم حكمت اين اقدام را از خود ايشان بپرسم. بنابراين شرفياب شدم و عرض كردم: «تني چند از صاحب‌نظران و علاقه‌مندان به اعليحضرت معتقدند مصاحبه‌هاي مطبوعاتي اعليحضرت حتي‌الامكان محدود شوند، زيرا چه بسا مسائل غير قابل جبراني را موجب شود. علاوه بر اين بنده كه مخلص اعليحضرت هستم، غالب اين مطبوعاتي‌ها را نمي‌پذيرم. وانگهي اگر ضرورت و اصراري براي اين كار هست، امر كنيد مخبران و مديران جرايد ـ آنها كه مجرب و داراي وزن و اعتباري هستند ـ شرفياب شوند. شنيده‌ام مرتضي خان ايزدپناه نيز جرئت كرده و اين مطلب را حضورتان معروض داشته، ولي مورد بي‌مهري قرار گرفته است». شاه پس از اندكي درنگ گفت: «خيلي مطلب هست كه بايد گفته شود و اين مصاحبه‌ مطبوعاتي فرصتي است براي ذكر آنها». خدمتشان عرض كردم: «اعليحضرت نخست‌وزير داريد، وزير اطلاعات داريد... علاوه بر اين مجلس شوراي ملي و سنا هست. ممكن است مطلب مورد نظر در يكي از اين مجالس يا به وسيله يكي از مقامات ذي‌صلاح مطرح شود و مقام مربوط بدان پاسخ دهد». گفت: «آيا سخن آنان مانند سخن من وزن و اعتبار دارد؟!» طرف مقابل متقاعد نشد و گفت: «البته سخن آنان وزن و شأن فرمايش اعليحضرت را ندارد، ولي از طرف ديگر 70، 80 جريده‌نگار كه حرفه‌شان به دست آوردن خبر و نشر مطلب تازه است، ممكن است سؤال كنند و اعليحضرت جوابي بدهيد كه صلاح نباشد اين مطلب از طرف شخص شما گفته شود، زيرا اگر وزيري در جواب مخبري حرف نادرستي زد يا مطلبي گفت كه نبايستي گفته شود، ممكن است آن را تكذيب كرد يا وزير بي‌احتياط يا بي‌كفايت را كنار گذاشت، ولي اگر اين مطلب يا هر مطلب ديگري كه صلاح نيست به روزنامه‌ها كشيده شود، از طرف اعليحضرت اظهار شود، دشواري‌هايي را پيش مي‌آورد كه جبرانشان آسان نيست...». از قضا چنين هم شد. نمي‌دانم قضيه عراق اتفاق افتاده بود يا بحرين. مرحوم فرامرزي سؤالي كرد و شاه پاسخي داد كه سر و صداي روزنامه‌هاي عراقي را برانگيخت و تعرض آنها برخلاف انتظار به شخص شاه بود كه حريمي براي وي قائل نشدند. همين امر موجب شد صاحب‌نظران خيرخواه فرامرزي را متوجه وخامت امر و مخصوصاً بر اين نكته تأكيد كردند كه رؤساي كشورها حريمي دارند و جرايد حق ندارند نسبت به آنها بي‌ادبي كنند. البته اين درس تنبهي شد و براي مدتي مصاحبه‌هاي مطبوعاتي شاه از بين رفت، ولي حتي تا اواخر سلطنت در او اين تشنگي ديده مي‌شد و مخبران جرايد فرنگ چون مزاج وي را مستعد گفت و شنود مي‌دانستند، به تهران مي‌آمدند و به جاي اينكه با نخست‌وزير يا لااقل وزير دربار مصاحبه كنند با شخص شاه مصاحبه مي‌كردند و در اين مصاحبه‌ها بود كه شاه با غرور و خودپسندي مضحكي به پاره‌اي از آنها مي‌گفت: «بياييد مملكت‌داري را از ما بياموزيد». (5) تياترِ تاجگذاري! دشتي در ادامه نگاشته خويش، نه تنها بر رفتارهايي چون تاجگذاري فايده‌اي مترتب نمي‌بيند، چون آن را به نوعي «تحصيل حاصل» تلقي مي‌كند، بلكه آن را عاملي براي افزايش نارضايتي عمومي تلقي مي‌كند. او بر اين باور است كه تقليد از بازيگران توسط شاه در مراسم تاجگذاري، بيشتر بي‌شخصيتي و عقده‌هاي حقارت او را برمردم به‌ويژه خواص و اهل شناخت به نمايش گذارد: «نمونه اين گونه رفتارها، گرفتن لقب ـ كه في حد ذاته بي‌منطق و موهوم به نظر مي‌رسيد و شايد تنها موجب باور كردني آن اقناع روح حقير او بود كه پندارهاي نابخردانه بر آن سايه‌ افكنده بود و احياناً