تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):ميان حق و باطل جز كم عقلى فاصله نيست. عرض شد: چگونه، اى فرزند رسول خدا؟ فرمود...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833440580




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سگ وفادار و گرگ خونخوار


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سگ وفادار و گرگ خونخوار
گله گوسفند
سگ گفت: «چه بدی کرده ای؟ البته چون زورت به من نمی رسد و گوشت من هم خوراکی نیست نمی توانی قصد بدی به من داشته باشی، اما گناه تو این است که بیکاره و ظالم و بیرحم هستی و می خواستی بره بی گناه را بکشی و بخوری.» گرگ جواب داد: «بله، من همه اینها را که گفتی هستم اما این چه ربطی به تو دارد. مگر خود تو چه کار می کنی و مگر غیر از این است که همان بره را از چنگ من در آوردی تا خودت بخوری؟ آن هم توی این صحرا که پر از ناز و نعمت است و بیشتر از صدتا بره و بزغاله هست، اگر راست می گویی و تو خودت هم ظالم و بیرحم نیستی می خواستی بگذاری این بره کوچک را من بخورم، تو هم می رفتی یکی دیگر را می گرفتی و می خوردی، نه اینکه چشم نداشته باشی این را ببینی و دنبال من کنی تا این یکی را هم  از من بگیری.»سگ گفت: « آفرین به این هوش! حالا فهمیدم که علاوه بر عیب های دیگر نادان هم هستی، چون هنوز نمی دانی که من گوسفندها را نمی خورم بلکه من همراه آن ها می آیم تا نگذارم حیوانات درنده ای مثل تو آن ها را  اذیت و آزارکنند.»گرگ گفت: « این هم نشانی نادانی خودت است. حیوان بدبخت، مگر بیکاری یا عقلت کم است که بیایی گوسفندها را حفظ کنی و مرا هم از خورد و خوراک بیندازی و خودت هم نخوری؟... اگر هم نمی توانی آن ها را شکار کنی پس می خواستی از سر راه من کنار بروی تا من یکی از گوسفندها را بکشم و سهم خود را بردارم بقیه اش را هم تو بخوری و بعد هم با هم رفیق باشیم و هر روز همین کار را بکنیم.»سگ جواب داد: «نخیر، لازم نیست برای من دلسوزی کنی، رفاقت با تو هم برای من ننگ است. ترا می گویند گرگ خونخوار و مرا می گویند سگ وفادار، من افتخار می کنم که وظیفه شناس و درستکار هستم. نگاه کن، این گردن بند زیبایی که به گردن من است نشان افتخار من است و چون من به گوسفندها آزاری نمی رسانم همیشه همراهشان هستم و خیال راحت و خاطر آسوده دارم و از کسی نمی ترسم و در شهر و ده و کوچه و خیابان پیش همه کس عزیز هستم، اما تو... »
 گرگ خونخوار
گرگ میان حرفش دوید و گفت: «خوبه، خوبه! همه اینها که گفتی به یک پول سیاه نمی ارزد. تو می گویی افتخار می کنی و گردن بند زیبا و خاطر آسوده داری و عزیز هستی؛ این حرف ها همه شعر است، این حرف ها را آدم ها به تو یاد داده اند که نوکرشان باشی و برایشان کار بکنی اما من می گویم گوسفند برای خوردن است. وقتی تو نمی خواهی بخوری چه همراه آن ها باشی چه نباشی فایده ای برایت ندارد، دیگر اینکه می گویی راحت هستی، این هم نیست، چون که تو بعد از این همه دوندگی و جوش زدن تازه محتاج دیگران هستی و اگر شب غذایت را دیر بدهند صدای واق واقت به آسمان می رسد. اما من اگر هر روز یک خرگوش هم شکار کنم تا فردا سیرم و برای خودم آزادم، جهان گردی و کوه پیمایی می کنم، هر جا درختی و سبزه ای هست می نشینم و به آواز مرغ ها گوش می دهم، می آیم و می روم و همه هم از من می ترسند.»سگ جواب داد: «هیچ این طور نیست و برعکس خودت از همه می ترسی و با این همه ادعا که گرگ درنده هستی از من  می ترسی، از چوپان می ترسی، از آبادی می ترسی، از مردم می ترسی و چون بد کار و خونخوار هستی همیشه وحشی و همیشه گرسنه ای و هر جا هم سایه تو را ببینند با تیر می زنند. حالا هم صلاح تو در این است که زود از همان راهی که آمده ای برگردی و دیگر تو را در این صحرا نبینم و گرنه هر جا که گیرت بیاورم پوست از تنت می کنم، حالا خودت می دانی.»سگ این را گفت و به طرف گله برگشت و چون نزدیک غروب شده بود همان طور که هر روز عادت داشتند بره ها، میش ها، بزها و بچه هایشان را جمع کردند و سگ جلو جلو می رفت و گوسفندها دنبال او و چوپان هم پشت سرگله و به طرف آبادی روانه شدند.ادامه دارد.....آذری یزدیگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطماهی گُلی مغرور و پسرك بازیگوش پرواز 3 جوجه در آسمان آبی ماجرای مزرعه‌دار تنبل و مرد زرنگ ما دیگه مدرسه نمی ریم!!! ماجرای توپ بازی 2 برادر بازیگوش تلاش 3 سنجاب کوچولو در جنگل ماجراهای ناپدید شدن چوپان قلعه اولین خروس گلک، بهارش کو؟ موجودی شبیه دایناسور کوچولو





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3737]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن