واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: تاریخ انتشار: 3 تیر 1393 ساعت 16:59 | شماره خبر: 1540182820237948767
همانگونه که میدانید، نمایش فیلمهای کمدی در تلویزیون سالهای پس از انقلاب، فقط به آثار صامت محدود نماند. مثلا پس از پخش آثار پرطرفدار استن لورل و الیور هاردی، سر و کله جریلوئیس، نورمن ویزدام و برادران مارکس (بویژه فیلم دیدنیشان «فروشگاه بزرگ») هم پیدا شد که یکی از آن «سیاه و سفید»های خاطرهانگیز برای نسل ما بود. وقتهایی هم با دیدن فیلمی دوبله شده و جذاب از هارولد لوید به نام «پنجه گربه» غافلگیر میشدیم، زیرا کسانی مثل نگارنده، که در سنین نوجوانی به سر میبردیم تا قبل از دیدن این فیلم، نمیدانستیم که لوید، فیلم ناطق هم در کارنامه دارد و ـ به اشتباه ـ فقط او را یک کمدین سینمای صامت میدانستیم. البته تلویزیون، آثار زیادی از برادران مارکس پخش نکرد و «فروشگاه بزرگ» یادگار مشهور و دیدنی آنها یکی از معدود فیلمهایشان بود که بارها از تلویزیون پخش شد. برادران مارکس پنج برادر کمدین آمریکایی بودند که از دهه ۱۹۲۰ تا دهه ۱۹۶۰ در نمایشها و سینما و تلویزیون کار میکردند. آنها در اصل شش برادر آلمانیتبار و ساکن نیویورک بودند. آنان شش نفر بودند که اولین آنها (مانفرد) در کودکی درگذشت. از پنج نفر باقیمانده گروچو و هارپو و چیکو معروفتر بودند و زیپو و گامو کمتر مورد توجه تماشاگران قرار گرفتند. برادران مارکس از کودکی به نواختن موسیقی و شرکت در نمایشهای ودویل پرداختند. در ۱۹۲۹ قراردادی با شرکت فیلمسازی پارامونت امضا کردند و بازیگر سینما شدند. پس از بازی در چند فیلم از شرکتهای پارامونت و آرکیاو و متروگلدوینمایر، در ۱۹۴۱ اعلام کردند که از بازیگری کناره میگیرند، اما پس از آن نیز برخی از این پنج برادر، گاهی در فیلمها و تلویزیون ظاهر میشدند. گرچه هارپو در فیلمها سخن نمیگفت، ولی در عوض، شوخیهای زبانی بقیه برادران (بویژه گفتههای گروچو) همراه با شیطنت آنها (بویژه کارها) و لهجه ایتالیایینمای چیکو، جور ساکت بودن هارپو را میکشید. از میان این پنج کمدین، چیکو و هارپو در دهه 70 میلادی و سه نفر دیگر در نیمه دوم دهه 80 درگذشتند. «فروشگاه بزرگ» قرار بود آخرین فیلم مشترک برادران مارکس باشد که خوشبختانه نبود! انگار این هم بخشی از تقدیر سینمای کمدی و برادران مارکس بود که آن تعداد از تماشاگرانی که با شنیدن خبر کنارهگیری این برادران کمدین و محبوب، بازهم غافلگیر شوند و دوباره آنها را در فیلمها ببینند! فروشگاه بزرگ با عنوان انگلیسیاش The Big Store محصول آمریکا (سال ۱۹۴۱، کمپانی مترو گلدوین مایر) و کارگردانش چارلز رایسنر بود. قصه فیلم به مانند اسم آن درباره فروشگاه بزرگی است که قرار است پس از مرگ صاحبش به برادرزاده او برسد. آن وقت مدیر بزهکار فروشگاه، توطئه تصاحب فروشگاه را از طریق ازدواج با صاحب آنجا و از میان برداشتن برادرزاده او در سر میپروراند. در مقابل، صاحب فروشگاه نیز که از بابت جان برادرزادهاش نگران است به یک کارآگاه خصوصی و دو دستیارش مراجعه میکند. این سه درواقع همان برادران مارکس (گروچو، چیکو و هارپو) هستند که با شیرینکاریهایشان تمام توطئههای بدخواهان را نقش بر آب میکنند... از سکانسهای جذاب و بامزه این فیلم که هیچگاه از خاطر نگارنده محو نخواهد شد، جایی است که یکی از این برادران در گریز