تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع): مؤمن نه بدى مى كند و نه معذرت مى خواهد و منافق هر روز بدى مى كند و معذرت مى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827772370




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شمیم هدایت)قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شمیم هدایت)قسمت دوم)
شمیم هدایت)قسمت دوم) نويسنده: حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت برکاته) فطرى بودن تقرب به خداوند همه افراد در تمام مراحل زندگى از اين گرايش درونى خويش يعنى «خداگرايى‏» آگاه نيستند ولى اين گرايش، اصيلترين ويژگى انسان است و در واقع انگيزه‏اى است كه آدمى را به سوى عاليترين هدف و بالاترين كمال انسانى سوق مى‏دهد. پس، پربهاترين انگيزه‏هاى فطرى همين انگيزه است و بالاترين هدفى كه انبيا دنبال كرده‏اند، رسيدن به همين مقام و نماياندن راه وصول به اين مقصد است. على‏رغم اينكه همه انبيا،برحسب مقتضيات زمان واستعدادها، راههاى وصول به اين مقصد را به بشر نشان داده‏اند، ولى به عللى هم در اصل دين و هم در روشهايى كه انبيا ارائه داده‏اند، انحرافاتى ايجاد مى‏شده است و پيامبر بعدى براى تصحيح تحريفات گذشته اقدام مى‏كرده است; تا اينكه آخرين پيامبر گرامى، رسول اكرم - صلى‏الله عليه وآله - كتاب تضمين شده‏اى را كه قابل تحريف نيست‏براى بشر آورد و تفصيلش را به عهده ائمه اطهار و امامان معصوم - عليهم‏السلام - گذاشت، زيرا اگر مى‏خواست تفصيل آن، به وسيله متن وحى بيان شود، در اين حجم محدود و زمان كوتاه ميسر نبود. بنابراين، اساس آنچه بشر براى رسيدن به سعادت دو جهان به آن نيازمند است در قرآن كريم، و تفاصيلش در سنت پيغمبر و بيانات ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - مى‏باشد. گرچه متاسفانه، عواملى كه در ساير امتها موجب اختلاف مى‏شد، در ميان مسلمين نيز باعث اختلافاتى گرديد. اما، عاملى اساسى براى رفع اختلاف و محورى كلى براى ايجاد وحدت بين همه فرقه‏هاى اسلامى در دست هست و مثل ساير اديان نيست كه كتاب آسمانى تحريف شده‏اى در دست داشته باشند. ما به بركت قرآن كريم مى‏توانيم طالبان حق را، كه غرضى نداشته باشند، به حقيقت اسلام راهنمايى كنيم. البته همه اختلافات در اثر نادانى نيست‏بلكه بسيارى از اختلافات در اثر هوى و هوسهاى مردم است. اين اختلاف را ديگر با ارجاع به قرآن و سنت و يا ساير دلايل نمى‏توان حل كرد، حتى با بحثهاى منطقى روشن هم قابل حل نيست. كسى كه نمى‏خواهد حقى را بپذيرد و مى‏خواهد بدلخواه خود عمل كند اگر براى او هزاران دليل هم بياورند نخواهد پذيرفت و بالاخره در جواب همه مى‏گويد: «قانع نشدم‏». و بايد گفت: همواره بزرگترين عامل اختلاف در تاريخ بشر، همين هواهاى نفسانى بوده است كه ابتدا در نفوس گروهى ظهور كرده است، آنها آگاهانه راه باطلى را اختراع كرده و در پيش گرفته‏اند و سپس ديگران را فريب داده و به دنبال خود كشانده‏اند. اين مطلب، درباره اصل اسلام، مذاهب اسلامى و فرقه‏ها و مسلكهاى مختلف هر مذهبى صادق است. چه فرقه‏ها و مذاهبى كه درباره اصل شريعت و احكام آن با هم اختلاف دارند يا در معتقدات شريعت، مانند: صفات خدا، قيامت، برزخ، امامت و يا در روشهاى اجتماعى، مانند: دخالت فرد در امور اجتماعى يا سياسى; بدين توضيح كه گروهى معتقدند بايد مسائل اجتماعى و سياسى را كنار نهاد و دست روى دست گذاشت و تا ظهور حضرت ولى عصر - عجل‏الله تعالى فرجه‏الشريف - صبر كرد تا خود ايشان مسائل را حل كنند. در مقابل، كسانى معتقدند كه وظايف اجتماعى و سياسى نيز مثل نماز و روزه كه از وظايف فردى است‏بر همه مردم واجب است. و همان‏گونه كه در زمان غيبت‏حضرت ولى‏عصر - سلام‏الله عليه - نماز و روزه تكليف است و ترك آن گناه است، قيام به وظايف اجتماعى و مبارزه با ظلم و كفر و همچنين امر به معروف و نهى از منكر نيز تكليف است. نيز در مسلكهاى عرفانى اختلافاتى به چشم مى‏خورد. اختلافاتى كه در اين زمينه‏ها وجود دارد، گاهى ناشى از جهل و نادانى است، ولى بيشتر بر اثر اين است كه كسانى به خاطر اغراض نفسانى و براى رسيدن به مقام و رياست و پيشوايى، چيزهايى را اختراع كرده‏اند و به نام «عرفان اسلامى‏» و با شيوه‏هاى فريبكارانه، ديگران را فريب داده‏اند. اگر بخواهيم درباره تك‏تك اين فرقه‏ها و مسلكها و تاريخچه پيدايش گرايشها و انديشه‏ها و وابستگيها و خيانتهاى كسانى كه اين فرقه‏ها را اختراع كرده‏اند بحث كنيم سخن به درازا مى‏كشد. چنين بحثهايى براى افراد متعصب، نتيجه‏اى جز افزوده شدن بر تعصب‏شان ندارد و براى افراد حق طلب نيز لزومى ندارد. بنابراين، ما در اين بحث، اساس را بر اين قرار مى‏دهيم كه اهميت عرفان را از ديدگاه اسلامى توضيح دهيم و بعد درباره عرفان صحيح و شناختن راه سير و سلوك الهى بحث كنيم تا بر معلومات و فرهنگ جامعه افزوده گردد و قوه تشخيص و شناخت مردم زياد شود و خود، قضاوت كنند و بينديشند: آيا روشى را كه شنيده و فرقه‏اى را كه انتخاب كرده‏اند و مكتبى را كه برگزيده‏اند صلاحيت پيروى دارد يا مسلكى است انحرافى، و عرفان صحيح اسلامى را بايد در جاى ديگر جستجو كرد؟ ما بدون اينكه با فرقه يا اشخاص معينى دشمنى و مخالفت داشته باشيم، به عنوان «وظيفه الهى‏» سعى مى‏كنيم مشخصات راه صحيح را ارائه دهيم تا افراد، خود قضاوت كنند و اگر كسانى فريب خورده‏اند، به راه راست‏برگردند و يا اگر در معرض انحراف هستند از انحرافشان جلوگيرى شود. البته ممكن است كسانى هم باشند كه تعصبات كوركورانه آنها مانع برگزيدن راه حق و يا بازگشت‏به راه حق شود. در تاريخ، چنين اشخاصى كم نبوده‏اند و اكنون نيز كم نيستند و بعدها هم كم نخواهند بود ولى ما با متعصبين و كسانى كه سر شناخت‏حق و تسليم شدن در مقابل حقيقت را ندارند كارى نداريم: «انما على رسولنا البلاغ المبين‏» ما وظيفه داريم راه حق را با ارائه دلايل محكم نشان دهيم: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر». ويژگى‏هاى عرفان حقيقى الف) عدم مخالفت‏با فطرت الهى; قبلا بيان شد كه: «عرفان‏» به همان معناى عام و كلى خود، كه در تعبير شايع بين متشرعين به نام «قرب به خدا» ناميده مى‏شود، گرايشى فطرى است. بنابراين، راهى كه ما را به اين هدف مى‏رساند برخلاف فطرت انسانى نخواهد بود. اگر در مسلكى به عنوان راه سير و سلوك و عرفان عملى، دستورالعملها و برنامه‏هايى ارائه شود كه اين دستورالعملها با فطرت انسانى موافق نباشد، نشانه بطلان آن راه و يا آن مسلك مى‏باشد. كمااينكه اين حكم درباره اسلام نيز صادق است: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطرالناس عليها» يكى از نشانه‏هاى اديان باطل، همين است كه مبتنى بر افكار و قوانينى‏اند كه با فطرت انسانى سازگار نيست. در بين مسالك و فرقه‏هاى منتسب به اسلام هم، اگر فرقه‏اى داراى دستورالعملها و روشهايى مخالف با فطرت باشد، به همان دليل كه ساير اديان مخالف با فطرت، بر حق نيستند، اين مسلك نيز برحق نخواهدبود. ب) ارتباط با همه ابعاد وجود و شؤون زندگى انسان; از جمله ويژگيهاى عرفان صحيح، اين است كه با همه ابعاد وجود انسان و با تمام شؤون زندگى او مرتبط باشد و تنها مخصوص يك بعد يا يك شان نباشد. از آنجا كه اين ويژگى تا حدودى مبهم است، به توضيح آن مى‏پردازيم: انسان موجودى است داراى ابعاد بسيار گوناگون. خداوند متعال، جهات مختلفى را در وجود انسان به هم آميخته و در نتيجه معجونى ساخته‏است كه به تعبير عرفاء «مظهر جميع اسماء و صفات الهى‏» است. ساير مخلوقات الهى هر كدام نمونه‏هايى از عظمت الهى را در خود آشكار مى‏كنند و مجلى و مظهر اسماء و صفات خاصى از خداوند هستند، ولى انسان موجودى است كه مظهر همه اسماء و صفات است. به عنوان مثال، ملائكه كرام - سلام الله عليهم اجمعين - به حسب تعبير معروف، مظهر اسم سبوح و قدوس‏اند و همان‏گونه كه شنيده‏ايد و خودشان هم در آيه شريفه گفته‏اند ذكرشان «سبوح و قدوس‏» است. وقتى از خداى متعال سؤال كردند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء» پس از آن گفتند: «و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك‏» ادعاى ايشان اين بود كه: چون ما تسبيح و تقديس مى‏كنيم و سبوحيت و قدوسيت تو را آشكار مى‏كنيم، سزاوار خلافتيم. خداى متعال در جواب ايشان فرمود: «انى اعلم مالا تعلمون‏» بعد داستان تعليم اسماء را ذكر مى‏فرمايد كه اسماء را به حضرت آدم - عليه‏السلام - ارائه داد و آن حضرت آنها را شناخت اما ملائكه آن اسماء را نشناختند و حضرت آدم - عليه‏السلام - به ملائكه، به گونه‏اى خبر داد كه آنها فهميدند ولى خودشان عالم به آنها نشدند. پس ملاك خلافت الهى اين است كه: «و علم آدم الاسماء كلها» البته اين‏طور نبود كه ملائكه از اسماء الهى هيچ اطلاعى نداشته باشند، لااقل سبوح و قدوس را مى‏دانستند ولى آن ويژگى كه در حضرت آدم بود و موجب خليفة‏الله شدن وى شد اين بود كه: «علم آدم الاسماء كلها» همه اسماء را به حضرت آدم آموخت. پس، استعدادى در وجود انسان است كه مى‏تواند همه اسماء الهى را ظاهر كند و مظهر همه آنها بشود. اين استعداد، ويژه انسان است و اگر درانسانى در همه شؤون به فعليت‏برسد يعنى واجد «اسماء كلها» باشد، چنين شخصى «خليفة‏الله‏» خواهد بود، همچنان كه ما در مورد ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - چنين اعتقادى داريم و در زيارتنامه آنها مى‏خوانيم: «السلام عليكم يا خلفاء الله فى ارضه‏» اما انسانهاى ديگر، كه استعدادشان به فعليت نرسيده است، خليفه بالفعل نخواهند بود. مى‏دانيد كه در ميان انسانها كسانى هستند كه از حيوانات هم پست‏ترند، آنها چگونه «خليفة‏الله‏» خواهند بود؟ امثال صدام چگونه مى‏توانند «خليفة‏الله‏» باشند؟ ! آيا ملائكه براى مثل او هم سجده مى‏كنند؟! پس همه انسانها خليفة‏الله نيستند، تنهاانسانهايى كه مظهر همه اسماء الهى مى‏شوند و مقام «علم الاسماء كلها» را دارا باشند; خليفة الله خواهند بود، مثل: انبياء و اولياء الهى، ديگران ممكن است از حيوانات هم پست‏تر باشند «اولئك كالانعام بل هم اضل‏» كسانى كه از چهارپايان هم پست‏ترند قطعا خليفة الله نخواهند بود. به هر حال، اكنون اين سؤال وجود دارد كه تعبير «انسان مظهر جميع اسماء الهى است‏» يعنى چه؟ قبلا اشاره كرديم، حقايقى وجود دارد كه ما در اين مرحله‏اى كه هستيم، آنها را «كما هو حقه‏» نمى‏توانيم بيابيم و درك كنيم. به آن حقايق با تعبيراتى متشابه، اشاره مى‏كنيم، مانند: تعبير «قرب الهى‏». ما نمى‏توانيم بگوييم انسان به چه مقامى مى‏رسد، حقيقت آن مقام را در حال حاضر نمى‏توانيم درك كنيم، مثل طفلى كه مرحله بلوغ را نمى‏تواند درك كند، لذا با اين تعبير به آن اشاره مى‏كنيم و مى‏گوييم: مقام قرب خدا، مقامى‏است كه‏انسان به خدانزديك مى‏شود.وقتى مى‏گوييم:انسان «خليفة الله‏» است و مظهر جميع اسماء الهى‏است و علم همه اسماء به او داده شده، كاملا نمى‏توانيم بفهميم يعنى چه؟ اگر مثل حضرت آدم و ديگر انبياء و ائمه معصومين - سلام الله عليهم - واجد آن علوم بشويم، آنگاه مى‏فهميم كه چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهى مى‏شود؟ ولى مى‏دانيم كه تا آن مقام خيلى فاصله داريم، طمع اينكه اين حقيقت را درك كنيم كه چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهى مى‏شود براى امثال بنده، طمع خامى است. با توجه به اين نكته مى‏توانيم براى تقريب به ذهن بگوييم: هنگامى كه آثارى از صفات الهى در وجود مخلوقى پديد آيد، آن مخلوق، مظهر آن صفت از صفات خداست. وقتى آثار رحمت و شفقت و رافت در وجود انسانى ظاهر شود، آنچنان‏كه در وجود حضرت محمد - صلى الله عليه وآله - و اميرالمؤمنين - صلوات الله عليه - ظاهر بود به طورى كه نسبت‏به كوچكترين وپست‏ترين مخلوقات خداكمال رافت ومهربانى راداشتند، آنگاه مى‏گوييم: «صفت رافت‏» و «صفت رحمت‏» الهى در او ظهور يافته است. كسى كه از عمق دل و به جد - نه با زبان و ادعا - بگويد: اگر تمامى اقليمهاى روى زمين و ملك جهان را در اختيار من بگذارند و شرط كنند كه پوست جوى را از دهان مورچه‏اى بگيرم، چنين كارى را نخواهم كرد، چنين شخصى مظهر رحمت الهى است. حال اگر در موجودى، همه صفات الهى ظاهر شد به‏طورى كه هيچ صفتى از صفات الهى نيست كه آثارى در وجود او نداشته باشد، چنين موجودى، مظهر همه اسماء و صفات الهى است. ما يكى از اينها را هم نمى‏توانيم تحمل كنيم، چه رسد به اينكه بتوانيم همه اسماء و صفات را در خود متحقق نماييم.انسان آفريده شده‏است كه به سوى آن مقام حركت كند. راهى رابااختيار خودبپيمايد كه نهايتش به آن جا منتهى شود كه مظهرجميع اسماء و صفات الهى بشود. كسى كه به چنين مقامى برسد چه خواهدشد؟ در چه جايگاهى قرار خواهد گرفت؟ چه منزلتى از قرب الهى را خواهد داشت؟اينها ديگربه عقل ماخطورنمى‏كند.همين‏است كه قرآن مى‏فرمايد: «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» (قمر/55) جايگاهش پيش خداست. همسر فرعون گفت: «رب ابن‏لى عندك بيتا فى الجنة‏» (تحريم/11) در كنار خودت و در نزد خويش خانه‏اى در بهشت‏براى من بنا كن.اگر خدا اين دعا را مستجاب نكرده بود در قرآن نقل نمى‏كرد. خداى متعال در قرآن مى‏فرمايد: اگر براى «انسان كامل‏» نمونه‏اى مى‏خواهيد، به همسر فرعون نظر كنيد. براى مؤمنين «مريم‏» و «آسيه‏» همسر فرعون را مثال مى‏زند، الگوى انسانيت اينها هستند. پس انسان معجونى، از استعدادهاى گوناگون است كه اگراين مجموعه حركت كند به مقامى كه متعلق به انسان است مى‏رسد. حال گاهى در اين راه يك قدم پيش مى‏رود، گاه ده‏قدم و گاه هزار قدم و گاهى فرسخها و ميليونها فرسخ. راه اين است كه اين مجموعه استعدادها رو به سوى آن كمال حركت‏كنند. ويژگى انسان اين است كه جامع همه اين استعدادهاست. اگر كسى روى بعضى از اين استعدادها كار كند تا به فعليت‏برسند و بعضى ديگر را رها كند، آيا اين حركتى انسانى است‏يا غير انسانى؟ ويژگى انسان جامعيتش نسبت‏به همه اين استعدادهاست، ويژگى انسان كامل اين است كه مى‏تواند مظهر همه اسماء الهى شود والا خداوند مخلوقاتى دارد كه مظهر بعضى از اسماء او هستند. اين تنها انسان است كه مظهر همه اسماء مى‏شود، اين ويژگى انسانى است. پس، ويژگى حركت انسانى هم اين است كه حركتى در تمام ابعاد وجودى باشد. مجموعه اين استعدادها به عليت‏برسد نه استعداد يا استعدادهايى خاص. پس، اگر حركت انسان، تك بعدى شد انسان واقعى نيست، چون ويژگى حركت انسانى، حركت در همه ابعاد است، براى اينكه بايد مظهر همه اسماء شود. اگر فقط در جهتى خاص حركت كند و ساير استعدادهاى انسانى خود را از بين ببرد و به فعليت نرساند، طبعا به آن مقامى كه جامع جميع اسماء الهى است نخواهد رسيد. بنابراين اگر شما مسلكى را ديديد كه به شما پيشنهاد مى‏كند تمام نيروهاى خود را در يك جهت متمركز كنيد و ساير جهات را كنار بگذاريد، بايد بفهميد كه اين مسلك، انحرافى است. ادعايش اين است كه مى‏خواهد انسان مظهر جميع اسماء بسازد، اما رفتارش نشانگر توجه به يك بعد است. قبلا نيز اين مثال را زديم كه: بين همه اندامهاى بدن يك انسان معتدل، تناسب وجود دارد. چنين انسانى موزون، معتدل، زيبا و خوش اندام است اما اگر بعضى از اندامهاى او رشد ناموزونى داشته باشند; مثلا دست او خيلى بزرگ شود يا پايش بلندتر از حد متناسب شود يا سر او نسبت‏به بدنش تناسب نداشته باشد و بالعكس، بدن ناموزونى پيدا مى‏كند، زشت و خنده‏آور مى‏شود. اگر حركتى كه به انسان پيشنهاد مى‏شود و مسيرى كه براى او تعيين مى‏شود، مسيرى باشد كه انسان را در بعضى ابعاد رشد مى‏دهد و ساير ابعاد را فرو مى‏گذارد، انسانى كه از اين مكتب بيرون مى‏آيد انسان تك بعدى است، مانند انسانى است كه سر او خيلى بزرگ و بدنش كوچك است، چشمش خيلى درشت و گوش و دهانش كوچك است. اين انسان متعادل نيست، مظهر همه اسماء و صفات نيست. استعدادهايى كه خدا در وجود انسان قرار داده است مى‏تواند موزون و يا ناموزون رشد كند، مى‏تواند رو به بالا رشد كند و مى‏تواند رو به پايين. اينها از ويژگيهاى انسانى است. درختها هميشه ريشه‏شان در زمين فرو مى‏رود و شاخ و برگشان رو به بالا است. هيچ‏گاه ريشه بالا نمى‏رود و شاخ و برگ پايين. اما انسان موجودى است كه هم مى‏تواند حركت‏خود را به سمت‏بالا قرار بدهد و رشدش به طرف آسمان باشد; يعنى به طرف ملكوت و به طرف خدا و هم مى‏تواند رشد منفى داشته باشد، يعنى از آنجايى هم كه هست پايينتر برود، از آن رتبه اوليه‏اى هم كه دارد پست‏تر شود. انسان در ابتدا از سگ و خوك بدتر نيست، داراى خلقت پاك الهى است «كل مولود يولد على‏الفطرة‏» هنگامى كه به حد بلوغ رسيد و رشد كرد مى‏تواند خود را از سگ بدتر كند، «ومثله كمثل الحمار» يا «مثله كمثل الكلب‏»; مثل الاغ يا مثل سگ بشود; يعنى از ارزش اوليه‏اى هم كه داشت پايينتر بيايد. ابتدا از مرتبه حيوانات بالاتر بود. ولى به دست‏خود، خود را به اين پستى رساند. بنابراين بايد سعى كنيم حركت موزون و هماهنگى پيش بگيريم كه همه ابعاد وجودمان متناسب رشد كند. راهى پيدا كنيم كه وقتى در آن حركت مى‏كنيم همه وجودمان به طرف خدا در حركت‏باشد، نه اينكه يكى به‏طرف خدا و ديگرى به‏طرف شيطان باشد. چنين مسير و چنين حركتى هيچ‏گاه انسان را به خدا نخواهد رسانيد. اگر مسلكى به شما راهى را پيشنهاد كرد كه تمام توجه‏اش به يكى از ابعاد وجود انسان است، چنين مسلكى منحرف است; مثلا يكى از واجبات اوليه دين، جهاد با دشمنان خداست. پيامبراسلام - صلى الله عليه وآله - و امام - عليه‏السلام - فرموده‏اند: «مجاهد فى سبيل الله مقامى دارد كه تمام مردم به آن غبطه مى‏خورند. مجاهد فى سبيل الله به وجه الله نظر مى‏كند». حال، آن مسلك كه مى‏گويد: «به اين كارها، كارى نداشته باش، برو بنشين ذكرت را بگو»، آيا مى‏تواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوى خدا حركت دهد؟ مگر جهاد يكى از شؤون زندگى انسان و از دستورات خدا و از واجبات شرع نيست؟ مگر پيامبر خدا نفرمود: كسى كه اين راه را بپيمايد به لقاءالله خواهد رسيد؟ پس چگونه مى‏گويند: جهاد را كنار بگذار و «ناد على‏» بخوان كه پدر جد نماز و جهاد است و از همه اينها بهتراست! اگر مسلكى چنين چيزى گفت، شخص عاقل، به باطل بودن آن پى مى‏برد و مى‏فهمد كه مسلكى منحرف است. اگر چه، بعدى از ابعاد وجود انسان كه مربوط به ذكر و توجه قلب به خداست رشد كند، اما آيا آن توجه به خدايى كه بايد در جبهه حاصل شود، آن جانبازى و فداكارى كه با جنگ حاصل مى‏شود نيز در اين شخص رشد كرده‏است؟ مسلك حق عرفانى مسلك حق عرفانى اين است كه تمام شؤون زندگى را متوجه خدا كند. بگويد ازدواج كن براى خدا! اگر ازدواجت‏براى خدا باشد يك عبادت محسوب مى‏شود و تو را به خدا نزديك مى‏كند. به همسرت كمك كن براى خدا! كمك به همسر براى خدا عبادت و سير و سلوك است. در ميدان رزم با دشمنان خدا، حاضر شو تا به خدا نزديك شوى. راه رسيدن به خدا، فقط نشستن در صومعه و تسبيح گرداندن و ذكر گفتن نيست. آن هست، اين هم هست. كسانى مى‏گويند: اسلام براى خدمت‏به جامعه آمده‏است (عبادت به جز خدمت‏خلق نيست) اينها هم يكسونگر هستند. اسلام، هم اين را دارد و هم آن را، هم كسب كن، كشاورزى كن، كار كن و صنعتگر خوبى باش، درس بده و درس بخوان، به دانشگاه برو، به ميدان جنگ برو، و هم شبانگاه مقدارى از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده! علاوه بر آن، هنگامى كه مشغول كارهايت هستى خدا را فراموش مكن «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم‏» در حال ايستاده و هنگام حركت‏به ياد خداباش، هنگام نشستن و يا خوابيدن به ياد خدا باش. در روايت هست كه براى قضاى حاجت هم كه مى‏روى به ياد خداباش! «ان ذكر الله حسن على كل حال‏» در پست‏ترين حالات بايد به ياد خدا بود. ياد خدا آنجا هم عيب نيست. همه اين اعمال «سير و سلوك‏» است، به شرط اين‏كه براى خدا باشد. آيا چنين مسلكى است كه انسان مظهر جميع اسماء تربيت مى‏كند يا آن مسلكى كه مى‏گويد: برو در خلوت خانه بنشين و فقط ذكر بگو، امر به معروف و نهى از منكر نكن، در نمازجمعه شركت نكن، به جهاد نرو!؟ بله اگر مقدارى از اموالت را اين‏جا بياورى اشكالى ندارد، اما در اجتماعات مسلمين شركت نكن، كار به سياست نداشته باش، كار به اجتماع و به امور مسلمين نداشته باش! كداميك از اينها انسان جامع الاطراف مى‏سازد؟ آن انسانى كامل است كه بتواند مظهر همه اسماء و صفات باشد، جامع باشد والا همه حيوانات هم اسمى از اسماء الهى را مى‏توانند به عنوان ذكر خدا بگويند، « و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏» انسانيت انسان اين است كه مظهر جميع اسماء باشد. مخاطب من كسانى هستند كه وجدان بيدار دارند، عقل آگاه دارند و پيش خود قضاوت مى‏كنند. بنده جهت‏گيرى خاصى سبت‏به هيچ فرقه خاصى ندارم. فكر كنيد همان انسانيتى كه همه عرفا مى‏گويند كه بايد مظهر تمام اسماء و صفات الهى شويد، آيا از اين راه حاصل مى‏شود يا از آن راه؟ در زمان پيغمبر اكرم - صلى الله عليه وآله - هنگامى كه آياتى درباره عذاب قيامت و مشكلات عالم آخرت نازل شد، عده‏اى در اثر كوته‏نگرى نه سوء نيت، تصميم گرفتند كه در گوشه‏اى مشغول عبادت شوند، روزها را روزه بگيرند و شبها را احيا بدارند و از همسر و فرزند و جامعه كناره‏گيرى كنند. يكى از آنها عثمان‏بن مظعون بود. او مرد خوبى بود و بعدها هم به مقامات بالاترى رسيد. اما آن موقع چنين تصميمى گرفته بود. همسرش از بستگان پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - بود و به منزل ايشان رفت و آمد داشت. يكى از همسران پيغمبر اكرم - صلى الله عليه وآله - در يكى از روزها، همسر عثمان بن مظعون را با وضع ژوليده و آشفته‏اى ديد; از او پرسيد اين چه سر و وضعى است؟ در جواب گفت: مدتى است‏شوهرم به من اعتنايى ندارد، بنابراين خودم را براى چه كسى آرايش كنم؟ همسر پيامبر - صلى الله عليه وآله - گفت: مگر چه اتفاقى افتاده است؟ او گفت: شوهرم مشغول عبادت شده است و اعتنايى به من ندارد. اين خبر به گوش پيامبراكرم - صلى الله عليه وآله - رسيد، دستور احضار عثمان را دادند و به او فرمودند: اين اعمال كه انجام مى‏دهى براى چيست؟ عثمان گفت: از هنگامى كه آيات عذاب نازل شده‏است ديگر، درما نشاطى براى التذاذ از زندگى دنيا باقى نمانده‏است، ما هم تصميم گرفته‏ايم مشغول عبادت باشيم، لذايذ دنيا را رها كنيم و ديگر با همسرمان آميزش نداشته باشيم، غذاى خوب نخوريم، روزها را روزه بگيريم و شبها را عبادت كنيم، شايد از عذاب جهنم نجات يابيم. حضرت فرمودند: شما در اشتباه هستيد، من كه پيامبر شما هستم و خداوند، مرا الگوى زندگى شما قرار داده‏است كى اين كار را كرده‏ام كه شما انجام مى‏دهيد؟ آيا من هميشه روزه مى‏گيرم؟ از همسرانم كناره‏گيرى مى‏كنم؟ غذاى خوب نمى‏خورم؟ من بايد الگوى زندگى شما باشم، روزى را روزه مى‏گيرم و روزى را افطار مى‏كنم، ساعتى را در مجالست‏با همسرانم مى‏گذرانم و ساعتى را به عبادت با خدا مى‏پردازم. اگر شما تابع من هستيد بايد از رفتار من الگو بگيريد. نه اينكه روشى از پيش خود اختراع كنيد. عثمان بن مظعون حسن نيت داشت، اما علم كافى نداشت. گفتيم عامل انحراف دو مساله است: «جهل‏» و «هواپرستى‏». انحراف عثمان از روى جهل بود نه هواپرستى، از اين‏رو هنگامى كه حضرت محمد - صلى‏الله عليه وآله - عثمان را آگاه فرمودند، عثمان معذرت خواهى كرد و برگشت و طبق سنت پيغمبر - صلى‏الله عليه وآله - با همسرش خوشرفتارى كرد و زندگى شيرين، راحت و خداپسندى را در پيش گرفت. اين تفاوت بين دو مسلك است، تفاوت بين دو سليقه است. انسان همه سونگر، انسانى كه همه ابعاد وجودى‏اش رو به تكامل و رشد است و انسان يكسونگر كه يك جهت را مى‏نگرد و بقيه جهات را از ياد مى‏برد. نمونه ديگر: در زمان اميرالمؤمنين - عليه‏السلام - جنگ بين مسلمانها، مساله‏اى بى‏سابقه بود. اكنون على - عليه‏السلام - خليفه به حق رسول‏الله - صلى‏الله عليه واله - به خلافت رسيده و كارى كرده كه سابقه ندارد. جنگ ميان مسلمانان، امتحان بزرگى براى آنان بود. آن زمان هم خيلى از افراد ناآگاه بودند كه مثل زمان خودمان بى‏دليل، اشكال‏تراشى مى‏كردند و مى‏گفتند: اين ديگر چه كارى است؟ آيا ما برويم و با مردم نمازخوان و روزه‏گير بجنگيم؟ به چه دليل؟ به چه خاطر؟ به خاطر اينكه، اين يا آن خليفه باشد؟ روى امور دنيا با هم جنگ و دعوا نكنيد! برويد با هم صلح كنيد و با هم بسازيد! ما جان خود را به خطر بيفكنيم، شمشير به روى هم بكشيم كه اين خليفه شود يا او؟ به ما چه ربطى دارد؟ خلاصه، از اين حرفها زده مى‏شد. شخصى بود به‏نام «حسن بصرى‏» كه از مشايخ متصوفه است و بسيارى از متصوفه خود را به او نسبت مى‏دهند و تصوف در صدر اسلام، تقريبا از حسن بصرى آغاز مى‏شود. جنگى در بصره اتفاق افتاد، حسن بصرى در هنگام بروز آن، از بصره رفت. اميرالمؤمنين - سلام الله عليه - به او فرمود: چرا به جنگ نمى‏آيى؟ جواب داد: من انجام عبادت خدا را دوست دارم. فرمودند: جهاد در راه خدا هم عبادت است. گفت: ندايى شنيدم كه مى‏گفت: «القاتل والمقتول كلاهما فى‏النار» طرفين جنگ، هر دو در آتشند. حضرت على - عليه‏السلام - فرمودند: آن هاتف را شناختى؟ مى‏دانى كه بود؟ گفت: نه. فرمود: برادرت شيطان بود. مگر هر صداى غيبى وحى است و از طرف خداست؟ تو بايد رفتارت را با كتاب و سنت‏بسنجى و بنگرى خدا چه فرمان داده است؟ پيغمبر چه دستورى داده‏است؟ قرآن چه مى‏گويد؟ سنت پيامبر چيست؟ مى‏گويى: هاتف غيبى به من خبرداد! مگر تو پيامبرى؟ تو چه مى‏دانى آن هاتف غيبى كه بوده است؟بايد معيارت براى تشخيص آن صدا، كتاب خدا، سنت رسول اكرم - صلى الله عليه وآله - باشد. من كه جانشين پيغمبر هستم به تو دستور مى‏دهم كه بجنگى ولى حسن بصرى بالاخره به جنگ نيامد. از اين سليقه‏ها، هميشه بوده‏است. پس دومين معيارى كه براى شناخت مسلك حق از باطل وجود دارد، اين است كه ببينيم آيا جامع است و همه شؤون انسان را دربر مى‏گيرد، به همه جوانب زندگى نظر دارد، همه سو نگر است‏يا يك سونگر و به يك بعد توجه دارد؟ چنانچه گذشت استدلالى كه مى‏توان براى بعضى از مدعيان عرفان در نظر گرفت اين است كه: تقرب به خداوند با توجه قلبى به خداوند حاصل مى‏شود. هر قدر اين توجه بيشتر باشد قرب بيشترى پيدا مى‏شود. پس براى اينكه تقرب بيشترى حاصل شود، بهتر است انسان، دست از همه چيز بكشد و گوشه‏اى بنشيند تا تقرب كامل پيدا كند. در جواب اين استدلال بايد گفت: توجه به خدا، انسان را به خدا نزديك مى‏كند اما آن مربوط به بعدى از قلب است كه كارش توجه است و اين بعد، همه وجود انسان نيست. تقرب به خدا در سايه بندگى حاصل مى‏شود، بندگى بايد سراسر وجود انسان را پر كند. بايد از چشم و گوش و دست و پا و دل، بندگى ظاهر شود; از دست و پا بندگى، از دل هم بندگى. آرى دل هم بايد به خدا توجه داشته باشد اما انسان كه فقط دل نيست، آن هم فقط توجه. دل جايگاه محبت‏هاست، جايگاه بغضهاست، جايگاه ايمان است و از جمله، جايگاه توجه است، بعدى از آن توجه است. البته بايد توجه باشد و اين توجه، روح ساير عبادات است. ارزش هر عبادتى به اندازه‏اى است كه نيت‏خالص باشد و دل در آن حضور داشته باشد و توجه بيشترى باشد، اما اين توجه بايد در اعمال ظهور پيدا كند، نه اينكه آدمى دست و چشمش را ببندد و در گوشه‏اى بنشيند و عبادت كند، براى اينكه هيچ نبيند و هيچ نشنود تا توجهش به جاى ديگرى نرود. بله اگر انسان در شبانه روز، ساعتى را كه همه خاموشند يا همه خوابند براى توجه به خدا اختصاص دهد، اشكالى ندارد اما به شرط اينكه مزاحم با تكاليف واجب او نباشد. شما اگر خيلى علاقه‏منديد به خدا توجه كنيد نصف شب، دو ثلث از شب كه گذشت، از رختخواب بلند شويد دو ركعت نماز بخوانيد، به سجده برويد و در آن حال توجه خود را از همه چيز قطع كنيد و دل خويش را فقط به خدا متوجه كنيد. «رهبانية امتى، صلوة الليل‏» اگر مى‏خواهيد از خلق ببريد و با خدا ارتباط پيدا كنيد شب زنده‏دار باشيد. خوشا به حال آنهاكه موفق هستند، اما كل زندگى، شب زنده‏دارى نيست. اسلام دستور نمى‏دهد شب تا صبح احياء بگير و صبح تا شب بخواب! پس چه وقت درس بخوانى؟ چه وقت علمت را بالا ببرى؟ چه وقت مردم را هدايت كنى؟ چه وقت‏به فقرا رسيدگى كنى؟ چه وقت كسب مال كنى تا بتوانى به فقرا رسيدگى كنى؟ چه وقت جهاد كنى؟ شب تا صبح عبادت كردن و صبح تا شب خوابيدن، هيچ معصيتى هم از انسان صادر نمى‏شود، بعد از چند صباحى هم كه واصل الى‏الله مى‏شود، ديگرتمام شد، انسان كامل شد!به حق واصل شد!آيا چنين‏است؟ اگر مساله، به اين سادگى بود پس چرا خود ائمه و انبيا - عليهم‏السلام - كه راه را بهتر از ما مى‏دانستند خود را به آب و آتش زدند؟ امام حسين - عليه‏السلام - به جاى اينكه به صحراى كربلا بيايد و كشته شود و اهل‏بيتش به اسارت روند، مى‏رفت و در گوشه‏اى فقط عبادت مى‏كرد و ذكر مى‏گفت، چرا چنين نكرد؟ معلوم مى‏شود راه كامل شدن اين نيست. براى وصول به كمال انسانيت‏بايد همه ابعاد وجود انسان تكامل يابد. ميل فطرى نيازمند راهنمايى و هدايت است. بعضى گمان مى‏كنند كه اگر تمايل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خويش را پيدا مى‏كند و احتياجى به راهنمايى‏ندارد; ولى اين گمان، صحيح نيست. بسيارى ميلها در وجود ماهست‏كه بدون شك، ميلهايى خدادادى وفطرى‏است نه‏اكتسابى;اما كيفيت تحقق بخشيدن به آن، احتياج به تعليم و ارشاد دارد. ميل به تغذيه، كه ابتدايى ترين ميل غريزى است كه در آدمى‏به وجود مى‏آيد، فطرى و خدادادى است، اما اين‏كه كدام‏خوردنى مفيد وكدام مضراست واز چه غذاهايى بايداستفاده كردو از كدام يك بايد پرهيز نمود، آدمى، خودبه خود، اينها رانمى‏داند و تدريجا بايد به وسيله تجربه، خوردنيهاى مفيد را ازمضر باز شناسد يااز راه ديگرى،از قبيل راه وحى،به او تعليم داده‏شود. بنابراين، چنين نيست كه‏اگر ميلى، فطرى بود، راه ارضاء آن‏نيز براى شخص معلوم باشد;به خصوص كه ميل به سوى كمال‏مطلق، با ساير ميلهاى فطرى، تفاوتهايى نيز دارد و آن اين كه‏ساير ميلها، آگاهانه در وجود آدمى پديد مى‏آيند،امااين ميل،نوعى ميل مبهم و مرموزاست.عموم مردم، خودبه خود، متوجه‏مقصود اصلى خود نمى‏شوند وبه درستى، درك نمى‏كنند كه اين‏نيرويى كه در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشده‏اى، سوق‏مى‏دهد چه نيرويى است وگم شده اصلى آنان چيست. طبعا هنگامى كه مقصد اين ميل، آگاهانه نباشد، راه رسيدن‏به آن نيز روشن نخواهد بود. به هرحال، شكى نيست كه براى رسيدن به مقصد نهايى، كه‏عاليترين كمال انسانى است، آدمى احتياج به راهنمايى دارد وهركسى مى‏تواند به حكم وجدان، در خود، بيايد كه راه شناخته‏شده‏اى كه‏تمام خصوصياتش مشخص باشد،در فطرت اونيست‏و فطرتا راه مشخصى رابراى رسيدن به خدا سراغ ندارد و اين‏همه اختلافاتى كه وجود دارد، دليل بر اين است كه شناخت اين‏راه، فطرى نيست وگرنه اين همه اختلاف، در آن پديد نمى‏آمد. پس ما براى اين‏كه راه رسيدن به آن مقصد اعلا را بشناسيم‏احتياج به تعليم انبيا داريم. قبلا گذشت كه: همان‏طور كه اساس همه اديان الهى، برتوحيد بوده ولى در طول تاريخ، دچار تحريفات و انحرافاتى‏شده‏اند، محتواى عملى اديان نيز از انحرافات و تحريفات‏مصون نمانده است. در اين جا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيادينهاى هندويى و بودايى، دينهاى توحيدى و فطرى‏اند؟ درجواب،بايد گفت اگر منظوراين‏است كه اين اديان را،بامحتواى‏فعلى آن، ازطرف خداوند بدانيم،جواب منفى است. زيرا هرچندكه اين اديان، در ابتدا، اديان‏الهى بوده‏انداماپس‏ازمدتى، تحريف‏شده وبه صورت آيين‏هاى شرك‏آميز در آمده‏اند.اساس اين اديان‏بر بت‏پرستى است و يكى از مهمترين وظايف انبيا، مبارزه بابت‏پرستى‏بوده‏است كه در سراسر قرآن، نمونه‏هاى آن، مشهوداست. پس اديانى كه پايه‏شان بربت‏پرستى است، نمى‏توانند دينى‏آسمانى و الهى باشند، ولى ممكن است كه همه اين اديان، ريشه‏صحيحى در اعماق تاريخ داشته‏باشند كه بعدها از توحيد، به‏شرك و بت‏پرستى‏تبديل شده‏باشند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «وان‏من امة‏الا خلافيها رسول‏» هيچ امتى نيست مگر اين‏كه پيامبرى‏داشته است. و در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «ولقد بعثنا فى كل امة‏رسولا ان اعبد واالله واجتنبواالطاغوت‏» ما درميان هر امتى، پيامبرى را مبعوث كرديم كه سرلوحه دعوتش اين بود كه خداى‏يگانه را پرستش كنيد و از طاغوت به پرهيزيد. افكار خرافى و انحرافى موجود در اديان، بعدها به آنهاضميمه شد.پس چگونه ممكن است در چنين دينى كه نمى‏توان‏آن را دين الهى ناميد، عناصر حق و صحيحى وجود داشته‏باشد؟ به عنوان قاعده‏اى كلى، بايد گفت كه ما در عالم، باطل‏صرف نداريم، و اگر چيزى، باطل صرف باشد دوام پيدا نمى‏كند.هر چيزى كه در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوى‏كوچك يابزرگ از حق است كه در آن وجود دارد; اما بايد ديد كه‏اين حقها چگونه وارد مذهب باطل مى‏شود؟ اولا بايد توجه داشت كه همه اينها انبيايى بوده‏اند كه اديان وشريعت‏هايشان تحريف شده است; خوب امكان دارد عناصرحقيقى از دينهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دينى تحريف شد،دليل براين نيست كه تمامش باطل است. از جمله، دين يهود ومسيحيت. هنوز، در همين كتاب تورات، كه سراسر آن، خرافات‏است، مطالب حقى وجود دارد، كه عينا با آيات قرآن تطبيق‏مى‏كند. آيه معروفى در قرآن هست كه مى‏فرمايد: «لاجل ذلك‏كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين والاذن ...» اين‏مطلب، عينا، در تورات كنونى موجود است كه قصاص، به اين‏ترتيب است كه چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى ديگر رانابينا كرد، او حق دارد از دادگاه‏درخواست كند كه چشم فرد مجرم را نابينا كند، به همان ترتيبى‏كه جنايت انجام گرفته‏است، خدا مى‏فرمايد:ما درتورات، اين‏مطلب را نوشتيم، اكنون نيز، در اسلام همين حكم معتبراست.تورات فعلى نيز، خبر مى‏دهد كه چنين چيزى بوده است. با وجوداين، نمى‏توان گفت كه شما چگونه مى‏گوييد كه اين‏تورات، تحريف شده‏است‏با اين كه مطلبى در آن وجود دارد كه‏قرآن نيز، آن را تاييد مى‏كند؟ تحريف شدن، معنايش اين نيست‏كه همه‏اش زير و رو شده‏است،به طورى كه هيچ جمله صحيحى‏در آن يافت نمى‏شود، بلكه عناصرى باطل، با او مخلوط شده‏است، و يا دراديان مختلفى كه در روى زمين هست و اساسش‏شرك و بت‏پرستى است،حقايق،اعتقادات و رفتارهاى صحيحى‏وجود دارد. اين گونه نيست كه تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دليل‏اين كه مذهبى، مذهب بوداست، بااين شكلى كه‏هست،مجسمه بودا را مى‏پرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمى‏توان گفت كه اصلا هيچ چيز آنها صحيح نيست.يا چون آنهابراى راستگويى،ارزش قائل‏اند; پس ما بگوييم: راستگويى، بداست. يا اين كه بگوييم: چون آنها راستگويى را خوب مى‏دانند،پس دين بودا، حق است. شعار مذهب زرتشتى، سه چيز است: گفتار نيك، رفتار نيك،پندار نيك. اين مطلب درستى است و كسى با اينها مخالف‏نيست;اما اين، دليل نمى‏شود كه پس زرتشتيها دين درستى‏دارند. و از طرف ديگر، نمى‏توان گفت: حالا كه دين زرتشتى،باطل است، پس هر چيز كه گفته، حتى اين شعارشان نيز باطل‏است; نه، منظور از اين‏كه دينى باطل است اين است كه مطالب‏باطلى به آن ضميمه شده و اساس آن را مشوش كرده است.ديگر نمى‏توان مجموعه حقى را به عنوان اساس دين، در آن‏مذهب، معرفى كرد. پس اگر مطالب صحيحى در دين بودا وجودداشته باشد كه مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمى‏دانيم.اما نه از آن جهت كه مربوط به دين بوداست، بلكه از آن‏جهت كه قرآن، آن مطالب را تاييد مى‏كند يا از آن جهت كه دليل‏عقلى قطعى در تاييد آن مطالب، داريم; فعلا، لازم نيست كه‏تعبدا راستگويى را از قرآن بپذيريم; زيرا عقل هم مى‏گويد كه‏راستگويى خوب است، وفاى به عهد خوب است. اين احكام درهر مذهبى كه باشد خوب است اما اين، بدان معنا نيست كه آن‏دين، خوب است. اين عنصر ضعيف كه در آن دين وجود دارد، از دو راه ممكن‏است آمده باشد: يكى،از راه اصل دين و آن چيزى كه دراصل‏دين، وجود داشته و بعدها تحريف شده است. يكى هم از راه‏عقل. اما ادعاى اين‏كه «تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصديق دين اسلام است‏» را به صورت كلى نمى‏توانيم بپذيريم،بايد هريك از دستورات آن دين را جداگانه بررسى كنيم و ببينيم‏كه به چه دستوراتى سفارش مى‏كند،آيا همه آنها بااسلام وفق‏دارند، يا نه؟ اگر وفق داشتند، مى‏پذيريم; چون عقل و شرع، آن‏را تاييد مى‏كند نه به خاطر اين كه بودا گفته است. همه امتها داراى پيامبرى از طرف خداوند بوده‏اند. مامعتقديم كه يك صدوبيست و چهارهزار پيامبر از طرف خدامبعوث شده‏اند، ازميان آنان با نام بيست و پنج‏يا شش نفرشان‏آشنايى داريم، اماباقى پيامبران، در ميان اقوام و زمانهايى كه‏براى ما نامعلوم است مبعوث شده‏اند. هيچ بعدى ندارد كه درهندوستان، چين، ژاپن و يا در ساير اقطار عالم، پيامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شده‏باشند كه همگى، دين توحيد ويگانه‏پرستى داشته‏اند و در اثر تحريفات، تبديل به آيين‏هاى‏بت‏پرستى ودينهاى شرك‏آلود شده‏اند; چنان‏كه در دين مسيحيت‏چنين بوده است. راه رسيدن به قرب الهى بعد از رسيدن به اين نتايج، كه راهى صحيح براى رسيدن به‏هدف اعلاى‏انسانى، يعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد واين چيزى است كه فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبيا، دراين راه، سعى و تلاش كرده‏اند;اين سؤال پيش مى‏كند كه: اين‏راه، چيست و چه ويژگيهايى دارد؟ جواب كلى‏اين سؤال،اين‏است كه راه، همان است كه خداوند، به آن امر فرموده و پيامبران‏را براى نشان دادن اين راه مبعوث گردانيده‏است. بايدبه اين مطلب توجه داشت كه خداى متعال،بيش از خودما، كمال و سعادت ما را مى‏خواهد و او از هر انسانى نسبت‏به‏ما نزديكتراست. محبت‏خداى متعال به مخلوقات از محبت مابه فرزند خويش، بيشتر است. محبت مادر به فرزند، پرتويى‏اندك از محبت‏بى‏نهايت الهى است. خداوند متعال به خاطرشدت محبتى كه به انسانها داشته، پيامبران رامبعوث فرموده‏است.اين محبت،اقتضامى‏كند كه‏نزديك‏ترين راه رسيدن به كمال را به بهترين وجه ممكن، براى مردم بيان كند و در اختيار آنان‏قرار دهد.اگر محبت‏خدا اقتضا كرد كه براى هدايت انسانها، عزيزترين بندگانش رامبعوث كند وآنها هرگونه خطرى را به جان‏بخرند، طبيعى‏است كه انبيا نيز، براى حمايت انسانها بهترين ونزديكترين راهها را به بشر معرفى كرده‏باشند. آيا مى‏توان تصوركرد كه خداى متعال باآن رحمت‏بى‏نهايت و محبت‏بى‏كرانى كه‏به بندگان خويش دارد،از نشان دادن بهترين و كوتاه‏ترين راه به‏سوى مقصد، بخل ورزيده‏باشد؟چه مساله‏اى مانع ازاين مى‏شودكه خدابهترين ونزديكترين راه رابه بندگانش نشان ندهد؟ چنين احتمالى وجود ندارد كه خدا مضايقه كرده و يا يابخل‏ورزيده و آن اسرار را براى مردم بيان نكرده و آنها را براى بعضى‏افراد به خصوص ذخيره كرده‏باشد. ذو مراتب بودن معارف الهى معارف الهى داراى مراتب مختلفى‏است و هركسى ظرفيت‏درك هرمعرفتى راندارد. اين درجاى خودش محفوظ است، ولى‏كسانى كه ظرفيت رسيدن به كمال را داشته‏باشند، بايد اين راه،در اختيارشان قرار گيرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدايت انسانها ندارد. تمامى انبيا نيز كه از طرف او مبعوث‏شده‏اند، معصوم‏اند و در رساندن پيامهاى الهى، تقصيرى انجام‏نداده‏اند. اين گونه نبوده‏است كه بعضى از پيامهاى الهى را به‏خاطر روابط دوستانه و خويشاوندى، به بعضى افراد اختصاص‏داده و ديگران را محروم كرده‏باشند. البته انبيا، نمى‏توانستند هرمعرفتى را در اختيار هر فردى قرار دهند و خود فرموده‏اند: «نحن‏معاشر الانبياء، نكلم الناس بقدر عقولهم‏» ولى چنين نيست كه‏نشان دادن راههاى تقرب را از مردم دريغ كرده باشند، بلكه‏مطالب را به صورتى بيان كرده‏اند كه هركسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده كند. به عبارت ديگر، راه را به صورتى نشان‏داده‏اند كه هركسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هركس كه‏همت‏بيشترى دارد، در آن راه، بيشتر پيش مى‏رود و به نتايج‏مهمترى مى‏رسد و آنهايى كه همت كمترى دارند، به كمالات‏كمترى نايل مى‏شوند. سر اين كه درقرآن، آيات متشابه و درروايات، روايات داراى بطون، وجود دارد همين است كه افرادى‏كه صلاحيت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارف‏عميق و ژرف استفاده كنند و كسانى كه در كشان ضعيفتر است ازظواهر استفاده كنند و راههايى راكه مناسب باخودشان است، فراگيرند; ولى به هرحال، چنان نيست كه خداى متعال، انبيا واولياى دين، از نشان دادن كوتاهترين و بهترين راه وصول به‏مقصد نهايى، كوتاهى كرده باشند و يابخل ورزيده باشند. راه شناسايى تفصيلى قرآن قرآن، راه شناخت تفضيلى خويش رااين‏گونه بيان كرده‏است: «ونزلنا اليك الذكر لتبين الناس مانزل اليهم‏» ماقرآن را برتو نازل‏كرديم تا تو براى مردم، آنچه را برايشان نازل شده تعيين كنى.قرآن كريم، پيامبراكرم صلى‏الله عليه و آله را به عنوان تبيين ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه كه پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه و آله به عنوان تبيين مطالب قرآن بيان كند به نص خودقرآن، حجت است. سخنى كه‏ازلبهاى مبارك پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه و آله در ميان احكام و معارف قرآن خارج مى‏شود، كانه‏خود قرآن است‏يعنى چون قرآن فرموده‏است كه: آنچه كه او(پيامبر) مى‏فرمايد، حق است و بايد پيروى كنيد، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنين وقتى‏طبق اعتقاد شيعه، ائمه معصومين عليهم‏السلام به عنوان‏پيشوايان معصومى كه خطا نمى‏كنند مبين و مفسر قرآن شناخته‏شده‏اند، كلمات آنها نيز، مانند كلمات پيامبراكرم صلى‏الله عليه‏و آله براى ما حجت‏خواهدبود. باتوجه به اين نكات است كه: ماادعا مى‏كنيم: اسلام تمام نيازمنديهاى بشر را تا روز قيامت، بيان‏فرموده است و اگر بخواهيم فقط از قرآن استفاده كنيم و از سنت‏پيامبر و ائمه اطهارعليهم‏السلام صرفه نظر كنيم، خواهيم فهميدكه حتى در دستورات روزانه هم نمى‏توانيم از قرآن استفاده كنيم،حتى چگونگى انجام ساده‏ترين وظيفه، يعنى نماز را نيزنمى‏توانيم از قرآن فراگيريم چه رسد به احكام دقيق و پيچيده‏اى‏كه بايد در كتب دقيق فقهى، بيان شوند. پس ادعاى ما مبنى‏براين‏كه دين اسلام، عهده‏دار تمامى نيازمنديهاى بشر، تا روزقيامت است‏براين اساس استوار است كه در كنار قرآن، كلام‏پيامبر صلى‏الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم‏السلام را نيزمعتبر مى‏دانيم. آنها مفسر حقيقى قرآن هستند و سخنشان مثل‏سخن قرآن، براى ما معتبر است. فلسفه احتياج به امام اگر تنها كلام خدا و سخنان پيامبر صلى‏الله عليه و آله بود ولى‏امام معصومى نداشتيم ،آن چنان كه برادران اهل تسنن‏مى‏پندارند، بازهم نيازهاى بشر به وسيله كتاب و آنچه از سنت‏پيامبراسلام به دست مردم رسيده‏است، رفع نمى‏شد. تمامى‏رواياتى كه اهل تسنن از پيامبر اكرم صلى‏الله عليه و آله نقل‏كرده‏اند، به هزار روايت نمى‏رسد و اگر بنابود كه ما فقط ازكتاب‏و رواياتى كه آنها دارند، استفاده كنيم آن گاه، در رفع نيازهاى‏خود، دچار همان اشكال مى‏شديم كه آنها شده‏اند. اما ما شيعيان معتقديم كه پس از پيغمبراكرم، دوازده امام‏معصوم،درطول دويست وپنجاه سال به هدايت مردم پرداختند،پايه‏هاى دين را محكم كرده و اصول احكام راتدوين نمودند، دركورانهاى مختلف،اهل‏بيت عليهم‏السلام با تدبيرهاى الهى، اين‏احكام را در ميان مردم رواج دادند و به وسيله اصحاب خاصشان‏حفظ كردند. ازاين رو، اكنون گنجينه‏هاى هنگفتى از سرمايه‏هاى‏وحى را، در اختيار داريم كه منحصر به رواياتى كه از پيغمبر اكرم‏صلى‏الله عليه و آله نقل شده، نيست، بلكه روايات ائمه‏معصومين عليهم‏السلام نيز به آنها ضميمه شده‏است. ما به چنين‏منابع سرشارى دسترسى داريم; پس مى‏توانيم نيازمندى‏هاى‏جامعه را براساس اين مبانى و منابع رفع كنيم; اما ساير فرق، ازتعاليم دويست و پنجاه ساله ائمه معصومين عليهم‏السلام‏محروم‏اند و همان روايات معدودى كه از پيغمبراكرم صلى‏الله‏عليه و آله نقل شده‏است نيز ضمانت صحيحى ندارد. ملاحظه‏كرده‏ايد كه خودآنها نيز در نقل بسيارى از مطالب، بايكديگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بيش از بيست‏سال، چگونگى وضوگرفتن پيامبر صلى‏الله عليه و آله را ديده بودند ولى پس از وفات‏ايشان، دراين‏كه پيغمبر، چگونه وضو گرفته‏است اختلاف پيداشد. همچنين،بيش از بيست سال، پيامبر اك�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن