واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
وضعیت قرمز در شب های رمضان
عراقی ها برای روزه گرفتن مشکل خاصی نداشتند؛ اما از برنامه های جمعی و گروهی برای دعا یا نماز خواندن به شدت وحشت داشتند. حتی از قرآن خواندن دو نفری هم ممانعت می کردند...
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، «دکتر ابوالقاسم تختی» قریب به هفت سال از بهترین سال های عمر خود را در اردوگاه های عراقی سپری کرده و خاطرات زیادی از روزهای سخت و طاقت فرسای مقاومت در آسایشگاه های رژیم بعث عراق دارد. تختی در طول هفت سال اسارت، توفیق روزه داری کامل در ماه مبارک رمضان را داشته و به خاطر همین خاطرات ناب و بکری از آن روزها دارد. آنچه میخوانید برشی هایی کوتاه از خاطرات بلند و خواندنی این بزرگوار از «رمضان در اسارت» است. گفتنی است دکتر تختی جزو گروه 13 نفره دانش آموزان بیجاری و همرزم شهید محمد جعفر رضایی است که فیلم «شیار 143» و مستند «ما سیزده نفر» بر اساس خاطرات این گروه ساخته شده است. اولین بار که در زمان اسارت روزه گرفتید، چه سالی بود ؟ اولین بار که به طور کامل روزه گرفتم، تیرماه ۶۲در اسارت بود. سال قبلش در کردستان درگیر عملیات بودیم که نشد روزه بگیرم. به هر حال اولین دوره ماه رمضان را همان سال در اسارت گذراندم. در شرایطی که هنوز زخمی بودم و دست و پایم به طور کامل خوب نشده بود ولی شکر خدا با همه مشکلات، روزه ام را به طور کامل گرفتم. از کیفیت و کمیت جیره غذایی تان در ماه رمضان بگویید؟ مقدار و تعداد وعده غذایی در ماه مبارک رمضان فرق نمیکرد. فقط زمان تحویل غذا به اسرا عوض می شد. مثلاً صبحانه را ساعت دو بعد از ظهر می دادند آنهم یک لیوان چای و تکه ای نان! چون وسیله گرم کردن چای در آسایشگاه وجود نداشت، به خاطر همین حلب های بیست لیتری چای را با پتو می پوشاندیم تا زمان افطار گرم بماند. سحری را نیز ساعت یک و نیم بعد از نصف شب می دادند. برای سحری هم کمی برنج به همراه مقداری خورشت می دادند آنهم در ظرف های ده نفری! البته از سال ۶۳به بعد، مقداری عدس نیز به جیره غذایی مان اضافه شد. با این وضعیت چطور روزه می گرفتید؟ آیا کیفیت و کمیت غذاها اذیت تان نمی کرد؟ به مقدار غذا و کیفیت آن، عادت کرده بودیم. از سال دوم به بعد معده هایمان خودشان را با وضعیت اسارت تطبیق داده بودند. در عوض بیماری های ناشی از سوء تغذیه به تدریج یکی یکی اسرا را درگیر می کرد. بنده با توجه به سالم بودن و قدرت بدنی، از سال ششم به بعد دچار بیماری شدید روده ای ناشی از سوء تغذیه شدم که پس از بازگشت از اسارت الحمدلله پس از مدت ها برطرف شد. در ماه رمضان برای اجرای برنامه ها مشکل نداشتید؟ ما به لطف خدا همه مراسم های ملی و مذهبی را در اردوگاه ها اجرا می کردیم؛ البته تحت مراقبت های خاص. عراقی ها هم برای روزه گرفتن مشکل خاصی نداشتند اما از برنامه های جمعی و گروهی برای دعا یا نماز خواندن به شدت وحشت داشتند. حتی از قرآن خواندن دو نفری هم ممانعت می کردند اما با این همه، با گذاشتن نگهبان برنامه هایمان را اجرا می کردیم. در ماه مبارک رمضان اغلب قرآن، دعای عهد، ابوحمزه ثمالی و کمیل را می خواندیم. خیلی ها این دعاها را از حفظ بودند و برای بچه ها می خواندند. در کل اردوگاه فقط یک جلد مفاتیح الجنان نداشتیم که جوابگو نبود. آقای دکتر از حال و هوای بچه ها در آن روزها بگویید. آن روزها مراسم دعای کمیل بچه ها ساعتها طول می کشید. جالب اینکه حال و هوای آخر دعا با اولش هیچ فرقی نمی کرد. تازه وضعیت عادی هم نداشتیم. در طول مراسم وضعیت هی قرمز و سفید می شد. در وضعیت عادی (سفید) دعا می خواندیم و گریه می کردیم و در وضعیت قرمز مجبور بودیم خودمان را عادی نشان دهیم که نگهبان ها متوجه نشوند . این وضعیت ها خیلی سخت بود. آقای دکتر، از شب های رمضان بویژه اوقات سحر، خاطره خاصی ندارید؟ اتفاقاً خاطره جالبی دارم. در ایام اسارت در طول سال ما فقط در ماه مبارک رمضان موفق می شدیم که آسمان پرستاره را به طور کامل ببینیم. چرا که پنجره های آسایشگاه کوچک بود و از پشت نرده های آهنین آن آسمان فقط به صورت خطی باریک دیده می شد. در ماه رمضان هنگام رفتن به آشپزخانه برای گرفتن سحری، موفق می شدیم که آسمان اردوگاه را ببینیم و دل سیر تماشا کنیم. البته همین کار هم با تدابیر شدید امنیتی همراه بود. آیا در ایام رمضان رفتار عراقی ها با شما فرق نمی کرد؟ چرا. در ماه رمضان رفتارشان با اسرا نسبتاً بهتر می شد. ولی باز بعثی ها از تجمعات بچه ها هراس داشتند و مانع می شدند. یادم هست سربازی به نام مالک که شیعه بود، گاهی در برنامه های ما شرکت می کرد و پا به پای بچه ها گریه می کرد. بفرمایید که آیا غیر از ایام رمضان، در روزهای عادی هم روزه می گرفتید؟ بله. بیشتر روزهای اسارت را روزه می گرفتیم. چون دو وعده بیشتر غذا نمی دادند (آن هم به مقدار خیلی کم) و ما همیشه در گرسنگی بسر می بردیم. لذا بنده تصمیم گرفتم حداقل نیت روزه بکنم تا از ثواب روزه بهره مند شوم. اتفاقاً خاطره جالبی هم در این خصوص دارم که شنیدنی است . هر وعده غذایی یک عدد نان به ما می دادند، شبیه نان همبرگر که نامش «سمون» بود. وسط این نان ها به قدری خمیر بود که قابل خوردن نبود. تصمیم گرفتم که چند مدتی روزه بگیرم تا مقداری نان «سمون» ذخیره کنم و تلافی روزهای گرسنگی را دربیاورم. پس از مدتی مقداری نان ذخیره کرده بودم. برای اینکه خمیر وسط نان ها خشک شود آنها را از هم باز کرده و جلو آفتاب گذاشتم. یک روز که سراغ نان ها رفتم دیدم که همه نان ها سمی هستند. وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم که عراقی ها موقع سمپاشی اردوگاه نان ها را هم سمپاشی کرده بودند. راستی آقای دکتر چطور شد که به اسارت دشمن در آمدید؟ سال ۶۱عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه جنوبی و شرق استان میسان عراق در هفده بهمن ماه آغاز شد. ما با لشکر نجف اشرف تا عمق ۴۰کیلومتری خاک عراق نفوذ کرده بودیم اما درگیری خاصی با عراقی ها نداشتیم. بی خبر آنکه نمی دانستیم کاملاً لو رفته ایم. وقت برگشت دیدیم که کاملاً در کمین عراقی ها قرار گرفته ایم و مرز کاملاً بسته است. در دشت میسان بود که به اسارت بعثی ها درآمدیم. در آن عملیات خیلی هاشهید و اسیر شدند. من هم دست وپایم زخمی شده بود از آن جمع سیزده نفری ما، شش نفر شهید، شش نفر اسیر و یک نفر جانباز شده بود. به هر حال در بیست و یک بهمن ماه ۶۱به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم. کمی هم از لحظات شیرین روزآزادی و رهایی بفرمایید؟ بعد از پذیرش قطعنامه بود. صبح ۲۵مرداد ۶۹در اردوگاه اعلام کردند که صدام برای اعلام حسن نیت درخصوص قطعنامه قصد دارد اولین گروه اسرا را آزاد کند. یادم می آید آن روزها من مشغول حفظ قرآن بودم روزی پانزده ساعت برای حفظ قرآن وقت صرف می کردم. به فکر هیچ چیزی نبودم. به هر حال در اردوگاه ما دو هزار نفر بودیم که هزار نفر در تاریخ 26/5/69 وارد خاک ایران شدند. من هم جزو گروه دوم بودم که در ۲۷مرداد ۶۹پس از هشت سال وارد خاک عزیز ایران شدم. دفاع مقدس
۱۷/۰۴/۱۳۹۳ - ۱۴:۲۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 52]