از تعقیبکنندگانش وقتی همه راهها را نامطمئن میبیند، یکی از مانکنهای فروشگاه را به زیر میاندازد و خود «صمٌ بکم» جای او قرار میگیرد و موقتا از شر آدم بدها در امان میماند... جری لوئیس جری لوئیس و فیلمهایش نیز رونقی به برنامههای آن سالهای تلویزیون بخشیده بود. یکی از آثار او که بارها دیده شد، «کشتی را به باد نده» یا با عنوان تحتاللفظیاش «کشتی رو به باد ندی!» [Don’t Give Up The Ship] بود. در این فیلم، جری لوئیس، لباس نظامی به تن دارد و آخرین معاون فرمانده یک کشتی است! این را خود او با دوبله شاهکار حمید قنبری در روایت متن فیلم به ما میگوید. در نمایی مهم که همه فرماندهان بالادستی لوئیس، به شکل «قطاری» پشت سر هم ایستادهاند، همزمان معاون اولی، کشتی را تحویل معاون دومی میدهد، معاون دومی به معاون سومی، او به چهارمی، بعدی به پنجمی و همینطور نوبت به جری میرسد. او نیز به شیوه بالادستانش به سمت عقب برمیگردد تا با نفر بعدی دست بدهد و ضمن تحویل کشتی، وسایل و آدمهایش از زیر بار مسئولیت فرماندهی و حمل کشتی تا مقصد، شانه خالی کند! اما غافلگیرکننده این است که نفر بعدیای در کار نیست: «کشتی! به فرمان من!...» لوئیس، سپس خود اینچنین روایتش را ادامه میدهد (نقل به مضمون): «خلاصه، منم که دیدم هیچکی غیر از خودم فرمانده نیست، چند تا دستورِ به راست راست و پشتبندش چند تا هم به چپ چپ دادم و کشتی هفت هشت ده باری به دور خودش چرخید و عاقبت، بالاخره یه جایی ایستاد...!»
این در حالی است که بیننده از روی نقشهای که کارگردان با حرکتهای دوربین، مسیر کشتی را مینمایاند، با وضع لوئیس، یارانش و کشتی که مدام خودش را دور میزند، لحظه به لحظه همراه است و به این ترتیب یکی از صحنههای جذاب سینمای کمدی شکل میگیرد. «کشتی رو به باد ندی!» همچنین یکی از بهترین نمونهها برای شناخت کاراکتر همیشگی و ردیابی ویژگیهای جری لوئیس در مجموعه آثار اوست. در فیلم دیگری با بازی لوئیس به نقد بروکراسی و نظام اداری میپردازد. همچنین ازدحام بیفایده و سرگردانی خیل پرشمار ارباب رجوع را که مدام در طبقات و اتاقهای یک اداره دولتی ـ درواقع ـ به دور همدیگر (یا به دور خودشان) میچرخند به تصویر میکشد. در صحنهای خاطرهانگیز از همین فیلم، جری لوئیس، ناامید از اینکه بتواند کاری از پیش ببرد، حتی بدتر و نومیدانهتر از آن اینکه بتواند از شلوغی مراجعان در مقابل در ورودی یک اتاق بگذرد و با کارمند مربوط مشکلش را در میان بگذارد، خوشحال و خندان به مقابل آسانسور خلوت و خالی همان اداره میرسد: ـ چه خوبه که هیشکی اینجا نیست! و درست یک لحظه بعد، بیننده با کمال تعجب و غافلگیری میبیند که ده پانزده نفر به یکباره، همان فاصله یک متری لوئیس تا آسانسور را طی میکنند و ـ با آوردن فشار ـ از پی همدیگر سوار آسانسور میشوند. با شکلگیری یک «ازدحام» و انبوهی جدید در فضای کوچکی مثل اتاقک آسانسور، باز هم لوئیس به شکل خود به خودی نهتنها از آسانسور جا میماند، بلکه به بیرون نیز پرتاب میشود و مفهوم مورد نظر فیلمساز در نقد دنیای جدید شکل میگیرد. نگاهی به دوبله همانند بسیاری از کمدینها، بخش مهمی از توفیق جری لوئیس در ایران مرهون صدا و دوبله حمید قنبری بود. نگارنده، آن سالها جوانان زیادی را میدید که در مدرسه (میان دانشآموزان) یا در دانشگاه و حتی پادگانها (میان سربازان) صدای دوبلور جری لوئیس را تقلید میکردند. البته در این سالها هم که فراوان دیده میشوند، دوبلورهای جدیدی ظهور کردهاند که با صداهای خامشان میکوشند فقط ادای زندهیاد قنبری و تیپ مشهورش را دربیاورند و عجیب اینکه حتی در تقلید آن هم کمتر موفق میشوند؛ چه رسد به بازتولید این صدا (مثل دوبله کارتون مشهور شرک ـ صدای خر ـ یا موارد دیگری که در برنامه کودک دیده و شنیده شده است). اینگونه است که حتی خاطرات کودکی و نوجوانی ما آسیب میبیند... هوشنگ لطیفپور (مدیر دوبلاژ و گوینده قدیمی تلویزیون و سینما که یکی از دو سه نفر پایهگذار فن دوبله در ایران محسوب میشود)، یکبار در گفتوگو با نگارنده درباره نحوه جستجو و انتخاب دوبلور برای لوئیس گفت: «وقتی تصمیم گرفتم فیلمهای جری لوئیس را دوبله کنم، یادم است بچهها را یکی یکی امتحان میکردم؛ مثل منوچهر نوذری و کاووس دوستدار. کاووس خیلی سعی کرد تودماغی حرف بزند، تا جایی که دیدم صدایش شبیه حمید قنبری شده، گفتم خب، خود آقای قنبری را میگذاریم جای جری لوئیس حرف بزند! من اولین کسی بودم که به فکر استفاده از قنبری برای دوبله جری لوئیس افتادم و چیزی که درباره او گفتم، مربوط به پیش از زمان تاسیس استودیو پلازاست. زمانی که جری لوئیس را دوبله کردیم حوالی سالهای 1333 و 1334 بود. قنبری معمولا فقط به جای جری لوئیس صحبت میکرد و هیچ کار دیگری قبول نکرد. البته اگر اشتباه نکنم جای یکی دو بازیگر ایرانی دیگر هم صحبت میکرد، ولی عمده کارش جری لوئیس بود. بهتر از قنبری هم کسی نمیتوانست این نقش را بگوید.» ابوالحسن تهامی نیز در همین زمینه گفته است: «قنبری به میدان دوبلاژ آمد و در نوع خودش محشری بود. ما معمولا تکههای مختلفی را باهم تمرین میکردیم، بعد، زمانی که سر ضبط میرفتیم قنبری چیزهایی را که تمرین کرده بود، نمیگفت، بلکه چیزهای دیگری میگفت و همه میزدند زیر خنده...! گاهی دوبله فیالبداهه کار را خراب میکرد، بعد که میخواستیم از نو کار را ضبط کنیم باز هم یک چیز دیگر میگفت! من شخص دیگری را یادم نیست که قنبری گفته باشد، درواقع اگر هم جای کسان دیگری میخواست بگوید، به صدایش نمیخورد. البته دستمزدش هم بالا بود و اگر جای هر کس دیگری میخواست سخن بگوید، برای صاحب فیلم گران تمام میشد. صدایش هم روی چهره و پرسونای این بازیگر خوش نشسته بود.» ذکر یک خاطره شخصی نیز در همین زمینه خالی از لطف نیست؛ نگارنده نخستین ماههای دهه 70 (بهار سال 1370 خورشیدی) را در پادگان آموزشی و مشغول خدمت سربازی بود. در بین همخدمتیهایم جوانی از بچههای تهران بود که خیلی خوب ادای جری لوئیس را با صدا و میمیک صورتش درمیآورد و با کارهایش ما را به خنده میانداخت. در آن روزها هرگاه فرمانده یا فرماندهان، از گروهان ما میخواستند جمله یا عبارتی را به صورت دسته جمعی بگویند، آن سرباز مقلد باز هم نمیتوانست خود را نگه دارد و با لحن دوبلور جری لوئیس جمله را میگفت تا بچهها ته دلشان بخندند! تا اینکه یکبار ـ چشمتان روز بد نبیند ـ فرمانده بو برد و به قدری آن سرباز را تنبیه نظامی کرد که گمان نمیکنم از آن پس حتی به فکر تقلید از حمید قنبری یا هیچ دوبلور کمدین دیگری افتاده باشد... ولی باز هم هرچه باشد؛ یاد آن روزها به خیر. (علی شیرازی/ ضمیمه قاب کوچک / جام جم)
3 تیر 1393 ساعت 16:59 | شماره خبر: 1540182820237948767
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]