ارضاي كسان و بستگان وي كه سلطه مطلقه پدر و بنيانگذار سلسله را در پيش چشم داشتند ـ در دوره‌هاي دوم و سوم شاهنشاهي زياد است و با فراغ بال و شكيبايي در امر تحقيق و تفحص مي‌توان ده‌ها نمونه از آن را برشمرد كه يكي از آنها جشن تاجگذاري است. شاهي بدون زحمت و مرارت به مقام والاي پادشاهي كشور مي‌رسد، كسي مدعي او نيست و همه دولت‌ها بدين حق قانوني وي اذعان كرده‌اند، دو مجلس ميل و اراده او را گردن نهاده‌اند، دولت‌ها در اختيار او هستند، ولي اين امر او را راضي نمي‌كند و تا صحنه‌اي چون تئاتر به راه نيندازد، آرام نمي‌گيرد! اگر اين امر كه مستلزم خرج‌هاي گزاف و تمرين‌هاي متعدد بود، باعث تقويت بنيان سلطنت مي‌شد، كسي ايرادي بر آن نمي‌گرفت، ولي خير! بايد جشن‌هاي تاجگذاري برگزار شود و تاجي مطابق قواره سر او فراهم آيد و چندين بار خود و خانواده‌اش در تالار موزه مشق راه رفتن و ايستادن مقابل تخت طاووس را تحمل كنند تا روز موعود برسد و او با قيافه‌اي كه به قيافه بازيگران بيشتر شباهت دارد تا شاه مملكت، ميان همسر و فرزندانش بايستد و تمام رجال كشور نيز حضور يابند. آيا دست زدن به اين كار بر شأن و اعتبار او مي‌افزود يا بنيان سلطنت وي را استوارتر مي‌ساخت؟! شخص انديشمند نمي‌داند اين چنين اقدام‌ها را بر چه حمل كند، جز اينكه خيال كند محمدرضاشاه براي بازيگري تئاتر خلق شده است و اينك حقايق و واقعيات موجود را مي‌خواهد به صورت نمايشنامه‌اي در آورد!». (6) خوابيدن به همراه كوروش! خالق اثرِ «‌‌عوامل سقوط محمدرضا پهلوي‌» برگزاري جشن‌هاي پرهزينه و بي‌فايده 2500 ساله شاهنشاهي رابه «‌بالماسكه» تشبيه كرده و بر اين باور است كه اين همه خرج به خاطر اداي اين عبارت ِ دروغ «كوروش تو بخواب كه ما بيداريم!» اسباب مضحكه رژيم در همان دوره و ادوار بعد گرديد. چراكه بيداري به مثابه كوروش، چنان فرجامي را براي شاه رقم نمي‌زد كه با چند اعلاميه حضرت امام(ره)، آنگونه عنان كار را ازكف بدهد: «از اين بدتر جشن 2500 ساله شاهنشاهي ايران است كه چهار سال بعد از آن يعني در سال 1350 برگزار شد كه فرنگيان آن را به بالماسكه تشبيه كرده‌اند و همه آنها در حيرتند چرا دولت ايران هزارها ميليون يا ميلياردها تومان خرج كند، صد چادر گرانبها و صدها اتومبيل مرسدس بنز با ريخت و پاش‌هايي كه لازمه آن است، در تخت جمشيد فراهم آورد، از رستوران ماكسيم پاريس غذا تهيه و وارد كند، رؤساي كشورها را دعوت كند و صدها از اين نوع كارهاي نابخردانه كه حافظه‌ام قادر نيست همه آنها را به خاطر بياورد تا سرانجام شاه ايران در جلگه مرودشت به راه بيفتد و چون بازيگران تئاتر فرياد زند: «كوروش تو بخواب كه ما بيداريم!» عجب بيدار بودند! كه چند نطق آقاي خميني او را چون موش مرده‌اي به خارج از مرز ايران پرتاب كرد. بدين مناسبت به ياد نطقي مي‌افتم كه روز معرفي كابينه آموزگار ايراد كرد و خطاب به وزرا گفت: «امريكا نقشه تقسيم ايران را كشيده بود و مي‌خواستند پس از تقسيم و تجزيه كشور قسمتي را به نام ايرانستان براي ما باقي بگذارند. اين خيالات واهي را مگر به گور ببرند! مگر از روي جسد ما عبور كنند! » عجب از روي جسد ايشان عبور كردند! شاهي كه چنين سخنان بزرگي را ادا مي‌كند، از بانگ الله‌اكبر عامه مردم با آن فضاحت و رسوايي فرار كرد و منتظر نشد كسي از روي جسد ايشان عبور كند! شاه فريفته الفاظ و مجذوب جمله‌هاي پرطمطراق بود. شايد