واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: طلبه شهید حسن خلیلی کاشیدارعطر
و بوی اسپند و گلاب خیابان شهر را پر کرده بود. اشکهای شوق بر گونهها میغلطیدند. اسماعیلها عزم مسلخ کرده بودند و ابراهیم های زمان تا دروازة بهشت فرزندان را بدرقه میکردند. لحظة اعزام، مطلع غزل عشق است و خیال خوش با شما بودن ، لحظه های که از ذهنمان نمیرود. شما چون ستاره درخشیدید تا آسمان شب دنیا قشنگ باشد. نام یکی از این ستارگان که در شمال کشور پرتو افکنی میکند شهید حسن خلیلی کاشیدار است. او به سال 1350 در روستای « کاشیدار » ازتوابع آزاد شهر پای به عرصة خاک نهاد. پدرش کارگری زحمتکش و دستان پینه بستهاش بوسه گاه ملائک بود، مادرش صفای عشق به حسین(ع) را با شیرخود عجین می کرد و کام کودک را از شیرة جانش سیر می نمود . هوای پاک دشتها و جنگلهای شمال، روح حسن را چون برگ برگ درختان سبز ، لطافتی خاص بخشیده بود و جوانة عمرش با رفتن به مدرسه شکوفا شد. شهید به منظور فراگیری قرآن در کنار مدرسه به مکتب نیز میرفت و آیه های قرآن چون قطرات لطیف شبنم برگلبرگ جانش می نشست. سپس برای ادامة تحصیل به شهرستان آزاد شهر رفت و تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند. وقتی کوچ پرستوهای مهاجر برای آشیانه کردن در دیار دوست آغاز شده بود او نیز پرندة دل را همانند هزاران دل عاشق روانه جبهه کرد، و با اقتدا به امیر قافلة عشق، علمدار سپاه حسین، ساقی تشنه لبان کربلا، جانباز دشت نینوا، عباس بن علی (ع) مدال پرافتخار جانبازی را نصیب خود کرد. بعد از مداوا و مرخصی از بیمارستان به دنبال دست یافتن به حیات علمی و معنوی دیگر ، گام در حوزه نهاد و در حوزة علمیة امام محمد باقر (ع) شهرستان گنبد مشغول به تحصیل شد. ناوک دل سرود بیقراری سر میداد و ملائک او را به همنشینی با خود دعوت میکردند. شهید خلیلی برای بار دوم در تاریخ 27 / 12/ 63 از طرف بسیج مدرسه به سرزمین نور اعزام شد، سرزمینی که نور ـ آن تا عرش تلألؤ داشت و راست قامتان عرصة عشق را با هودج عشق به عرش اعلی پرواز میداد . و شهید خلیلی نیز از این قافله عقب نماند و در تاریخ 25 / 3 / 64 در منطقة عملیاتی هورالعظیم به فیض شهادت نائل شد ، شهادتی که سعادت ابدی را برای او به ارمغان آورد. « گوارا باد شربت شیرین وصال از دستان دلدارقسمتی از وصیت نامه شهیدمادر جان! تو بودی که مرا به جبهه های نور علیه ظلمت فرستادی و عشق امام حسین(ع) را در قلبم بوجود آوردی که من حالا به عشق امام حسین(ع) و عشق الله به جاهایی آمدم که غیر از نور چیز دیگری دیده نمیشود.آمدم چون که تو مادر در مجلس عزای امام حسین(ع) شرکت میکردی، اشک می ریختی و اشک با شیر تو مخلوط می شد ومن آن را می خوردم، که حال به عشق امام حسین(ع) به این جا آمدم که شاید بتوانم به ملاقات آن حضرت سر از تن جدا بروم و آن حضرت را زیارت کنم و آن حضرت مرا شفاعت کند. پس تو مادر! هر موقع یادی از من کردی به یاد مظلوم کربلا باش و برای چنین مظلومانی گریه کن که ازهرنظر از همه انسانها مقام والایی دارند. مادرم! از دوران کودکی هر موقع نامی از امام حسین میبردند، آرزو میکردم که ای کاش در آن زمان بودم و در رکاب آن حضرت به شهادت میرسیدم! حال فرزند او آمد و به آرزوی خودم رسیدم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاتهمنبع سایت جلوه ایثارتنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]