واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
با کاروان صلح (8) الامبراتور دکتر بشار اسد چراغهای دمشق از دور دیده میشود. فکر میکنم این هشتمین سفر من به دمشق باشد. تقریبا خیابانها و کوچههای دمشق را هم مثل خیابانهای تهران و دوشنبه و دهلی خوب میشناسم. فرودگاه 20 کیلومتری با شهر فاصله دارد و این سالها در مسیر فرودگاه، همیشه اتفاقات و درگیریهایی وجود داشته.
سوار دو تا ون می شویم و ما را می برند به هتلی نسبتا شیک. یحتمل قبلا هم به این هتل آمده ام. نام قبلی اش مریدین بوده و بعد ترک ها آن را خریده اند و حالا که ارتباط دو کشور قطع است، سوری ها نامش را عوض کرده اند و گذاشته اند داما رز. خیلی زود می فهمیم که باید پول آب و چای و هتلمان را خودمان حساب کنیم. خدا را شکر که پول ون ها و سواری ها را نگرفتند؛ البته اینجوری خیلی بهتر است و به کسی بدهکار نیستیم. تمام تدارکات این سفر را موسسه غیردولتی امت واحده تامین کرده و کلی هدایای مردمی از قبیل عروسک و دارو با خودمان آورده ایم. حدود ساعت 9 شب به هتل می رسیم. تقریبا خبری از پذیرایی و شام نیست. به طبقه نهم فراخوانده می شویم. جلسه ای است با حضور تعدادی از نهادهای سوری. رییس هتل هم خوشامدی می گوید و مژده می دهد که تخفیف خوبی به گروه می دهد. مومنی می گوید قبلا اینجا هر اتاق را شبی 400 دلار اجاره می دادند. دوستان می گویند الان تقریبا 90 درصد هتل های دمشق خالی اند، نه از زائران ایرانی خبری است و نه از جهانگردان خارجی. از قرار معلوم اتاق ها را به ما شبی 50 دلار اجاره داده اند و ما برای هر نفر تقریبا شبی 25 دلار می پردازیم. تخفیف بسیار خوبی است. به ما خبر می دهند فردا صبح عازم لاذقیه ایم. می پرسم با هواپیما؟ می گویند نه، زمینی می رویم. قبلا به لاذقیه رفته ام؛ حدود 20 سال پیش. من بودم و موسی بیدج بود و سعیدی کیاسری. برای شرکت در جشنواره ادبی محبت و سلام. این بار هم در سفرمان سلام و صلح و البته محبت موج می زند و می رویم تا ببینیم آن شهرها که پیشتر دیده ام، هنوز پابرجا ایستاده اند یا نه. با مومنی در اتاق 207 هتل در طبقه دوم جاگیر می شویم. اتاق جمع و جور و تمیزی است؛ هرچند دقیقه صدای خمپاره و گلوله از دور به گوش می رسد. پنجره را باز می کنیم و هوای بهاری خود را پرت می کند به اتاقمان. بناست فردا به لاذقیه برویم. از طرطوس می گذریم. کنار دریای مدیترانه است و تقریبا جایی در جنوب ترکیه. گفته اند که یک شب را در لاذقیه می مانیم و فردایش به شهر حمص می رویم و غروبش به دمشق برمی گردیم. در مسیر راه به یک جایی رسیدیم که عکس بزرگی از بشار اسد را بالای جایی زده و نوشته بودند: «الامبراتور دکتر بشار اسد.» یک لحظه فکر کردم باید یک مقر دولتی باشد. کمی که دقت کردم، دیدم یک سوپرمارکت است. شجاعت صاحبش ستودنی بود و نشان می داد بسیاری از مردم از دل و جان بشار را دوست دارند. دکتر علیرضا قزوه - شاعر
پنج شنبه 18 اردیبهشت 1393 9:48 بازدید:100
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 75]