براي اداي همين قضيه تقسيم ايران و ايجاد ايرانستان كه تا آن زمان كسي از آن خبر نداشت و تاكنون هم كسي نمي‌داند اين نقشه كجا طرح‌ريزي شد، منظور خاصي نداشت، جز اينكه قدرت ارتش 400 هزار نفري خود را به رخ مردم بكشد: هر چه آورد به كف، از سرمستي بشكست نه دلي ماند، نه پيمانه و نه پيماني» (7) كوروش ثاني! واپسين عبارات دشتي در توصيف شاه و تشبيه وي به كوروش، تا بدان سان گافي است كه ما را از شرح و مقدمه‌اي بي‌نياز مي‌سازد: «در تاريخ ايران با همه انقلاب‌ها و تحولات گوناگون و غيرمترقب آن شاهي بدين ضعف نفس و بدين مايه عقده داشتن آن هم عقده خودنمايي و خودستايي وجود ندارد. كسي نمي‌داند فكر كوروش كبير را چه كسي به ذهن او وارد ساخت؟ آيا مغز عليل خود او بنيانگذار اين انديشه بود كه در قرن بيستم او كوروش كبير ديگري است يا چاپلوسان و آتش‌بياران معركه اين فكر كودكانه را به وي القا كردند؟ تاريخ ساخته و پرداخته اوضاع اجتماعي و سياسي دنياست و اوضاع سياسي و اجتماعي ساخته طرز انديشه و سيستم اقتصادي و همچنين امكاناتي است كه فراهم مي‌آيد. اگر در 2500 سال قبل كوروش هخامنشي نخست ماد و سپس بابِل و ليدي را فتح كرد و به سواحل مديترانه رسيد، يك حادثه تاريخي است و تجديد حوادث تاريخي مستلزم تجديد موجبات، شرايط و اوضاع همان زمان است. موسوليني با گرفتن ليبي و حمله به حبشه مي‌خواست امپراتوري قديم روم را زنده كند و با ايجاد حوادث گور خويشتن را كند. او نيز همچون يا بازيگر تئاتر در صحنه سياست آمد و تا وقتي كه نظم و انضباط را در ايتاليا برقرار ساخت، دنيا به نظر ستايش و تحسين به او نگريست، ولي در جنگ جهاني دوم با تقليد از هيتلر و حمله به فرانسه و آلباني آبروي خود را ريخت و ايتاليايي كه مي‌بايست از هر گونه ماجراجويي كناره بگيرد تا پس از جنگ يكي از دولت‌هاي درجه اول شود، به سختي تحليل رفت و در نتيجه سوء تدبير او ايتاليايي ضعيف و ورشكسته بر جا ماند. تشبيه محمدرضا پهلوي ـ آريامهر!- به موسوليني تشبيه يا قياس مع‌الفارق است. موسوليني كار كرد و ايتاليا را از آشفتگي نجات داد، ولي آريامهر با همه امكانات مالي، سياسي و اجتماعي به جاي اينكه ايراني آباد، قوي و توانا به بار آورد، به تقليد خشك و خالي اكتفا كرد و در جلگه مرودشت به راه افتاد و به شعار دادن پرداخت: «كوروش! تو بخواب كه ما بيداريم»! و مضحك‌تر اينكه به همين اندازه اكتفا نكرد، بلكه دستور داد مقبره عظيمي از بتون مسلح با جاه و جلال در مقابل كوروش كبير براي وي بنيان گذارند، تا او نيز در تاريخ ايران به عنوان دومين كوروش كبير نامبردار شود. از همين قبيل است آئين ملي 50 سال شاهنشاهي پهلوي و جشن ربع قرن پادشاهي افتخارآميز آريامهر و تشكيل لژيون خدمتگزاران بشر كه جز فشار بر بودجه اين ملت مظلوم و محكوم كه بايد تاوان مظلوميت و محكوميت خويش را در برابر خودكامگان و نوكرپروران تاريخ اين كشور بپردازد، اثر ديگري نداشت». (8) پي‌نوشت‌: (1) ر. ك به: عوامل سقوط محمدرضا پهلوي/ يادداشت‌هاي منتشر نشده علي دشتي. نشر زوّار/ صص 38ـ40 (2) ر. ك به: همان، ص 41 (3) ر. ك به: همان، صص 152ـ153 (4) ر. ك به: همان، صص 153ـ156 (5) ر. ك به: همان، صص 156ـ159 (6) ر. ك به: همان، صص 161ـ162 (7) ر. ك به: همان، صص 162ـ163 (8) ر. ك به: همان، صص 163ـ165

نویسنده : شاهد توحيدي 
منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن