واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آزادانديشى و حوزه هاى علمى شيعه
آزاد انديشى براى اين است که انديشه به آزادى بينجامد. چون انديشه, بويژه نوع آزاد آن،تحقق يافته نيست. اين انديشه براى به حقيقت پيوستن مرادها و مقصودهاى خود ابتدا خود را از وابستگى رها مى کند و به دنبال آن راه وارستگى را پيش مى گيرد.آزاد انديشى در غرب, برابر است با قدرت زدايى, تهى شدن انديشه از سنت و سرشت قدسى، اما در شرق؛ بويژه ميان حوزه ها, آزاد انديشى به منظور دستيابى به حق صورت مى گيرد که در اساس امرى است قدسى و ناسوتى،براين اساس، آزاد انديشى دستاورد نگاه از بالا, يا پايين, يا دور يا نزديک, يا حاصل انديشه هاى کوچک بازدارنده نيست, انديشه هايى که مى توانند همه زندگى را پر کنند و هرگز به انسان اجازه نمى دهند تا به آن چه توانايى تحصيل آن را داشته است, برسد.آزاد انديشى, ريشه در عينيت گرايى, واقع بينى و آزمون و خطا و تجربه دارد و بيان دستاوردهاى آن به قالبهاى نوين نيازمند است و از لوازم آن عدم تعهد به افکار و انديشه هاى آبايى و بتهاى قبيله و صنف است.آزادانديش, براساس باورهاى از پيش پذيرفته شده نمى انديشد, و منطق توجيهى را به کار نمى گيرد. دغدغه کشف حقيقت از خصلتهاى روحى اين فرد است.به دست دادن تعريفى از آزاد انديشى دشوار است و برابريابى براى آن سخت تر. ما اگر آزاد انديشى را (وارستگى) از دلبستگيها بدانيم, آزاد انديشى فراتر از جريان صنفى, فرقه اى, نژادى, منطقه اى, جنسيتى قرار خواهد داشت. به همين دليل آزاد انديشى در ميان اصنافى مثل دانشگاهيان و حوزويان, خلاف هم شدن و ناسازگارى را در پى دارد. چون آزاد انديشى, به گونه اى دورى از پاى بنديهاى گروهى, صنفى و رسته هاى اجتماعى و سازمانها و نهادهاست. آزاد انديشى, بيش از آن که به مقوله انديشه و انديشيدن مربوط باشد, به نوع پيوندى که انديشه با محيط انسانى و اجتماعى پيدا مى کند, بستگى دارد. در اين پيوند است که انسان انديش ورز بايد از اثرگذارى محيط و زمينه ها و فضاى حاکم و دلبستگيهاى فردى دورى کند. امرى که بسيار کم به حقيقت مى پيوندد. انسان از اين حيث, ميان خود و انديشه اش حايل مى شود. دلبستگيهاى او همانند روزنه اى است که ناگزير است از آن به پيرامون خود بنگرد. استقلال از اين علقه ها براى بسيارى از صاحب نظران ناممکن است. تا جايى که شاعر بزرگى چون حافظ, چنين آدمى را صاحب همت و خود را غلام او مى خواند.دو وجه اثباتى و سلبى آزاد انديشىآزاد انديشى رايج ميان عالمان پيشگام را مى توان از دو وجه اثباتى و سلبى بررسى کرد و جنبه هاى اثباتى آن را مى توان در رويکردهاى زير خلاصه نمود:1. حق گرايى: رويکردى که عالمان عامل و انديش مند را به فراتر از زمان و مکان و بوم و نژاد و جنسيت مى برد.به منظور حق گرايى اول بايد اصل حق را شناخت, دوم فروع حق را شناخت, سوم قصد حق کرد, چهارم ضد حق را شناخت, پنجم حق را در قالب زيبا ارائه داد.