واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز:
تاثیر بحران شبهجزیره کریمه بر روابط بینالملل
از میان تحولات گوناگونی که هر از گاهی در اقصی نقاط جهان رخ میدهد و سپس فراموش میشود برخی حتی اگر فراموش هم شوند تاثیرشان بر روابط بینالملل غیر قابل انکار است.
امیر دبیریمهر
به گزارش نامه نیوز، به نظر میرسد رویدادهای اخیر پیرامون اوکراین با محوریت پیوستن کییف به بلوک غرب و خارج شدن از سلطه و هژمونی روسیه و حوزه کشورهای مشترک المنافع و جدایی شبهجزیره راهبردی کریمه از اوکراین در پی همهپرسی از مردم این منطقه و پیوستن آن به روسیه از آن دسته رویدادهایی است که در شمار تحولات تاثیرگذار بر روابط بینالملل قرار میگیرد و پیامدهای آن بر نظام بینالملل قابل مشاهده میباشد. شرح این تاثیرگذاری موضوع این مقاله است.
پس از پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۰ میلادی در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نظام دو قطبی در روابط بینالملل از بین رفت اما از آنجا که نظام بینالملل نمیتواند بیقاعده و الگو باشد ایالات متحده امریکا تلاش نمود اندیشکدهها و پژوهشکدههای مطالعاتی پارادیم و الگوی مطلوب خود را به عنوان نظام بینالملل مناسب جهان جدیدِ پسا کمونیسم پیش روی کشورهای جهان قرار دهد. این الگو که در زمان ریاست جمهوری جرج بوشِ پدر ابتدا در محافل علمی و سپس در محافل دیپلماتیک مطرح شد در واقع نظمی بود تحت عنوان نظم نوین جهانی با رهبری و پیشوایی ایالات متحده امریکا.
این نظریه در واقع بازسازی نظریه سلسله مراتبی (hierarchical system) مورتون کاپلان، استاد امریکایی روابط بین الملل بود. بر اساس این نظریه راه برون رفت از آنارشی در روابط بین الملل به عنوان منشا ناامنی در جهان آن است که یک ابرقدرت، یعنی ایالات متحده امریکا در راس نظام جهانی قرار گیرد. اما همین نگاه به جهان جدید پس از جهان دو قطبی با موانع مهم و جدیدی روبرو شد؛ موانعی همچون اتحادیه اروپا، چین، امریکای جنوبی و قدرتهای نوظهور آن مثل برزیل و حتی مسلمانان که دوران پس از شوروی را فرصت مناسبی برای بازیابی هویت خود فراتر از وابستگی به شرق و غرب میدانستند.
نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون (۱۹۹۳) نیز نتوانست موانع نظام تک قطبی مورد نظر امریکا را بر طرف کند. نظریهای که سعی میکرد نظام دو قطبی با جایگزینهای غیرکمونیستی را بازتولید کند تا سروری و رهبری امریکا را سرنوشت محتوم و جبری تاریخ معرفی نماید.
بروز بحرانهای مهمی مانند جنگهای قومی در بوسنی و هرزگوین بین صربها و بوسنیاییها بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ و نسل کشی چند صد هزار نفری در رواندا در سال ۱۹۹۴ بین هوتسیها و هوتوها ، قدرتیابی طالبان در افغانستان و گسترش فعالیتهای القاعده در مناطق قبیلهای پاکستان نشان داد امریکا برخلاف تصور سیاستمداران واشنگتن و نظریههای تئوری پردازان این کشور به تنهایی نمیتواند ضامن صلح در سطح بینالمللی باشد. هر چند عدهای همواره در خواست و نیت ایالات متحده امریکا برای ایجاد صلح بین المللی و حفاظت از آن تردید داشته و دارند. همین ناکامیهای دهه آخر قرن بیستم موجب شد نظریه دیگری جایگزین نظریه ابرقدرتی امریکا شود که قدری متواضعانهتر بود. این نظریه که با شروع هزاره سوم و با جنگ عراق و افغانستان مجال ظهور عملی یافت نظریه رژیم جهانی با رهبری امریکاست. بر اساس این نظریه امریکا دیگر تنها ابرقدرت جهان نیست که بتواند با تشخیص و مصلحتسنجی خود یک جانبه به هر اقدامی در سطح نظام بین الملل مبادرت ورزد بلکه امریکا کشوری قدرتمند است که میتواند با بهرهگیری از حقوق بین الملل و سازمانهای بین المللی و عناصر قدرت مانند توان نظامی و اقتصادی و رسانهای و سیاسی برای تحقق اهداف بین المللی اجماع سازی کرده و ائتلاف ایجاد کند.
براساس این نظریه امریکا هرچند همواره نقش رهبری دارد اما بدون همکاری دیگر اعضای ائتلافهای بین المللی نمیتواند به موفقیت دست پیدا کند. در دهه گذشته امریکا تلاش کرد دایره و وسعت این ائتلاف را به سراسر جهان گسترش دهد و حتی روسیه را نیز همراه و متحد خود سازد. نمونه روشن موفقیت نسبی امریکا در همراه نمودن روسیه با این نظم جدید همراهی نسبی مسکو در موضوعاتی مانند پرونده هستهای ایران، به ویژه در عدم تحویل موشکهای S۳۰۰ به تهران به درخواست واشنگتن است. اما بحران سوریه و شکاف بین سیاستهای امریکا و روسیه در خصوص حکومت بشار اسد نشان از تغییرات جدید در نظام بین الملل دارد. اما بحران اخیر اوکراین و کریمه و واکنش سریع مسکو برای جدا کردن این شبهجزیره از اوکراین نشان داد نظام بین الملل بعد از یک دهه مجددا در حال تحول است.
همانگونه که ابرقدرتی یک جانبه امریکا در دهه ۹۰ مورد قبول جامعه جهانی واقع نشد و با بروز بحرانهای منطقهای و جهانی ناتوانی واشنگتن در مدیریت آنها اثبات شد، ایده رهبری یک جانبه امریکا از طریق ائتلافسازی در دهه اخیر نیز ظاهرا مورد قبول نیست و برخی از واحدهای بین المللی مانند روسیه در برابر آن قد علم کردهاند و از این پس باید شاهد بازتولید نظم جدید با ائتلافهای جدیدی در نظام بین الملل باشیم.
غربیها تصور میکردند با هدایت اعتراضهای اوکراین و حمایت از آن در زمانی که مسکو سرگرم المپیک سوچی بود، روسیه در عمل انجام شده قرار خواهد گرفت و امکان واکنش موثر و عملی نخواهد داشت اما پوتین با هوشمندی بعد از پایان بازیهای زمستانی سوچی در اقدامی دومینویی ظرف چند هفته جغرافیای سیاسی منطقه را متناسب با سیاستها و منافع خود تغییر شکل داد و تا این لحظه - چه بخواهیم و چه نخواهیم - برنده بازی کریمه بوده است؛ هرچند غرب با سیاستهایی مانند اخراج روسیه از گروه ۸ کشور صنعتی و قطع همکاریهای نظامی و غیرنظامی ناتو با این کشور تلاش میکند از استمرار سیاست جدید روسیه جلوگیری کند اما واقعیت این است که هیچگاه در تاریخ روابط بینالملل، دگردیسی نظام بین الملل تابع محضی از اراده دولتها و سیاستمداران نبوده است. شاید این بار نیز نظام بین الملل فراتر از کنش و نیت و رفتار طرفین منازعه اوکراین و کریمه بازسازی شود و به جای اینکه کشورها و دولتها نظام مطلوب خود را طراحی و بنا کنند تلاش نمایند رفتارها ومواضع خود را با نظام جدید هماهنگ سازند؛ نظامی که چند قطبی است و جامعه جهانی نمیخواهد سیطره یک قدرت برتر را بپذیرد و قدرتهای مدعی هژمونی نیز توان ایفای نقش یک نیروی غالب در بحرانهای بینالمللی را ندارند.
1393/2/21
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]