تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 8 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اگـر بنـده‏اى... در ابتداى وضويش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد همه اعضايش از ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818899934




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تحليل و نقد پلوراليسم دينى(قسمت ششم)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تحليل و نقد پلوراليسم دينى(قسمت ششم)
تحليل و نقد پلوراليسم دينى(قسمت ششم) نويسنده:على ربانى گلپايگاني فصل هشتم : ناخالصى امور عالممبناى ديگرى كه پلوراليسم دينى بر اساس آن تبيين شده ، ناخالص ‍ دانستن امور عالم است ؛ يعنى :1 - در عالم ممكنات ، هيچ چيز خالص يافت نمى شود، نه در عرصه ى طبيعت و نه در حوزه ى شريعت ، نه در مورد فرد و نه جامعه و نه هيچ چيز ديگر. در نتيجه ، همه جا حق و باطل بهم آميخته اند.2 - در ميان اديان ، مذاهب و فرق دين نيز نمى توان هيچ دين ، مذهب يا فرقه اى را حق خالص و ديگرى را باطل ناخالص دانست . بنابراين نه تشيع ، اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن ، نه فقه مالكى ، نه فقه جعفرى و نه هيچ مذهب و فرقه ى ديگر اسلامى و غير اسلامى .3 - علت اينكه نزاع هاى دينى غالبا به نتيجه نمى رسند و پيرو مذاهب و اديان حاضر نمى شوند دست از مذهب و دين خود بردارند، همين آميختگى حق و باطل به يكديگر است . اگر يكى از اين مذاهب و فرق دينى حق خالص مى بود، هيچ كس در انتخاب آن ترديد و درنگ نمى كرد.4 - اين ناخالص از آن جا ناشى مى شود كه حقيقت دين ، با اندوخته هاى پيشين ذهن انسان در مى آميزد و در نتيجه مكدر و تيره مى شود و خلوص ‍ خود را از دست مى دهد.(125)ارزيابى و نقد1 - در تكوين و تشريع الهى باطل راه ندارداگر مقصود از ناخالص بودن امور جهان ، اين است كه چون امور، ممكن الوجودند، هستى هايشان محدود و مشوب است ، مطلب درستى است . ولى اين مطلب ، مستلزم باطل بودن جهان نيست . زيرا عالم ممكنات ، در عين محدوديت به عنوان فعل الهى ، حق است و هيچ گونه باطلى از جنبه ى فاعلى و غايى ، مادى و صورى در آن راه ندارد. ما خلقنا السّموات والارض و ما بينهما الاّ بالحقّ (حجر/85)پس عالم ممكنات ، از اين جهت كه فعل خداوند حكيم و عليم است ، منزه از بطلان و نابايستگى است و به عبارت ديگر، نظام فعلى جهان نظام احسن است . الّذى احسن كلّ شى ء خلقه (سجده /7)همين گونه است در حوزه ى شريعت كه وحى ، فرشته ى وحى ، نبى (گيرنده ى وحى )، دريافت وحى ، حفظ و ابلاغ وحى ، معجزه (برهان وحى ) تفسير و تبيين وحى از سوى پيامبر، تبيين و اظهار وحى براى مردم ، همگى حق است :هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحقّ.(126)و نيز فرمود:لا اكراه فى الدّين قد تبيّن الرّشد من الغىّ.(127)آيه ى نخست ، بيانگر حق بودن اصل دين است و آيه ى دوم ، بيانگر اين مطلب كه دين حق ، براى مردم آشكار، گرديده و آنان مى توانند رشد را از غى و حق را از باطل باز شناسند، بدين جهت مى افزايد:فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى .و در جاى ديگر مى فرمايد:قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر.(128)و باز مى فرمايد:انّا هديناه السّبيل امّا شاكرا و امّا كفورا.(129)از اين آيات و نظاير آن به روشنى به دست مى آيد كه دين ، همان گونه كه در مرحله ى تشريع و قبل از ابلاغ ، حق خالص است ، پس از ابلاغ نيز چنين است و انسان نيز مى تواند آن را بشناسد. در غير اين صورت تبين رشد از غى ، كفر به طاغوت و ايمان به خدا و پيروى از حق و انكار باطل معنايى نخواهد داشت . به عبارت ديگر لازمه ى فرضيه ى تمايزناپذيرى حق از باطل در مرحله ى تشخيص ، اين است كه صف مؤ من و كافر و سپاسگزار و ناسپاس از هم ، قابل تفكيك نباشد و دين حق ، از آيين هاى باطل ، ممتاز نگردد و اين با غايت نبوت و شريعت الهى كه روشن كردن رشد از غى و دين حق از اديان باطل است :ليظهره على الدّين كلّه . و با اين كه صف مؤ منان از كافران جدا مى گردد و سپاسگزاران از ناسپاسان باز شناخته شوند، تعارض آشكار دارد.2 - حق از باطل قابل تفكيك است فرضيه ى مزبور مى گويد: سخن در اصل اديان الهى نيست كه عين حقند، سخن در فهم آدميان و مذاهب مختلفه ى دينى است كه هميشه مخلوطى از حق و باطلند.ولى قرآن كريم تصريح مى كند كه نه تنها اصل اديان الهى ، عين حقند، اين حق به انسانها هم ابلاغ شده و به آنان رسيده است ؛ به گونه اى كه حق از باطل و رشد از غى ، باز شناخته شده است و بر اين اساس ، دو صف تشكيل مى گردد كه يكى صف طرفداران حق و ديگرى صف پيروان باطل است . اين ، با آميختگى حق و باطل در همه ى مذاهب در مرحله ى فهم و تفسير دين امكان پذير نيست . اگر چنين باشد كه به محض اين كه دين حق از سوى پيامبر خدا به مردم ابلاغ گردد و معارف و مفاهيم دينى به ذهن انسانها وارد شود، با مفاهيم ذهنى آنان آميخته مى گردد، حق و باطل به هم در آميزد و دين حق ، صفت حق بودن را از دست مى دهد و داورى ميان حق و باطل تفسيرها، برداشت ها و مذاهب و آرا ممكن نخواهد بود، چگونه خداوند مى فرمايد:قد تبّين الرّشد من الغىّ " و " ليظهره على الدّين كلّه " و " بيّنات من الهدى و الفرقان .و چرا از انسانها مى خواهد كه پيرو حق باشند و از باطل دورى گزينند؟ آيا اين نقض غرض و تكليف به مالايطاق نخواهد بود؟3 - حق و باطل در معرفتهاى بشرى از اين جا نادرستى مطلب چهارم به دست مى آيد. درست است كه معارف و احكام الهى در مرتبه ى نزول ، لطافت و كمال نخستين خود (در علم ربوبى و لوح محفوظ) را از دست مى دهند، و مرحله ى احكام كلام الله ، غير از مرحله ى تفصيل و تنزيل آن است ، كتاب احكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير (هود/1) ولى هرگز از حق بودن . خارج نمى شود و باطل در آن راه نمى يابد. لا ياءتيه الباطل من بين يديه ولامن خلفه تنزيل من حكيم حميد (فصلت /42) وارد شدن كلام و معارف و احكام دينى در اذهان بشر نيز، وحى را از وحى بودن خارج نمى كند. سرمايه هاى ذهنى بشر (تصورات و تصديقات ) دو گونه اند: بخشى ، همگانى و ثابت است و بخشى ديگر غير عمومى و متحول . در بخش اول ، باطل راه ندارد. آنچه ممكن است حق يا باطل باشد، بخش ‍ دوم است . براى نمونه ، قواعد عقلى و بديهى زير، جزء معرفت هاى بشرى ثابت و همگانى اند:اجتماع و ارتفاع نقيضين ، محال است ؛ سلب شى ء از خود، محال است ؛ هر معلولى ، علتى مى خواهد؛ جمع ضدين ممكن نيست ؛ ذاتى ، تغييرپذير نيست ؛ ادعاى بى دليل ، پذيرفته نيست ؛ حيات عقلى ، برتر از حيات غريزى است ؛ در زندگى اجتماعى ، نظم و قانون لازم است ؛ شكر منعم ، پسنديده و لازم است ؛ عدالت نيكوست ؛ وفاى به وعده پسنديده است ؛ احسان و نيكى ، ممدوح است ؛ ظلم و بى عدالتى ، نكوهيده است ،و...در سايه ى چنين سرمايه هاى ذهنى و عقلى استوارى ، جداسازى حق از باطل و درست از نادرست امكان پذير است ، و بشر به حقيت شناسى و حقيقت پذيرى تكليف شده است . اين معرفت هاى بديهى و ثابت به انضمام اصول روشنى كه از طريق وحى بر بشر عرضه شده است ، معيار و مقياس شناخت حق از باطل مى باشند و مى توان در مورد حق و باطل آرا و مذاهب و اديان داورى كرد. امام كاظم (عليه السلام ) مى فرمايند:خدا بر بندگان خود دو حجت دارد: عقل كه حجت باطنى است ، و پيامبران و پيشوايان معصوم كه حجت ظاهرى اند.4 - شناخت پذيرى حق و باطل در حوزه ى اديان و مذاهب چنين نيست كه در اديان و مذاهب ، حق خالص يا باطل خالص نباشد و يا شناخت آن ، امكان پذير نباشد. در اين باره سه احتمال مى توان داد:1.حق خالص ؛ 2.باطل خالص ؛ 3.آميزه اى از حق و باطل ؛ يعنى عقيده اى مركب كه بخشى از آن درست و بخشى از آن نادرست است .ولى مركب از حق و باطل نيز، حكم باطل را دارد.حق خالص ، مانند عقيده به وحدانيت ذات الهى ؛ يعنى اينكه خداوند، نه شريك و مثل دارد و نه داراى جزء است .باطل محض ، مانند اعتقاد به اولوهيت مسيح ؛ يعنى عيسى در عين اين كه بشر است ، خداست .و حق و باطل درهم آميخته ، مانند اعتقاد به اينكه خدا هم يكتاست و هم سه گانه است ، كه بخش اول آن (خدا يكتاست ) حق ، و بخش دوم آن (سه گانگى خدا) باطل است و همين بخش دوم ، اين عقيده را در مجمو(عليه السلام ) باطل خواهد كرد. چون مستلزم جمع ميان متناقضين است ؛ مگر آنكه تثليث ، به گونه اى تفسير شود كه مستلزم محال نباشد و در آن صورت ، اساسا موضوع بحث تغيير كرده به فرض نخست باز مى گردد.همين گونه است مسئله ى نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در مورد آن فرض هاى زير قبل طرح است :1 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر خدا و نبوت او، جهانى و ابدى است . (عقيده مسلمانان = حق )2 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر خداست ولى نبوت او جهانى نيست . (عقيده برخى از مسيحيان = حق + باطل )4 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر الهى نيست (عقيده منكران رسالت پيامبر اسلام = باطل )مسئله ى امامت و خلافت ، كه اساس تشيع و تسنن را تشكيل مى دهد،نيز همين گونه است . به اعتقاد شيعه ، امامت و خلافت ، مقام و منصبى است الهى و بايد از جانب خداوند تعيين شود. ولى به عقيده ى اهل سنت ، امامت و خلافت ، مقام منصبى است بشرى و تعيين امام و خليفه ى پيامبر، به خود مسلمانان واگذار شده است .در اين دو نظريه ، يك عقيده ، مشترك و مورد قبول هر دو دسته است و آن وجوب امام و خليفه ى پيامبر در جامعه ى اسلامى است و هر يك از آن دو نيز، عقيده ى مخصوص به خود را دارد. عقيده ى مشترك ، از نظر هر دو گروه حق است . چنان كه هر يك از آن دو نيز عقيده ى مخصوص خود را حق مى داند و البته مذهب حق در باب امامت و خلافت ، از يكى از آن دو فرض ، بيرون نيست . زيرا اگر هيچ كدام حق نباشد، اصل وجوب امامت ، انكار مى شود كه قطعا باطل است . لا بدّ للناس من امير (نهج البلاغه /40)پس اين جمله كه نه تشيع ، حق خالص است و نه تسنن ، مساوى با اين است كه بگوييم : پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، اصولا جامعه اسلامى ، به امام و خليفه نياز ندارد (انكار اصل امامت و رهبرى ) و اين سخن از نظر عقل و نقل ، مردود است و مورد انكار همه ى مسلمانان .همين مطلب در مورد فرقه ها و انشعاباتى كه در دنياى تشيع و تسنن پديد آمده است ، نيز صادق است . در دنياى تشيع ، فرقه هايى به نام اثنا عشريه (اماميه )، كيسانيه ، زيديه و اسماعيليه پديد آمده است و در جهان تسنن ، فرقه هاى معتزله ، اشعريه ، ماتريديه ، ظاهريه و اهل الحديث و... پديدار گشته است . همه ى اين فرقه ها مشتركاتى دارند و مختصاتى و مى توان حق را از باطل جدا ساخت و چنين نيست كه عقايد مشترك و مختص آنها نه حق خالص باشد و نه باطل محض . مثلا عقيده ى مشترك شيعه ، اعتقاد به منصوص بودن امامت است كه همگى اين اصل را حق مى دانند ولى اثناعشريه به امامان دوازده گانه (كه به نام معين شده اند) معتقد است ، فرقه هاى ديگر شعبه ، به اين مصاديق ، معتقد نيستند. اما نمى شود كه هر دو صحيح باشد. چون نمى شود كه جانشينان پيامبر، هم دوازده امام معين باشند، و هم دوازده امام ياد شده نباشند. اما راه تشخيص حق از باطل در اين مورد، رجوع به احاديث اسلامى است ؛ مانند: حديث ثقلين ، حديث غدير، حديث سفينه ، حديث منزلت ، حدى جابر و غيره .در مورد فرقه هاى اهل سنت نيز چنين است ، اساس اختلاف ميان معتزله و اشعريه ، مسئله ى حسن و قبح عقلى است و اين مسئله ، يا حق است يا باطل . فرض اين كه هم حق است و هم باطل يا نه حق است و نه باطل ، مستلزم جمع و رفع نقيض هاست كه امتناع آن ذاتى و بديهى است .بنابراين در مسايلى كه مرزهاى اديان و مذاهب و فرق را روشن مى سازد، حق و باطل ، از هم جدا و كاملا قابل تشخيص است و فرض ناخالص ‍ بودن حق و باطل ، مستلزم تناقض است .دو نكته مهم را بايد در نظر داشت :الف ) از جنبه ى نظرى ، نمى توان همه ى نظريه هايى را كه پيروان يك دين يا يك مذهب و فرقه دينى ابراز مى كنند، حق يا باطل دانست . چه بسا در نظريات همه يا برخى از پيروان اديان و مذاهب ، يك يا چند نظريه ى حق يا باطل وجود داشته باشد. مثلا اعتقاد به خدا، نبوت عامه و معاد و يك سلسله اعمال و آداب دينى كه مسيحيان بدان معتقدند، حق است و همگى مورد قبول اسلام و مسلمين است ؛ چنان كه اعتقاد به تثليث به معناى معروف آن در ميان مسيحيان ، باطل است و عقيده ى برخى از متكلمان مسيحى كه آن را انكار كرده اند، حق است .در ميان مسلمانان نيز چنين است : اعتقاد به نبوت عامه و خاصه كه همه ى آنان بدان معتقدند، حق است ولى اعتقاد به عدم عصمت مطلقه ى پيامبران كه برخى گفته اند، باطل است . اعتقاد به نزول قرآن و معجزه بودن آن كه همگان به آن عقيده دارند، حق است و اعتقاد به تحريف قرآن ، باطل است .اعتقاد به نادرستى نظريه ى جبر در مذهب معتزله ، درست ، ولى اعتقاد به تفويض ، باطل و نادرست است ؛ يعنى معتزله ، در اين جا دو آموزه را به هم آميخته است ، كه يكى حق و ديگرى باطل است و اين حق و باطل از يكديگر قابل تفكيك است . لاجبر و لاتفويض ولكن امر بين الامرين .ب )در مقام عمل نيز، در ميان پيروان اديان و مذاهب ، هم اعمال پسنديده يافت مى شود و هم اعمال ناروا. ممكن است فردى مسيحى ، از دروغگويى بپرهيزد ولى فردى مسلمان . دروغگو باشد و بالعكس . همين گونه است در ساير اعمال خوب و بد كه از مشتركات اديان و مذاهب است .ناخالص بودن به يكى از دو معناى ياد شده ، پذيرفتى است ؛ ولى نتيجه ى آن ، اين نيست كه نتوان در حق و باطل بودن اصل اديان و مذاهب ، داورى كرد و فى المثل در باب تثليث يا نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه اسلام و مسيحيت را از هم جدا مى سازد، نتوان حق را از باطل باز شناخت يا در باب امامت و خلافت ، كه مرز ميان تشيع و تسنن است ، نتوان حق و باطل را از هم جدا نمود.5 - منشاء اختلافات دينى و مذهبى چيست ؟وجود اختلافات دينى و نزاع هاى مذهبى و فرقه اى نيز دليل منطقى بر آميختگى حق و باطل و شناخت ناپذيرى آن دو نيست ، چنين استدلالى مبنى بر يكى از پيش فرض هاى زير است :1 - حق و باطل ، در واقع و نفس الامر، چنان به هم آميخته اند كه تفكيك پذير نيستند؛2 - مقياس و معيارى براى جداسازى آن دو از يكديگر در اختيار بشر نيست ؛3 - دستگاه ذهن و انديشه ى بشر، ابزارهاى دقيق براى به كار گرفتن مقياسهاى بازشناسى حق از باطل را ندارد.از بحث هاى پيشين ، نادرستى همه ى اين پيش فرض ها روشن شد و ثابت شد كه حق و باطل ، هم در واقع ، از يكديگر تمايز دارند و هم در مقام اثبات و شناخت ، معرفت پذيرند و هم دستگاه ذهن و انديشه ى انسان ، فى الجمله بر انجام چنين كارى تواناست . البته اين كار در مسايل كلى و بسيط، عمومى و همگانى است ، ولى در مسايل جزئى و پيچيده ، بر عهده ى مجتهدان و متخصصان علوم دينى است كه بسان ساير رشته هاى علمى ، غير متخصصان به متخصصان رجوع مى كنند.از آن جا كه ذهن و انديشه ى انسانهاى غير معصوم ، خطاپذير است ، مى توان گفت درصدى از نزاع ها فراورده ى نارسايى ذهن و انديشه در جدا ساختن حق از باطل است . چنان كه امام على (عليه السلام )، ساده لوحى و سطحى نگرى خوارج را عامل انحراف آنان دانسته مى فرمايد:انتم معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام .(130)در جاى ديگر، تفاوت آنان را با قاسطين در اين مى داند كه خوارج ، حق را مى خواستند ولى در شناخت آن خطا كردند، ولى قاسطين ، طالب باطل بودند و آن را يافتند:ليس من طلب الحقّ فاءخطاءه كمن طلب الباطل فادركه ؛(131)آن كه حق را جست و خطا كرد، همچون كسى نيست كه باطل را طلبيد و بدان رسيد.ولى گاهى عدم شناخت حق يا عدم پذيرش آن ، معلول يك رشته عوامل سياسى ، فرهنگى و نفسانى است . قرآن كريم سنت گرايى منفى را يكى از موانع شناخت يا قبول حق دانسته ، يادآور مى شود كه مشركان در رد دعوت پيامبران الهى به توحيد و ترك بت پرستى و انجام كارهاى ناروا، به روش نياكان خود احتجاج مى كردند(زخرف / 23 و آيات ديگر) و درباره ى منكران نبوت موسى (عليه السلام ) مى فرمايد:آنان ، نبوت او را انكار كردند در حالى كه به درستى آن يقين داشتند. (نمل / 14).در تاريخ اقوام و ملل ، نمونه هاى بسيارى از كسانى كه در عين يافتن حقيقت ، به دلايل نفسانى ، از پذيرش آن سرباز زدند، يافت مى شود اين امر، اختصاص به بحث هاى بين الاديان يا بين المذاهب هم ندارد؛ چه بسا دو شخصيت علمى و پيرو يك مذهب كه در يك مسئله اختلاف داشته اند و حقانيت راءى يكى بر ديگرى اثبات شده است ، ولى علل نفسانى مانع از پذيرش آن گرديده است . نمى توان انكار كرد كه عوامل اخلاقى و اجتماعى و... منشاء اختلاف هاى بسيارى شده اند.فصل نهم : استدلال به قرآن و نهج البلاغهبر مدعاى ناخالصى و جداناپذيرى حق و باطل ، به آيه ى 17 سوره ى رعد استدلال شده است .(132) آيه ياد شده ، بيانگر دو مطلب است : يكى اينكه آبى كه از آسمان نازل مى شود، در هر وادى و جويبارى به قدر گنجايش آن جارى مى شود. دوم اينكه بر روى آبى كه سيل آسا در آن وادى و جويبار جارى مى شود، كفى پديد مى آيد، آنگاه آن كف ناپديد مى شود و آب در زمين باقى مى ماند. در آيه تصريح شده كه ذكر اين مطلب ، به عنوان مثالى است كه وضع حق و باطل را براى مردم بيان مى نمايد و آن دو چيز است :1 - حق ، داراى مراتب است حق ، داراى درجات و مراتب است ؛ فسالت اوديه بقدرها. آبى كه از آسمان نازل مى شود و در جويبارهاى مختلف قرار مى گيرد، در حقيقت آب بودن تفاوتى ندارد. هر جويبارى ، به مقدار ظرفيت خود از آن بهره مى برد. چنين است معارف الهى و اذهان و انديشه هاى بشرى كه هر يك ، سهم ويژه اى از آن به دست مى آورد، گرچه همه از حق ، نصيب بره اند، ولى نصيب ها متفاوت است . (البته متضاد نمى تواند باشد)2 - كف باطل بر آب حقگاهى در كنار حق ، باطل هم پديد مى آيد. بسان كفى كه بر آب مى نشنيد و چهره حق را مى پوشاند و چه بسا طالب آب به گمان آنكه آنچه مى بيند، فقط كف از است نه آب ، از آن روى بر مى تابد، ولى بايد كف باطل را كنار زد و به آب حقيقت رسيد و به مقدار ظرفيت خود از آن بهره برد.فامّا الزّبد فيذهب جفاء و امّا ينفع النّاس فيمكث فى الارض اين آيه ، نه تنها بر جداناپذيرى حق از باطل ، دلالتى ندارد، كه به صراحت ، جداپذيرى حق از باطل و اصالت حق و بى پايگى باطل را با مثالى روشن تبيين نموده است پس راه يافتن باطل در حوزه ى حق ، و مكدر و مكتوم ساختن آن ، نه دليل بر تفكيك ناپذيرى حق از باطل است و نه مهر تاءييدى بر همه ى مذاهب و عقايد مى زند و نه بار مسئوليت و تكليف را در بازشناسى حق از باطل و رد باطل از دوش انسان بر مى دارد.صراط مستقيم در برابر سبل شيطانىقرآن كريم پس از اشاره به مجموعه اى از احكام شريعت اسلام ، آن را به عنوان راه راست الهى توصيف كرده ، مسلمانان را توصيه مى كند كه از آن پيروى كنند و به راه ها و شرايع و اديان ديگر دل ندهند، تا رستگار شوند چنان كه مى فرمايد:و انّ هذا صراطى مستقيما فاتّبعوه و لاتتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون .(133)از عبدالله بن مسعود روايت شده كه گفت :پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطى را در برابر خود رسم كرده و فرمودند: اين ، راه رشد است آنگاه خطوط ديگرى در جانب راست و چپ خود ترسيم نمود، سپس فرمود: اين راه ها راه هايى است كه هر يك از آنها شيطانى است كه مردم را به پيروى از آن فرا مى خواند(134).سخن امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه نيز ناظر به همين مطلب است ؛ آن جا كه فرمود:گرايش به راست و چپ ، گمراهى است و طريق وسط [روش اهل بيت ]، جاده ى هدايت است و خواص و آثار نبوت بر آن برقرار و پا برجا خواهد بود. چنان كه منفذ و راه ورود به سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و راه رستگارى نيز همان است .(135)آميختگى حق و باطل به يكديگر و التباس حق به باطل ، كارى است شيطانى كه گاهى بشر چه از روى سهو و چه از روى عمد، وسيله ى انجام آن مى گردد. البته در صورت سهو، معذور است ، ولى در صورت عمد، چرا معذور باشد؟! التباس حق و باطل از روى عمد، بسان پوشيده داشتن حق و خوددارى از ابزاز آن ، كارى نكوهيده و ناپسند است . از اين رو خداوند به پيامبر گرامى اسلام دستور مى دهد تا پيام حق را به اهل كتاب رسانده از آنها بخواهد كه آگاهانه دست به التباس حق به باطل نزنند و از كتمان حق ، برحذر باشند:قل يا اهل الكتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تكتمون الحقّ و انتم تعلمون .(136)بنابراين از ديدگاه قرآن كريم ، آميختگى حق و باطل و مشتبه شدن آن دو، امرى طبيعى و اجتناب ناپذير نيست . بلكه غير اصيل و غيرطبيعى است ، و به وسوسه ى شيطان و به دست انسانهاى خودخواه ، صورت مى گيرد. و گرچه خداوند بر خنثا كردن مكر و كيد شيطان تواناست ، ولى چون نظام تشريع ، بر پايه ى اختيار و امتحان انسان ، استوار است ، آنچه خداوند در اين باره انجام مى دهد، روشنگرى و هدايتگرى كسانى است كه صادقانه در جهت شريعت حق ، گام بر مى دارند و به دعوت حق ، پاسخ مى دهند. بدين جهت ، پيروزى شيطان در اضلال برخى از افراد بشر، به معناى غلبه ى مكر شيطان بر مشيت خداوند نيست .استدلال به سخنى از امام على (عليه السلام )در كلامى از امام على (عليه السلام ) آمده است كه اگر حق و باطل از هم جدا مى شدند، امر بر مردم مشتبه نمى گرديد. از اين سخن امام على (عليه السلام ) نتيجه گرفته شده است كه حق و باطل ، تفكيك پذير نيستند بنابراين نمى توان آيين و مذهب يا عقيده و راءيى را حق يا باطل خالص ‍ دانست ، بلكه هر يك سهمى از حق و سهمى از باطل دارد.(پلوراليسم دينى )(137)پيروى از هواى نفس و پيدايش فتنه هاحال آنكه امام (عليه السلام ) منشاء پيدايش فتنه ها و نزاع ها پيروى از هواى نفس و بدعت گذارى در دين خدا دانسته اند. پس اختلافات فرقه اى ، ريشه در هواى نفس دارد كه مايه ى بدعت گذارى در دين و مخالف با كتاب خداست و همين عقايد و احكام مخالف قرآن ، پايه ى حكومت شيطانى قرار مى گيرد و كسانى بر اساس آنها بر مردم حكومت مى كنند.خواص امتدر اين جا سخن امام (عليه السلام ) ناظر به خواص امت است ، آنان كه عهده دار دين شناسى اند و يا بر مسند حكومت ، تكيه مى زنند. اين گروه ، وقتى طالب هواى نفس باشند، دست به مذهب تراشى و بدعت گذارى در دين مى زنند.ولى كاميابى اين دسته در نيل به مقاصد نفسانى خود، بدون جلب توجه مردم و متفرق ساختن آنان و برانگيختن حساسيت هاى فرقه اى و مذهبى آنان ممكن نيست . از اين روى ، دست به صحنه سازى براى مشتبه ساختن حق به باطل مى زنند.يؤ خذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجانكمى از حق ، با كمى از باطل آميخته مى گردد و دامى براى شكار افكار و عقايد انسانهاى عادى مى گسترند.اگر چنين نمى شد و حق و باطل ، همان گونه كه هستند به مردم معرفى مى شدند، نه حق جويان ، پذيراى باطل مى شدند و نه باطل گرايان در طعن زدن بر حق ، طرفى مى بستند.امام على (عليه السلام ) در پايان ، يادآور مى شوند كه در چنين شرايطى ، مردم دو گروه مى شوند، گروهى كه ولايت شيطان را مى پذيرند و گمراه مى گردند و گروهى كه در پرتو هدايت الهى قرار گرفته نجات مى يابند.(138)بنابراين امام على (عليه السلام )، نه تنها پلوراليزم دينى را به معناى جداناپذيرى حق از باطل ، و اين كه هيچ فرقه اى حق خالص و باطل خالص نمى باشد، تاءييد نكرده اند، بلكه در مقام تحليل فتنه ها و انحرافات دينى و بيان شيوه اى كه باطل گرايان در گمراه ساختن مردم از آن بهره مى گيرند، خلاف آن را فرموده اند. اگر امام (عليه السلام )، حق و باطل را از هم جدا ناپذير و شناخت ناپذير مى دانست ، چرا مردم را به دو گروه شيطانى و رحمانى تقسيم كرده و تنها گروه دوم را اهل نجات دانسته است ؟ اگر به راستى مى خواهيم از امام على (عليه السلام ) درس دين شناسى و ديندارى بياموزيم ، بايد امانت دقت را در نقل و فهم كلام على (عليه السلام ) رعايت كنيم .شواهد ديگر از نهج البلاغه1 - در نخستين خطبه ى نهج البلاغه ، آن جا كه درباره ى آفرينش انسان و ويژگى هاى او سخن مى گويند، مى خوانيم :و معرفة يفرق بها بين الحقّ و الباطل ؛خداوند به انسان ، معرفتى عطا كرده كه به واسطه ى آن ، حق را از باطل جدا مى سازد.اين جمله ، در حقيقت ، ملهم از كلام الهى است كه فرمود:فاءلهمها فجورها و تقواها.2 - در خطبه اى پس از بيعت مردم ، فرمود:حق و باطل و لكلّ اهل ؛در جامعه ، دو مذهب و دو طريقه و آيين است ، يكى حق و ديگرى باطل و هر يك از آن دو را طرفدارانى است . در ادامه از اين كه در تاريخ بشر، بسيار اتفاق افتاده است كه باطل بر مردم حكومت كرده و طرفداران حق ، اندك بوده اند، ياد كرده است .(139)3 - در خطبه ى 33 و 104 با تاءكيد بسيار فرموده است :من ، شكم باطل را خواهم دريد تا حق را از درون آن بيرون آورم .پس حق از باطل ، تفكيك پذير است .4 - در خطبه ى 141 فرموده است :هرگاه درستكارى فردى ثابت شد، نبايد انسان هر گفته اى را كه در نكوهش او مى شنود، بپذيرد؛ زيرا ممكن است برخى از اين سخنان باطل و نادرست باشد.