زيبايى به دليل آن که حق است, آدمى را جذب مى کند. زيرا به قول حکماى پيشين, زيبايى شکوه حقيقت است. از آن جا که زيبايى در نهايت با ذات نامتناهى در ارتباط است, با آن تجلى و فيضان حق که مراتب وجودى را تا مرتبه زمينى تشکيل مى دهد, همراه است.1شيخ هادى نجم آبادى در يکى از رساله هايى که از او برجاى مانده است مى نويسد:(تو کار بد را چون اهل جاهليت زمان حضرت خاتم, اسم خوب بر رويش مى گذارى, مرتکب مى شوى و نسبت به حق مى دهى, به جهت آن که هواى خود را در آن مى بينى. والا بالفطره اين قدر بى عقل نيستى که قبح آن را نفهمى. با اين حالت چطور اميد داريم که کسى قبول طريقه ما را بنمايد. )2سيدجمال الدين اسدآبادى نيز در نامه خود به چهره بلند پايه مرجعيت شيعه حاج ميرزا حسن شيرازى, معروف به ميرزاى شيرازى, به سال 1308 هجرى, در تبيين ضرورت حق گرايى مى نويسد: (حق را بايد گفت. تو رئيس فرقه شيعى هستى. تو مثل جان در تن همه مسلمانان دميده اى. هيچ کس جز در پناه تو نمى تواند براى نجات ملت برخيزد و آنها نيز به غير از تو به کسى اطمينان ندارند. اگر براى گرفتن حق قيام کنى, همه به پشتيبانى تو برخاسته, آن گاه افتخار و سربلندى نصيب شان خواهد شد, ولى اگر به جاى خود بنشينى, مسلمانان همه متوقف شده و زيردست و زبون مى شوند. ممکن است وقتى کار به اين صورت بماند و مسلمانان رئيس خود را خاموش ديده و ببينند آنها را چون گله بدون شبان و حيوان بى سرپرست رها کرده, اين خاموشى را براى خود عذرى پندارند, بخصوص وقتى مشاهده کنند که رئيس مذهب در يک اقدامى که همه مسلمانان را واجب دانسته و خطر حتمى در پرهيزش مى دانند, سستى مى نمايد. آيا چه کسى براى اين کار سزاوارتر از مردى است که خدا در قرن چهاردهم از ميان همه او را انتخاب کرده و برهان دين و حجت بر مردمان قرار داده. )32. تعقل: آزاد انديشى براى پيوستن به عقل الهى و دستيابى به حکمت صورت مى گيرد.3. کندوکاو و سرکشى به افقهاى دور و فراتر از حوزه هاى محدود کننده.4. بهره گيرى از تجربه هاى گذشته.سيدجمال الدين اسدآبادى در يکى از يادداشتهاى خود به مردم ايران مى نويسد:(شما تجربيات تاريخى بسيار اندوخته و حوادث و انقلابات زمانه را خيلى ديده ايد! مى بايست که از اين همه تجربيات و مشاهده حوادث و انقلابات عبرت کامل گرفته باشيد. آيا سزاوار است که يک ملت تاريخى پس از ديدن وقايع تلخ و اوضاع ناگوار گيتى و مشاهده قدرت دشمن, باز از اتفاق کلمه و اتحاد دورى گزيند, با اين که مى داند فقط اتحاد و اتفاق است که موجب شوکت و عظمت او مى تواند باشد؟ حالا وقت برادرى است, حالا زمان پيمان اتحاد بستن است…. )45 اصلاح گرايى و رويارويى با عرف نارواى حاکم بر جامعه.6. نقدپذيرى.7. مسؤوليت پذيرى.8. شفافيت و خلوص.9. ابتکار و نوآورى.اما جنبه هاى سلبى آزاد انديشى:1. پرهيز از مباحث کم فايده و يا بى فايده.2. جلوگيرى از مسخ شدن ارزشهاى متعالى و رواج انحطاط فکرى.3. پرهيز از خودنمايى.4. پرهيز از بوم گرايى و غلطيدن در ورطه هاى قالبهاى ذهنى چون نژادپرستى, فرقه گرايى, سياست زدگى, تفکرات صنفى و طبقاتى.5 پرهيز از حضور در نظام سلطه.6. دورى از دنيا و دنياداران.7. پرهيز از ارتزاق از راه دين.8. دورى از بيماريهاى نفسانى مثل تنگ نظرى, آشوبگرى, کينه توزى, حسادت, شهوت رانى, دروغ و فريبکارى.از آن جا که انسان زندانى مهرورزيهاى منفى خويش, مانند: نخوت, تنگ نظرى, غرور, دروغ گويى است. علما از اين اوصاف به مثابه بازدارنده هاى به حقيقت پيوستن آزاد انديشى دورى جسته اند. چون به خوبى دريافته اند که اين خصلتها مى توانند آنان را از عمل و برابر فطرت خود باز دارند و بذر جهل را در نهاد آنان بارور کنند. اين افراد در نقطه مقابل کوشيده اند فضائل اخلاقى چون: صدق و صفا و فروتنى را در خود تقويت کنند.9. دورى از خلق: عالمان آزاد انديش, برخلاف زندگى در ميان مردم, يارى رسانى به آنان از آنان دورى مى جويند; يعنى تلاش مى ورزند در باتلاق روزمرّه گيها, معاشرتهاى بازدارنده از انديشه ورزى و مطالعه هاى دقيق و ژرف, گرفتار نيايند. با مردم باشند و از آسيبهاى عوام زدگى و حشر و نشر با عوام, در امان بمانند. با مردم باشند و خويها و آداب و سنتهايى که فکر را از جولان و پرواز در آسمانِ انديشه هاى بلند باز مى دارند در آنان اثر نگذارد.ملاصدرا در مقدمه اسفار مى نويسد: (از هم گفت وشنودى با مردمان سرباز زدم که از دوستى با ايشان مأيوس بودم. دشمنى روزگاران و کينه توزى ابناء زمان را آسان گرفتم و خود را از رد قبول شان آسوده ساختم. نسبت به احترام و سود و زيان شان بى تفاوت بودم و همه توجه خود را به سوى مسبب الاسباب معطوف کردم. )و ادامه مى دهد: (مدت زمانى در اين حالت انقطاع از خلق, و انزوا و گمنامى باقى ماندم تا سرانجام به سبب طول مجاهدت, نورى در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از نور شهود روشنى يافت رازهاى جهان را به لطف الهى دريافتم, رازهايى که از آنها بى خبر مانده بودم و رموزى که پيش از آن, بر من آشکار نگرديده بود. )5ملاصدرا در نامه اى از دوران خلوت و انزواى کهک چنين ياد مى کند: (در مقام توجه و تفرد مى بودم و پاى در دامن غناى از خلق و تعزز کشيده داشتم و در خلوت, تحصيل ملکات مى کردم و از مشاهده مکروهات, از روى حزم و دورانديشى هراسان و گريزان بودم.)6 *********************ادامه بحث روز يکشنبه با موضوع رابطه آزاد انديشي و اخلاق حوزويان***************تنظيم براي تبيان حسن رضايي گروه حوزه علميهپى نوشتها:1. معرفت و معنويت, دکتر سيدحسين نصر, ترجمه دکتر ان شاء اللّه رحمتى / 520, دفتر پژوهش و نشر سهروردى.2. مکتوبات و بيانات سياسى و اجتماعى علماى شيعه, تحقيق و تدوين محمدحسن رجبى و فاطمه رؤياپور اميد/393, نشر نى, تهران 1384.3. همان / 205 .4. سيدجمال الدين حسينى, پايه گذار نهضت هاى اسلامى/113 114.5 . اسفار تصحيح دکتر اعوانى/ 12, صدرا, تهران; ايقاظ الناءمين, صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازى, با مقدمه و تصحيح دکتر محسن مؤيدى/ 12, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, تهران, 1361.6 . همان.7 . انديشه هاى اصلاح طلبانه کاشف الغطاء, سيدجواد ورعى, ويژه نامه کاشف الغطاء, روزنامه جمهورى اسلامى/41, ارديبهشت 1372.8 . محاوره الامام المصلح کاشف الغطاء الشيخ محمد الحسين مع السفير البريطانى و الامريکى فى بغداد/12, المطبعه الحيدريه فى النجف, چاپ چهارم, 1373 هجرى.9 . همان.01. ايقاظ النائمين, مقدمه/23.11. نامه ملاصدرا به ميرداماد, راهنماى کتاب/762, آبان و آذر 1341.21. يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى, ج 1/335, مقاله سيرى در زندگى علمى و انقلابى شهيد.31. همان/337.41. الفردوس الاعلى/216 217.51. جنة الماوى, شيخ محمدحسين کاشف الغطاء, جمع و رتبه و علق عليه العلامة السيد محمدعلى القاضى الطباطبايى/94 95, 1373.61. گرايش فقهى اجتماعى علامه کاشف الغطاء, محمدسروش محلاتى, آواى بيدارى, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, به مناسبت چهلمين سال رحلت آيت اللّه شيخ محمدحسين کاشف الغطاء, ارديبهشت/41, 1372.17 . نامه دانشوران ناصرى/523.18 . زندگانى من, عبداللّه مستوفى/532.پديدآورنده: غلامرضا جلالى
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 236]