آنگاه معيارى را براى تشخيص حق از باطل در اين باره به دست داده و فرموده استميان حق و باطل ، چهار انگشت فاصله است : باطل آن است كه بگويى شنيدم و حق آن است كه بگويى ديدم .5 - در خطبه 177 درباره ى حكمين (ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص ) فرموده است :تركا الحقّ و همايبصرانه ؛با اين كه حق را آشكارا مى ديدند، رها كردند.6 - در خطبه ى 197 خود را بر جاده حق و مخالفان خود را بر طريق باطل دانسته مى فرمايد:فو اللّه لا اله الا هو انى لعلى جادّه الحّق ، و انّهم لعلى مزلّة الباطل .و موارد بسيار ديگرى از اين قبيل كه نقل آنها به نوشته ى جداگانه اى نياز دارد.دو نكته و نقد ديگرالف ) گفته اند: آيا اگر حيات مبارك پيامبر طولانى تر مى شد و يا وقايع تاريخى مهم ديگرى در طول عمر ايشان رخ مى داد، حجم قرآن از اينكه هست بسى افزون تر نمى گشت ؟ مگر قرآن پا به پاى زمانه رشد نيافته و پيش نيامده است ؟(140)نقد: نقش حوادث و رخدادها در نزول قرآن ، اولا: به طور فى الجمله صحيح است ، نه بالجمله .ثانيا: تاءثير آنها در نزول تدريجى قرآن كريم است . زيرا قرآن كريم يك بار به طور كامل و دفعى بر قلب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده و بار ديگر به طور تدريجى . نقش حوادث در نزول قرآن (شاءن نزول ها)، مربوط به نزول تدريجى آن است . حتى كسانى هم كه به دو مرحله اى بودن نزول قرآن (دفعى و تدريجى )، معتقد نيستند، در اينكه اصل قرآن مجموعه اى از معارف و احكام ثابت و معين است ، سخنى ندارند. بنابر علم پيشين و ثابت الهى كه مبداء تكوين و تشريع است ، همه چيز در مرحله ى علم ربوبى نظام ثابت و معينى دارد، آنگاه به طور دفعى يا تدريجى موجود مى گردند. بنابراين اگر عمر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) طولانى تر مى بود و يا حوادث ديگرى هم در زمان او رخ مى داد، در حجم قرآن ، تغييرى پديد نمى آورد.ب ) فته شده كه : بر دينى اين چنين ، نه بار بسيار مى توان نهاد و نه از سوى آن وعده ى بسيار مى توان داد و نه به نام آن كارهاى بسيار مى توان كرد. اين فروتنى و كم ادعايى است كه همنشينى و هم سخنى را مطبوع و ميسر مى سازد و راه را براى تحقق پلوراليسمى انسانى و دينى مى گشايد.(141)نقد: مفاد عبارات فوق ، اين است كه اسلام ، دينى ناقص و نارساست و نبايد انتظار پاسخگويى به مسايل مربوط به زندگى معنوى و نظام اجتماعى و سياست بشر را از آن داشت ؛ يعنى رد نظريه ى كمال دين ، و قبول اينكه اسلام ، توانايى هدايت معنوى و رهبرى جامعه بشرى را تا قيامت ندارد. نيز تصريح شده است كه پلوراليسم دينى با دعوى كمال دين و جامعيت آن سازگار نيست .دعوى قرآن كريم در مورد شريعت قرآن و اسلام ، بر خلاف نظريه ى نارسايى و كامل نبودن دين است . به ذكر چند آيه بسنده مى كنيم :1 - و نزّلنا عليكم الكتاب تبيانا شى ء. (نحل / 89)2 - فاقم و جهك للدّين حنيفا فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها، لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم و لكنّ اكثر النّاس لايعلمون . (روم / 30)3 - اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (مائده /3)پی نوشتها: 125- صراطهاى مستقيم ، ص 38 - 36.126- توبه (9) آيه ى 33.127- بقره (2) 256.128- كهف (18) آيه ى 29.129- انسان (76) آيه ى 3.130- نهج البلاغه ، خطبه ى 36131- نهج البلاغه ، خطبه ى 61.132- صراطهاى مستقيم ، ص 36.133- انعام (6) آيه ى 153.134- زمخشرى ، كشاف ، ج 2، ص 80.135- نهج البلاغه ، خطبه ى 16.136- آل عمران (3) آيه ى 71.137- صراطهاى مستقيم ، ص 36.138- نهج البلاغه ، خطبه ى 50.139- نهج البلاغه ، خطبه ى 16.140- صراطهاى مستقيم ، ص 40.141- صراطهاى مستقيم ، ص 40. منبع: www.ghadeer.org/خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 309]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن