تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين اعمال، خداشناسى است، زيرا با وجود علم و معرفت، عمل، كم يا زياد تو را سود مى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816703580




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شمیم هدایت)قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شمیم هدایت)قسمت اول)
شمیم هدایت)قسمت اول) نويسنده: حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت برکاته) انواع تمايلات و خواسته‏هاى آدمى روح انسانى در اين عالم از ابتداى وجود، مراحل مختلفى را طى مى‏كند و در هر مرحله‏اى خواست‏ها و نيازهاى ويژه‏اى دارد، بعضى از اين مراحل را همه ما كم و بيش تجربه كرده‏ايم، از هنگامى كه خويشتن را شناخته‏ايم و به خاطر مى‏آوريم كه از خود آگاهى داشته‏ايم، تا به اين پايه كه از عمرمان مى‏گذرد تحولات گوناگون در روحمان به وقوع پيوسته است كه مى‏توانيم با تجربه درونى يا به اصطلاح فلسفى با «علم حضورى‏» آن‏ها را بيابيم. مثلا همه ما در دورانى تنها به خوردن و آشاميدن مى‏انديشيديم، حرص و تلاش نوزاد انسان در ابتدا تنها براى خوردن و آشاميدن است، احيانا اگر ناراحتى و درد و رنجى يا گرسنگى و تشنگى برايش پيش آيد آن را به صورت گريه اظهار مى‏كند تا نيازش برطرف شود، پس اولين نيازى كه انسان درك مى‏كند، نياز به خوردنى‏ها و نوشيدنى‏هاست و تا مدتى بيش از اين خواسته‏اى ندارد. البته ممكن است ما از ماه‏هاى اوليه زندگى خود چيزى به ياد نداشته باشيم ولى اين مساله را مى‏توان در مورد ديگران تجربه كرد. بچه‏هاى نوزاد را مى‏بينيم كه در طول ماه‏هاى اوليه زندگى، جز به خوردن و آشاميدن به چيزى ديگر توجه پيدا نمى‏كنند، لذا هر چه به دست آن‏ها بيفتد در دهانشان قرار مى‏دهند. اندكى بعد از اين مرحله كه روح انسان تكامل مى‏يابد (تكاملى طبيعى و فطرى و بدون اختيار خود) و چيزهاى ديگرى هم درك مى‏كند. در اين مرحله محبت پدر و مادر به ويژه محبت مادر را درك مى‏كند. از نگاه‏هاى محبت‏آميز مادر، خوشش مى‏آيد، از اين‏كه او را در آغوش بگيرد و نوازش كند، لذت مى‏برد، اين چيزى است غير از خوردن و آشاميدن. ممكن است طفل سير باشد و هيچ احتياجى به غذا نداشته باشد اما از اين‏كه مورد بى‏مهرى پدر و مادر قرار گيرد، خيلى ناراحت مى‏شود، پس در اين مرحله نياز جديدى در طفل به وجود آمده است كه يك نوع خواست و درك ديگرى است. از اين مرحله كه بگذرد، تدريجا ميل به بازى پيدا مى‏كند، البته گذشتن از اين مرحله بدين معنا نيست كه خواسته‏هاى قبلى را فراموش كند، پيداست ميل به خوردن و اشاميدن تا پايان زندگى اين دنيا، همواره در اسنان باقى است، ولى بعضى از وساته‏ها وجود دارد كه تغيير مى‏كند در زمانى به يك صورت و در زمانى ديگر، به صورت ديگرى است. به هر حال اين مرحله مرحله‏اى است كه كودك ميل به بازى پيدا مى‏كند اين هم ميلى فطرى و خدادادى است. از همين‏روست كه نبايد به بچه آموخت‏بازى را دوست داشته باشد، بلكه خود به خود ميل به بازى در او پيدا مى‏شود، گاهى آن قدر از بازى كردن لذت مى‏برد كه خوردن و خوابيدن را هم فراموش مى‏كند، ممكن است‏ساعت‏ها از وقت غذايش گذشته باشد، اما ياد غذا نباشد، و سرگرم بازى باشد. مخصوصا اگر همبازى مناسبى هم داشته باشد. حتى اگر همبازى نداشته باشد، با خود بازى مى‏كند. در تخيلات خود فرو مى‏رود، بازى‏هايى اختراع مى‏كند و از چيزهايى كه ديده و شنيده، مشابه‏اش را مى‏سازد. مثلا اگر كودك دختر بچه است چادرش را سر مى‏كند و مى‏گويد: دارم مى‏روم ميهمانى، و يا فرض مى‏كند كه ميهمانى به خانه‏شان آمده است، در عالم خيال خود با او صحبت و از او پذيرايى مى‏كند، همبازى براى خودش مى‏سازد و با او سرگرم مى‏شود به هر حال اين يك تمايل فطرى طبيعى است كه بدون تعليم و تربيت و خود به خود در بشر پيدا مى‏شود و نيازى است كه بايد ارضاء شود، تا به سن بلوغ مى‏رسد. در هنگام بلوغ تمايلات جديدى در انسان به وجود مى‏آيد كه سابقه ندارد. نيازهاى شديد تازه‏اى در خود احساس مى‏كند كه مشابهش در گذشته وجود نداشته است و آن تمايل به «نزديك شدن با جنس مخالف است‏» . اين تمايل ابتداء به وضوح مورد آگاهى كودك نيست. يعنى در اين مرحله به درستى نمى‏فهمد دنبال چه مى‏گردد. دقيقا برايش روشن نيست كه چه خواسته‏اى دارد، ولى كم كم روشن مى‏شود. اگر پسر است‏بيش‏تر دوست دارد با دخترها بازى كند و اگر دختر است‏بيش‏تر دوست دارد با پسرها بازى كند و بالاخره اين تمايل تا هنگام بلوغ شدت پيدا مى‏كند و كاملا به آگاهى مى‏رسد و مطلوب خودش را كاملا مى‏شناسد و تا اوج جوانى همواره اين خواسته رو به شدت و افزايش است. اين خواست در دخترها زودتر شروع مى‏شود. آن‏ها معمولا از سن 9 يا 10 سالگى اين احساس را در خود مى‏يابند. به هر حال تحولى است كه در روح انسان پيدا شده و بى‏ارتباط با دستگاه‏هاى بدنى نيست. اين تحولاتى كه در روح پديد مى‏آيد و خواسته‏هاى جديدى كه براى انسان پيدا مى‏شود، هماهنگ با تحولات فيزيولوژيكى است. با اندام‏هاى بدن، با غده‏ها، با هورمون‏هايى كه ترشح مى‏شود و با تحولايت كه در دستگاه‏هاى مختلف بدن پديد مى‏آيد، هماهنگى دارد ولى به هر حال درك آن‏ها و احساس نياز به اين خواسته‏ها امرى روحى است. خود بدن و اندام‏هاى بدن درك نمى‏كنند كه تحولاتى در آن‏ها پديد آمده است، درك متعلق به «روح انسان‏» است. انسانى كه هنوز به حد بلوغ يا نزديك به بلوغ نرسيده است، مثل بچه دو يا سه ساله‏اى است كه هنوز دركى از مسائل جنسى و نيازهاى جوانان و افراد بالغ ندارد. اگر اتفاقا كلامى در اين زمينه بشنود كه اشخاص بالغ، نيازهاى خاصى دارند كه به وسيله جنس مخالف تامين مى‏شود و موجب لذاتى مى‏شود كه قابل مقايسه با خوردن و آشاميدن نيست‏بلكه سنخ ديگرى است‏باز نمى‏تواند تصورى از آن نيازها و لذت‏ها داشته باشد، مثل معروفى است كه مولوى در مثنوى آورده كه بايد گفت: مثل عسل شيرين است. اگر بخواهند آن حالت را براى طفل كه هنوز دركى از مسائل جنسى ندارد، تعريف كنند، به هيچ وسيله‏اى ممكن نيست، نمى‏توان به او فهماند، چه‏گونه لذتى است، چه‏گونه تمايلاتى است و چگونه نيازى است. زيرا او غير از خوردن و آشاميدن و بازى كردن و لذائذ مربوط به آن‏ها، چيز ديگرى درك نمى‏كند. اين تحولات را همه در طول زندگى تجربه كرده‏اند. تحولات غيرمحسوس درونى گذشته از تحولات فوق دگرگونى‏هاى ديگرى هست كه به صورت‏هاى مختلف در افراد پديد مى‏آيد و چندان محسوس نيست. اين نوع دگرگونى‏ها را دگرگونى‏هاى درونى و روحى مى‏ناميم. افراد از نظر دگرگونى‏هاى روحى متفاوتند و استعدادها، نسبت‏به اين نوع دگرگونى‏ها و اميال مربوط به آن‏ها فرق دارد. به خلاف ميل به خودرن و اشاميدن كه تقريبا در همه افراد يكسان است، هر چند ممكن است‏بعضى افراد از بعضى خوردنى‏ها بيش‏تر خوششان بيايد، بعضى غذاها را بيش‏تر دوست داشته باشند. ولى اصل ميل در همه انسان‏ها چه مرد و چه زن تقريبا يكسان است. همچنين ميل به بازى در همه بچه‏ها يكسان وجود دارد و بالاخره ميل جنسى هم در همه نوجوانان و جوانان سالم، تقريبا به طور يكسان هست، حال گاهى ضعيف و گاهى شديد. اميال موقت و اميال ماندگار در اين ميان ميل‏هايى هست كه در برخى افراد وجود مى‏يابد و گويا در سايرين نيست. به عبارت ديگر تفاوت اين ميل‏ها در افراد خيلى زياد است. مثلا ميل به هنر، هنرهاى ظريف، هنرهاى زيبا، گاهى در افرادى وجود مى‏يابد و آن‏چنان شدت همه مردم كم و بيش از منظره باغ سبز و خرم و از تماشاى امواج دريا و چين و شكن كوه‏ها خوششان مى‏آيد، ولى بعضى افراد از تماشاى اين مناظر آنچنان مست و از خود بى‏خود مى‏شوند كه ساير مسائل زندگى را فراموش مى‏كنند. ساعت‏ها يك گل يا درخت را تماشا كرده لذت مى‏برند و نمى‏خواهند چشم از آن بردارند. همين ميل به صورت هنر در وجود انسان ظهور مى‏يابد، مى‏خواهد خود، زيبايى را بيافريند و ايجاد كند. از اين روست كه در خلق هنرهاى زيبا مانند نقاشى، خوشنويسى و گلدوزى يا هنرهاى ديگرى از قبيل شعر گفتن و نگارش متن‏هاى ادبى مى‏كوشد و در آن‏ها ابتكاراتى به خرج مى‏دهد. افرادى وجود دارند كه هنگام شنيدن شعر يا نثرى، آنچنان لذت مى‏برند كه از هيچ چيز ديگرى به اين اندازه لذت نمى‏برند يا برخى از شنيدن صداى خوش، آن قدر لذت مى‏برند كه حالتى شبيه حالت مستى براى آن‏ها پيدا مى‏شود ولى سايرين اين‏طور نيستند، نسبت‏به زيبايى‏ها و هنرها اين‏قدر حساسيت ندارند. كسانى كه اين حساسيت را دارند هم خود مى‏توانند پيدايش اين تغيير روحى حالت جديد را در خويش بيابند و هم ديگران مى‏توانند از آثار آن به آن پى برند و بفهمند كه در اين فرد حالت تازه و خواسته جديدى پيدا شده كه قبلا سابقه نداشت، لذت‏هايى مى‏برد كه سابقا نبود و در ديگران نيز وجود ندارد. به هر حال اين اختلاف وجود دارد و انسان مى‏فهمد كه از آغاز پيدايش تا سنين جوانى و رشد كامل و سپس تا سنين كهولت و پيرى خواسته‏هاى متنوعى در او پديد مى‏آيد. در هر دورانى يك نياز و ميل جديد روحى در او وجود مى‏يابد كه قبلا نبود. گاه اتفاق مى‏افتد كه استثنائا افرادى پيدا مى‏شوند كه بعضى ميل‏ها يا اصلا در آن‏ها نيست و يا خيلى ضعيف است، اين افراد چه از نظر روحى و چه از نظر جسمى بيمار تلقى مى‏شوند و كمبود دارند. گاهى اميال و خواسته‏هاى مراحل بعدى آنچنان بر انسان غالب مى‏شود كه اميال مراحل قبلى را به تمسخر مى‏گيرند. مثلا هنگامى كه انسان به حد بلوغ رسيد اسباب‏بازى‏هاى ايام كودكى را مانند جان خود دوست مى‏داشت رها مى‏كند و گاهى عارض مى‏آيد كه به آن‏ها دست‏بزند. البته در برخى افراد به عللى ميل به بازى تا سنين پيرى نيز باقى مى‏ماند. روان‏شناسان در اين باره تحقيقاتى دارند و توضيحاتى درباره عوامل اين پديده مى‏دهند. معمولا مى‏گويند اين ميلى است كه در دوران خودش ارضاء نشده و سركوب شده است و در نتيجه اين تمايل باقى مانده است، و لذا سفارش مى‏كنند كه بگذاريد بچه‏ها در دوران بازى كاملا از بازى ارضاء شوند. به هر حال گاهى ميل‏هاى گذشته در انسان به فراموشى سپرده مى‏شود و نمى‏خواهد آن خواسته‏ها را دنبال كند و اساسا ديگر خواستى نسبت‏به آن‏ها ندارد. ولى بعضى تمايلات هست كه تا پايان عمر همچنان باقى است و ارتباط مستقيم با اندام‏هاى بدن ندارد. اين اميال نه تنها با ازدياى سن رو به ضعف نمى‏رود بلكه شدت بيش‏ترى نيز پيدا مى‏كنند. اميالى كه ارتباط مستقيم با اندام‏هاى بدن دارند با قوى‏تر شدن بدن شدت بيش‏ترى پيدا مى‏كنند. اما اميالى وجود دارد كه ارتباط مستقيم با اندام‏هاى بدن ندارد شخص لاغر باشد يا چاق، ضعيف باشد يا قوى، پير باشد يا جوان. آن اميال در او هست. مانند ميل به احترام، هر كس دوست دارد كه محترم باشد، ديگران به او احترام بگذارند، براى او شخصيت قايل باشند. اين خاست مربوط به عضو و اندامى از بدن نيست، ربطى به چشم، گوش، دتس، پا، جهاز تناسلى، جهاز گردش خود و ساير جهازهاى بدن ندارد. انسان در هر حال و با هر سن دوست دارد از شخصيت والايى برخوردار باشد، مى‏خواهد ديگران به او احترام گذارند، اين ميل پير نمى‏شود. هيچ‏گاه به فراموشى سپرده نمى‏شود، تا هنگام مرگ هم وجود دارد، حتى اشخاصى ديده مى‏شوند كه ميل دارند پس از مرگ نيز مورد احترام باشند كارهايى انجام مى‏دهند كه بعد از مردن نيز در خاطره‏ها باقى باشند و مردم با احترام از آن‏ها ياد كنند. اين يك نوع خواست است كه در انسان هست. كارهايى انجام مى‏دهد، زحماتى مى‏كشد، از خيلى چيزها صرف‏نظر مى‏كند تا بعد از مرگ نيز مردم نامش را با احتراتم ببرند، اين خواستى است كه تمام شدنى نيست، بلكه هرچه سن زيادتر مى‏شود اين خواست نيز افزايش مى‏يابد. اين‏ها نمونه‏هايى از خواست‏ها و نيازهاى روحى هستند كه به صورت‏هاى گوناگون در انسان پديد مى‏آيند و رشد مى‏كنند كه برخى باقى مى‏ماند و برخى از بين مى‏روند. همه ما كم و بيش مى‏توانيم آن‏ها را در وجود خود تجربه كنيم، و بيابيم. اميالى كه تاكنون گفتيم همه به طور طبيعى و بدون فعاليت انسان خود به خود به وجود مى‏آيند و مراحل مختلف خود را طى مى‏كنند ولى آيا همه اميال و خوساته‏هاى انسان همين گونه‏اند؟ آيا اميالى نيز هستند كه خودرو نباشند؟ آيا تحولات و نيازهاى روحى و تكاملاتى كه كم و بيش در انسان پديد مى‏آيد از همين انواعى است كه همه مى‏دانند و مى‏شناسند كه به طور طبيعى پديد مى‏آيند، رشد مى‏كنند، سپس با پير شدن يا ضعيف يا همچنان باقى مى‏مانند. آيا ممكن است تمايلات ديگرى هم وجود داشته باشد كه صد درصد طبيعى و خودرو نباشند؟ جواب اين سؤال مثبت است. مايه‏هايى در درون انسان هست كه بايد با فعاليت‏خودش آن‏ها را شكوفا كرده به صورت يك ميل و خواست‏بالفعل درآورد. اگر خودش روى اين مايه‏هاى فطرى كار نكند، تمايلات مربوط به آن‏ها در او پديد نمى‏آيند، مثلا انسان گاهى حس مى‏كند گمشده‏اى دارد، چيزى مى‏خواهد، كمبودى دارد، اما نمى‏فهمد چيست. اگر بخواهد درست‏براى او مشخص شود و كاملا به آگاهى برسد بايد خودش فعاليت و تلاش كند تا آن نياز در او ظاهر و شكوفا شود، تا خودش نخواهد و تلاش نكند، آن تحول در روحش پديد نيامده و آن نياز در او شكوفا نمى‏شود. آيا چنين چيزى ممكن است؟ براى روشن شدن مطلب به توضيح بيش‏ترى نياز است. همه ما در ادبيات، در اشعار، نثرها و رمان‏ها، داستان كسانى را كه حالات عاشقانه شديدى در آن‏ها به وجود آمده است‏خوانده‏ايم. شايد همه ما مراتبى از اين حالت را در خود درك كرده باشيم، شايد بعضى هم اصلا درك نكرده باشند. به هر حال عشق عبارت است از اين‏كه در انسان تعلق خاطر شديدى به انسان ديگرى پيدا شود. هنگامى خواسته عاشق تامين مى‏شود كه با محبوبه و معشوقش مواجه مواجه و روبه‏رو گردد و لبخندى از او ببيند با ديدن لبخند او آنچنان سرمست مى‏شود كه گويى همه دنيا را به او بخشيده‏اند و آنگاه كه نارضايتى وقهرى از او احساس كند، گويى تمام دنيا را از او گرفته‏اند، اين عشق يك نوع ميل و خواست است و ويژگى آن اين است كه در كسانى كه شكوفا مى‏شود هر چه بيش‏تر به آن دامن زنند و مجال دهند، شديدتر مى‏شود، ابتداء به صورت كمرنگى ظاهر مى‏گردد، هر قدر شخص به ظهور اين ميل ميدان بيش‏ترى بدهد شديدتر مى‏شود. هرچه بيش‏تر به ياد معشوق باشد، انس بيش‏ترى با او داشته باشد، درباره او شعر سرايد و يا قطعات ادبى بگويد اين عشق شديدتر مى‏شود، چون آتشى است كه با اين كارها دائما بر افروخته مى‏گردد. ولى اگر به آن ميدان ندهد يا گرفتارى‏هاى زندگى مقدماتى را فراهم كند كه اين تمايل در اوضعيف شود، و سعى كند معشوق را فراموش كند كم كم اين عشق از بين مى‏ود و ديگر خودش را نشان نمى‏دهد. پس مى‏توان گفت‏خواسته‏هايى وجود دارد كه لااقل رشد و شكوفايى آن تا حد زيادى در اختيار خود انسان است، انسان خود مى‏تواند كارى كند كه از بين بروند. البته اشخاص مختلفند، قدرت اراده آن‏ها فرق مى‏كند شرايط زندگى متفاوت است و از اين‏رو رشد دادن يا از بين رفتن همين ميل‏ها نيز تا حدودى ممكن است در اختيار انسان نباشد ولى تا حد زيادى نيز در اختيار خود انسان است. كسانى هستند كه چنين حالاتى برايشان پيش آمده است و تجربه كرده‏اند كه مى‏توانند با اختيار خود با تمهيد مقدماتى ميلى را در خود شديد يا يك حالت روحى و نفسانى را در خود تقويت نمايند و نيز مى‏توانند تضعيف كنند، طبعا براى چنين كسانى اين سؤال روشن‏تر مطرح مى‏شود كه: آيا اساسا ممكن است‏برخى تمايلات لطيف در انسان وجود داشته باشد كه در ابتداء ناآگاهانه باشد و رشد و آگاهانه شدن آن‏ها در گرو فعاليت و تلاش خود انسان باشد؟ آنچه از دين به دست مى‏آيد و تجربيات انسان‏هاى بلند همت نشان مى‏دهد و انديشه‏هاى انديشمندان بزرگ تاييد مى‏كند اين است كه جواب اين سؤال مثبت است. آرى انسان تمايلات درونى لطيفى دارد كه در ابتداء مبهم است. گمشده‏اى دارد كه به درستى آن را نمى‏شناسد، تمايل به معشوقى دارد كه آگاهى كامل به او ندارد. احساس نيازى در روحش پديد مى‏آيد اما به خوبى نمى‏داند به چه چيز و چه كس؟ درك مى‏كند كه گمشده‏اى دارد، اما نمى‏داند چيست؟ كيست؟ كجاست؟ و چگونه مى‏شود اين خواست را ارضا كرد؟ چگونه مى‏توان آن محبوب را پيدا كرد؟ و چگونه بايد با او ارتباط برقرار كرد؟ اين تمايل از تمايلاتى است كه خود به خود رشد نمى‏كند. شايد اكنون باشند و البته دلايلى داريم كه از گذشته افرادى بوده‏اند كه اين خواست‏به طور قوى در سن طفوليت در آن‏ها وجود داشته است و به سرعت آن را به مرحله آگاهى رسانده، محبوب خود را شناخته و براى رسيدن به او تلاشى آگاهانه انجام داده‏اند. البته اين‏چنين افرادى استثنايى‏اند. همان كسانى هستند كه در لسان دين «انبياء و اولياء خدا» ناميده مى‏شوند، گاه در هنگام تولد نيز درك‏هايى دارند كه ما از آن‏ها سردرنمى‏آوريم، گاهى در شكم مادر هم درك دارند، سخن مى‏گويند، مى‏انديشند، اين‏ها افرادى استثنايى هستند البته خيلى هم نبايد تعجب كرد، گاهى در همين زمان‏ها ديده‏ايد و يا شنيده‏ايد كه گاهى طفل سه ساله‏اى چند زبان خارجى ياد مى‏گيرد. در روزنامه‏ها خوانده‏ايد كه گاه اطفال سه ساله، چهارساله يا پنج‏ساله، علومى آموخته‏اند كه جوان‏هاى 14، 15 ساله توان يادگيرى آن را ندارند. بچه 5 ساله مسائل رياضى اى حل كرده كه ديپلمه‏هاى رياضى نمى‏توانند حل بكنند. گه‏گاه چنين افرادى يافت مى‏شوند اين افراد آيات الهى هستند. وجود چنين افراد نشان‏گر اين است كه خدا مى‏تواند افراد استثنايى به‏گونه‏هاى ديگرى بيافريند كه بسيار كامل‏تر از ساير مردم اند و نه تنها مى‏تواند بيافريند كه بسيار كامل‏تر از ساير مردم‏اند و نه تنها مى‏تواند بيافريند كه آفريده است، بعضى از مردم افتخار شناخت و ايمان به آن‏ها را پيدا مى‏كنند، و بعضى نه. به هر حال بحث ما درباره چنين افرادى نيست‏بحث درباره افراد متعارف و عادى است، امثال خودمان كه تقريب زندگى مشابه، تمايلات مشابه و رشدى مشابه داريم. چه از نظر نيازها، تمايلات و خواسته‏ها و چه از نظر قواى روحى و معنوى افرادى مشابه هم هستيم، آيا ممكن است در نهاد ما ميل نهفته‏اى وجود داشته باشد كه خود به درستى آگاه نباشيم و اگر بخواهيم اين ميل ظهور كند و كاملا خود را نشان دهد بايد خود تلاش كنيم و پس از هظور و نيز براى ارضاء آن بايد تلاش ديگرى را شروع كنيم به طورى كه خود آن ميل و تلاش‏هايى كه براى ارضاء آن انجام مى‏گيرد، همه مقدمه‏اى باشند براى كمالى كه بايد نهايتا در روح انسان پديد آيد؟ جواب ما بر اساس بينش اسلامى و تجارب بزرگان مثبت است. انسان فطرتا خداشناس و خداخواه است، اما در آغاز به اين خواست‏خود آگاهى كامل ندارد. گاه اين خواسته خود را نشان مى‏دهد اما پس از اندكى حجاب و پرده‏اى بر رخساره زيباى آن مى‏افتد و انسان دوباره از آن غافل مى‏شود. گاهى رايحه و نسيم لطيفى را احساس مى‏كنيم كه از اعماق وجود ما وزيدن مى‏گيرد ولى آلودگى‏هاى دنيا اين نسيم را مكدر مى‏كند. مساله «اخلاق‏» به معناى عام، عرفان به معناى اصطلاحى، سير و سلوك به معنايى كه علماى تربيت اخلاق مطرح مى‏كنند درباره چنين مقوله‏اى است. اساس اين مطالب بر اين است كه روح انسان استعداد كمالى دارد كه اولا درك نياز به آن كمال احتياج به فعاليت‏خود انسان دارد. در قدم اول انسان بايد تلاش كند تا بفهمد اصلا چه مى‏خواهد و سپس بايد راهى را در جهت ارضاء و رشد اين خواست‏بپيمايد تا سرانجام به مقصدى برسد كه آن خواست كاملا ارضاء شود و ناكامى وجود نداشته باشد. اساسا نهضت انبياء و بعثت پيامبران الهى و رجال وحى و ائمه معصومين‏عليهم السلام براى همين هدف است و بقيه مسائل همه مقدمه همين هدفند. درست است كه انبياء براى اقامه قسط و عدل در جامعه قيام كرده‏اند، درست است كه قيام كرده‏اند براى اين‏كه دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان كوتاه كنند، درست است كه انبياء براى آموزش و پرورش انسان‏ها مبعوث شده‏اند، معلمان و مربيان حقيقى انسان‏ها بوده‏اند. درست است كه انبياء از طرف خداوند دستوراتى براى بهبود زندگى دنيايى انسان‏ها و حتى مربوط به اندام‏هاى بدنشان و بهداشت آن‏ها آورده‏اند، درست است كه اديان الهى احكام اقتصادى، سياسى، نظامى و قوانين حقوقى و جزايى داشته‏اند، ولى نبايد تصور كنيم كه: هدف انبياء همين بوده است و نبايد گمان شود كه تنها اين مسائل در مكتب انبيا اصالت داشته است، اين فكر بدون ترديد غلط است، همه اين‏ها مقدمه چيز ديگرى است، هدف چيز ديگرى است. بايد بشر سالم وجود داشته باشد، تا بين مردم روابط انسانى و درست‏برقرار باشد، بايد جامعه‏اى مبتنى بر عدل و قسط به وجود آيد، جلوى ظلم و ستم گرفته شود، بايد هر كسى به حق خودش برسد ولى چرا همه اين‏ها بايد محقق شود؟ جواب اين است: اين‏ها محقق شود تا زمينه‏اى براى رشد هرچه بيش‏تر و هر چه بهتر انسان‏ها فراهم شود، هدف همين است، لذا در كلمات امام بزرگواررحمه الله مكرر اين مطلب مورد تاكيد واقع شد كه حتى حكومت اسلامى هدف نهايى انبيا نيست. برقرارى عدل و داد هدف نهايى نيست، اين‏ها همه مقدمه است‏براى اين‏كه انسان‏ها هر چه بيش‏تر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوى او حركت كنند و به او نزديك شوند. معناى اخلاق و سير و سلوك و عرفان صحيح نيز اين است كه انسان استعداد دارد براى به آگاهى رساندن و رشد دادن نيرويى مرموز و ناشناخته كه در درون او وجود دارد. نيرويى كه او را به سوى خدا سوق مى‏دهد. آنچه ما آشنايى داريم همه از مقولات مادى و دنيوى است ولى رشد و كمال معنوى از مقوله ديگرى است، اگر بخواهند آن را تعريف كنند كه از چه مقوله است؟ و چه خاصيتى دارد؟ عينا مثل اين است كه بخواهند براى طفلى نابالغ مراحل بلوغ انسانى را تعريف كنند و لذت‏هاى انسان‏هاى بالغ را به او معرفى كنند كه چه مزه‏اى دارد، بايد بگويند: مزه عسل دارد، اما عسل كجا و آن مسائل كجا؟ چه ربطى به هم دارد؟ اما جز اين نمى‏توان گفت زيرا طفل چيزى لذيذتر از عسل نمى‏شناسد. اگر بخواهند براى افراد عادى كه هنوز به اين خواست‏ها و كمالات مربوط به آن‏ها آشنا نشده‏اند بگويند «مناجات با خدا چه لذتى دارد؟ انس با خدا چه لذتى دارد؟ چگونه بگويند؟ بگويند از چه مقوله‏اى است؟ او هنوز بويى از اين مقوله نبرده است، نزديك‏ترين چيزى كه مى‏توان گفت: اين است كه; بگويند لذت مناجات با خدا، لذت انس با معشوق است. اگر بويى از اين مقوله برده باشد اين نزديك‏ترين مفهومى است كه مى‏توان به او القاء كرد. اما باز از اين‏جا تا آنچه حقيقت است فرسنگ‏ها فاصله است تا كسى مزه آن‏ها را نچشد، نمى‏فهمد چه مزه‏اى دارد. آن را كه خبر شد، خبرى باز نيامد. و نمى‏توانست هم باز بيايد زيرا ديگران گوشى كه بتوانند آن خبر را بشنوند ندارند. آن خبر گوش ديگرى مى‏خواهد. ديگران چشم ندارند كه آن جمال را ببينند، آن جمال چشم ديگرى مى‏خواهد، البته به يك معنا دارند، اما هنوز باز نشده است. مثل نوزادى كه هنوز چشم باز نكرده است، همه ما كم و بيش چشم و گوش باطنى داريم، اما متاسفانه دير باز مى‏شود و گاه نيز هنگامى باز مى‏شود كه ديگر كار از كار گذشته است و مى‏گوييم: «ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون‏» (سجده: 12) «خدايا حالا ديديم و شنيديم آنچه را بايد ببينيم و بشنويم، ما را باز گردان به دنيا تا كار شايسته‏اى انجام بدهيم‏» اما اين آرزويى است كه هيچ‏گاه تحقق نخواهد يافت، به ايشان مى‏گويند: «الم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي‏» (انعام: 130) «مگر پيامبران نيامدند؟ و به شما چنين روزى را خبر ندادند؟ اين حقايق را به شما گوشزد نكردند؟ » پس در حقيقت مى‏توان گفت: عرفان حقيقى يعنى رسيدن انسان به عالى‏ترين مقامى كه براى يك انسان ممكن است، عرفان يعنى شناخت، شناخت‏خدا، آن هم شناختى از سنخ شناخت‏هايى كه براى اولياء خدا ممكن بوده است نه شناخت‏هاى مفهومى كه ما با آن‏ها آشنايى داريم، شناختى است كه «با ديدن و يافتن‏» حاصل مى‏شود نه با دانستن و شنيدن. اگر عرفان به اين معناست، اين مطلوب همه انبياء است، اين چيزى است كه پيامبران خدا در راه رسيدن به اين هدف و آشنا كردن بشر به اين مقصد از هيچ تلاشى فروگذار نكردند، خون دل خورده‏اند و بالاخره بسيارى از آن‏ها بر سر آن جان دادند. با هر زبانى كه ممكن بود با مردم سخن گفتند تا اندكى آن‏ها را به راه آشنا كنند. اما متاسفانه هر كالايى كه گرانبهاتر است در آن بيش‏تر تقلب مى‏شود، الماس خيلى گرانبها است اما هيچ چيز هم مثل الماس، بدلى ندارد، طلا نسبتا خيلى قيمتى است، اما اجناس شبيه به طلا هم زياد مى‏سازند، جواهرات قيمتى زياد است، اما شيشه‏هاى رنگارنگ و مهره‏هاى شبيه به آن‏ها هم زياد ساخته مى‏شود. و كسانى كه آشنا نيستند فريب خورده به جاى جواهرات اصل، بدلى مى‏خرند، در ظاهر هر دو مثل هم‏اند هر دو به رنگ طلا هستند، رنگ زرد شفاف و براق دارد، اما زرگرى كه طلا را به محك مى‏زند مى‏فهمد كدام طلا است و كدام مطلا، و متاسفانه كارشناس اين مسائل بسيار كم است. مدعيان دروغين فراوانند، اما كسانى كه خودشان به اين كمال رسيده باشند، كسانى كه صلاحيت تشخيص اصل و بدل را داشته باشند، بتوانند سره را از ناسره تفكيك كنند بسيار كمند. اين است كه بايد سعى كنيم علائم و مشخصات عرفان حقيقى را بشناسيم تا هم انگيزه بيش‏ترى براى تحصيل آن در ما پديد آيد و هم خودمان را از فريب شيادان حفظ كنيم. آيه: «قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام‏» (مائده: 15 و 16) . اشاره‏اى به اين مساله دارد، قرآن كريم نورى است روشنگر، اگر كسى از حقايق آن آگاه شود، از ظلمت‏ها، تاريكى‏ها و فريب‏ها نجات مى‏يابد، اما همه از نور قرآن مستنير نمى‏شوند، همه از هدايت قرآن بهره‏مند نمى‏گردند كسانى از اين نور استفاده مى‏كنند كه يك شرط اساسى در وجود آن‏ها تحقق يافته باشد: «يهدي به الله من اتبع رضوانه‏» كسانى از اين نور استفاده مى‏كنند كه اين شرط را داشته باشند كه: «من اتبع رضوانه‏» تلاششان براى خوشنودى هر چه بيش‏تر خدا از آن‏ها باشد. اگر اين شرط در دل كسى تحقق يافت، از نور قرآن خيلى استفاده كرده است، پرده‏هاى ظلمت را مى‏درد اما اگر اين شرط در او نباشد نه تنها استفاده‏اى نمى‏كند، گاهى سوء استفاده هم مى‏كند. «و لا يزيد الظالمين الا خسارا» (اسراء: 82) همين قرآنى كه نور هدايت‏كننده و برطرف‏كننده ظلمت‏ها و تيرگى‏هاست، بر تيرگى عده‏اى مى‏افزايد آنچنان را آنچنان‏تر مى‏كند. آن‏ها كسانى هستند كه نمى‏خواهند در راه رسات قدم گذارند، هدف الهى ندارند، مى‏خواهند از قرآن وسيله‏اى براى اغراض شوم و نيت‏هاى پليدشان به دست‏بياورند. دين را وسيله دنيايشان قرار مى‏دهند، خدا و اولياء خداوند را وسيله‏اى براى رسيدن به مقاصد پست و دنيويشان قرار مى‏دهند. چنين كسانى از نور قرآن استفاده‏اى نخواهند كرد، هر كس باشد و در هر لباسى كه باشد. كيفيت تبلور تمايل عرفانى و ظهور آن در انسان اكنون مناسب است درباره كيفيت تبلور تمايل عرفانى، تاريخ ظهورش در انسان و راههايى كه براى ارضاء آن پيموده است اشاره‏اى كنيم. گفته شد كه: ريشه عرفانى «يعنى خداجويى و خداپرستى و خدادوستى‏» امرى فطرى است و همانطور كه مى‏دانيم امور فطرى در همه افراد و در همه زمانها وجود دارد و تخلف واختلافى در آنهاپيدانمى‏شود: «فطرة الله التى فطرالناس عليها، لاتبديل لخلق الله‏». آفرينش الهى و امور فطرى كه شؤون آفرينش هستند، تغييرپذير نيستند.بنابراين انسان از روز آغاز پيدايش‏اش روى‏اين كره خاكى، داراى اين تمايل بوده است و از همان آغاز زندگى در اين سياره، براى ارضاء اين خواست تلاش كرده است.آن خدايى كه انسان رابراى تكامل در جهان آفريده است،از همان ابتدا، راه تكامل واقعى رابه او نشان داده است. و به همين جهت است كه نخستين انسان، پيامبر خدا بوده است. ولى راههايى كه خداوند متعال براى تكامل بشر و رفع نيازهاى مادى و معنوى او به صورت دين و شريعت‏بوسيله انبياء نازل فرموده است،تدريجا در طول زمان بواسطه عوامل مختلف دچار انحرافات و تحريفاتى شده‏اند (1) اسلام، پيدايش دين توحيدى را همراه با پيدايش انسان دانسته ونخستين انسان راپيامبر توحيدى مى‏داند. ما مسلمانها معتقديم كه نسل بشر به حضرت آدم (ع) منتهى مى‏شود و او خود پيامبر خدابود و دين حق رابه فرزندانش آموخت و نخستين انسانها موحد ويكتاپرست‏بودند و تدريجا بر اثر عوامل مختلفى،دين توحيدى بصورت دينهاى شرك‏آميز، تحريف شده است و اديانى كه امروز گوشه و كنار دنيابه صورت بت‏پرستى و شبه بت‏پرستى وجود دارند همه تحريفاتى از اديان توحيدى است. از نظر زمانى نزديكترين دينى كه به اسلام و جود دارد و امروز به نوعى شرك تبديل شده است دين مسيحيت است. بدون هيچ شكى، عيسى بن مريم «على نبينا و آله و عليه‏السلام‏» هيچگاه مردم را به پرستش خود دعوت نكرد و هرگز ادعانكرد كه «من خدا، ياپسر خداهستم‏» ولى طولى نكشيد كه پيروان حضرت مسيح،با عوامل وانگيزه‏هاى مختلفى پديده شرك رابا مسيحيت مخلوط كرده اساس مسيحيت رابر اعتقاد تثليث قرار دادند. براى خدا، سه عنصر و يا به تعبير خودشان سه اقنوم، قائل شدند «پدر و پسر و روح‏القدس‏» يا طبق عقائد برخى طوايف «پدر و مادر و فرزند» اكثر مسيحيان تثليث راپدر و پسر و روح القدس مى‏دانند.پدر را خدا،همان آفريننده جهان مى‏دانند و پسر را حضرت مسيح و روح‏القدس را واسطه بين پدر و پسر. ولى بعضى ديگر بجاى روح‏القدس، حضرت مريم را مى‏پرستند و مجسمه ايشان را در كليساها عبادت مى‏كنند. در مورد همين مسئله در قرآن مجيد در موارد متعددى با مسيحيان، بر سر همين مساله مناقشه شده است كه شما چگونه قائل به سه خدا شده‏ايد؟ اين سخنى بسيارگران است «كبرت كلمة تخرج من افواههم‏» و «تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا» از اين سخن نزديك است كه آسمانها از هم بپاشد، اين چه تهمت عظيمى است كه به خداى بزرگ نسبت مى‏دهيد و براى او شريكانى به نام پسر و همسر قائل مى‏شويد؟ «ولا تقولوا ثلثة انتهوا خيرا لكم‏» و يا«انما الله اله واحد» (نساء - 171) نگوئيد سه تاست، خدا يكى است. پس اين تثليثى كه اكنون در مسيحيت وجود دارد بدون شك ساخته دست كسانى است كه خود را بزرگان مسيحيت قلمداد مى‏كردند، اما چرااين كار را كردند؟ داستان مفصلى دارد كه فعلا ازبحث ما خارج است. غرض اينست كه: ما در عصرى قريب به عصر اسلام شاهد چنين تحريف عظيمى در دينى توحيدى بوده‏ايم. دين مسيحيت دينى توحيدى بوده ولى مردم آن رابه صورت دينى شرك آميز درآوردند، عين همين جريان در اديان گذشته هم بوده است. اديانى كه انبياء عظام صلوات الله عليهم اجمعين براى مردم آورده‏اند همه دين توحيدى بوده است، در عالم دين غيرتوحيدى نداشته‏ايم و نخواهيم داشت آنچه شرك است، ساخته دست انسانهاست، بنابراين نخستين دين آسمانى دين توحيد بوده است و مردم در ابتدا موحد بودند ولى به تدريج در اثر جاه طلبى برخى ازمقام پرستان و هوس بازى بعضى هوى پرستان، اديان شرك‏آميز به وجود آمده است. «عرفان‏» هم در ابتدااز طرف انبياء براى راهنمايى بشر و ارضاء حس فطرى عرفانى انسان آورده شده است، در حقيقت عرفان همان روح دين است. دين بمعناى مجموعه‏اى از عقايد و احكام و اخلاقيات به منزله كالبد است كه روح آن توجه به خداست. واضح است‏شرافت‏بدن به واسطه روح است، مطلوب اصلى تكامل روح است و بدن تنها ابزارى است‏براى رشد و تعالى روح. از اينرو هدف اصلى همه انبياء اين بوده است كه بشر را به خدا نزديك كنند، يعنى راه تكامل معنوى و عرفانى را به بشر بياموزند، راهى كه انبياء به بشر ارائه داده‏اند، راهى خدايى بود كه خود خدا آن راه را براى بشر نازل كرده بود ولى مع‏الاسف همانگونه كه احكام و عقايد و اديان مختلف تحريف و مسخ شده است روح عرفانى هم چه از بعد نظرى و عقيدتى و چه از بعد عملى و سيروسلوك رفتارى مورد تحريف واقع شده است. تاريخ اديان نشان مى‏دهد كه در قديمى‏ترين اديان شناخته شده عناصر عرفانى وجود داشته است. در اديان هندى از هندويسم، بوديسم مذاهب جوكى و سائر مشتقات مذهب هندى نوعى گرايش به عرفان وجود داشته است، حتى در مورد يهوديت نيز اين مطلب صادق است. پيروان يهوديت در بين همه اديان بيش از همه گرايش به ماديات دارند. هم اعتقاداتشان آميخته به اعتقادات مادى و جسمانى است‏به طورى كه كتاب تورات پس از تغيير و تحريف خدا رابه صورت جسم معرفى مى‏كند و هم انگيزه‏ها و انديشه‏هاى يهوديان، انديشه‏هاى ماده‏گرايانه و ماده پرستانه است. علائقى كه يهوديان به مال و ثروت و امور دنيا دارند در كمتر قومى ديده مى‏شود ولى با اين وجود در برخى از دانشمندان يهود گرايشهاى عرفانى ديده مى‏شده است. حتى پاره‏اى از آنها از بزرگان عرفان به شمار رفته‏اند كه بعضى از آنها معاصر حضرت عيسى بوده‏اند. در بين مسيحيان هم فرفه‏هايى كه گرايشهاى عرفانى داشتند خيلى زياد بوده‏اند و اكنون هم وجود دارد. بنابراين در مذاهب معروف دنيا، اعم از مذاهب ابراهيمى، مانند يهوديت و ياحتى مذاهبى‏كه به صورت آئين‏هاى بت‏پرستى درآمده‏اند مثل هندويسم و بوديسم، گرايشهاى عرفانى وجود دارد و بزرگانشان كسانى بوده‏اند كه در راه تكامل معنوى و عرفانى، رياضتها مى‏كشيده‏اند و زحماتى تحمل مى‏كرده‏اند كه به آن كمال روحى و معنوى نايل شوند، الان هم آئين‏هاى بوديسم و آئين‏هاى جوكى و چيزهايى كه دربين چينى‏ها و تبتى‏ها و هنديها رواج دارد، همه از نوعى گرايش وجهه همت امام بزرگوارمان (رضوان الله تعالى عليه) اين بود كه به تعبيرخودشان «اسلام ناب محمدى‏»(صلى‏الله‏عليه وآله) را عرضه كنند و شوائب و پيرايه‏هايى كه به اسلام بسته شده بود بزدايند و با خرافات و انحرافاتى كه دراسلام بوجود آمده وامروز درقسمت اعظم كشورهاى اسلامى رواج دارد مبارزه كنند. عرفانى سرچشمه مى‏گيرد. اينها همه نشانه اين است كه:تمايل به عرفان به معناى عامش، تمايلى فطرى است كه از قديمى‏ترين اديان در ميان بشر وجود داشته است و چون دين براى ارضاء فطرت است، طبعا براى ارضاء اين خواست فطرى كه عالى‏ترين و لطيف‏ترين خواست انسانى است راههائى ارائه داده است،بلكه اساسا مى‏توان گفت‏حقيقت و روح اديان، عرفان است و سائر مسائل به منزله كالبد و اندامهاى اين پيكر است. وجه مشترك گرايشات عرفانى مذاهب راههايى كه بشر براى ارضاء اين خواست پيموده است، از بررسى و روشهايى كه طالبان عرفان و معرفت در اديان مختلف جهانى پيموده‏اند و راه و رسمهايى كه در بين آنها وجود دارد بدست مى‏آيد. مى‏توان گفت تقريبا همه كسانى كه در راه عرفان قدم برداشته‏اند نوعى دورى گزينى از امور مادى و حيوانى را لازم مى‏دانسته‏اند، منتهى آئين‏هايى كه براى تحقق بخشيدن به اين خواست اعمال مى‏كرده‏اند مختلف بوده است. در بسيارى از موارد اين آئين‏ها تابع سليقه‏هاى افراد بوده يعنى طبق سليقه خود راهى را برگزيده‏اند ولى گاهى نيز آئين‏هاى صحيحى وجود داشته است كه به مرور زمان تحريف و دگرگون گشته است، يعنى اساسش صحيح بوده ولى تدريجا به شكل نادرستى درآمده است. توضيح مطالب در اسلام خيلى از مطالب وجود دارد كه در گوشه و كنار جهان اسلام امروز به صورت اصلى خودش باقى نيست، درآنها تصرفاتى صورت گرفته، پيرايه‏هايى به آن بسته شده، خرافاتى به آن ملحق گرديده واز شكل اصلى خود خارج شده است. چه در زمينه عقايد، چه احكام، چه آداب و رسوم، چه مسائل سياسى، اجتماعى، اقتصادى و چه ساير امور مربوط به دين. وجهه همت امام بزرگوارمان (رضوان الله تعالى عليه) اين بود كه به تعبيرخودشان «اسلام ناب محمدى‏»(صلى‏الله‏عليه وآله) را عرضه كنند و شوائب و پيرايه‏هايى كه به اسلام بسته شده بود بزدايند و با خرافات و انحرافاتى كه دراسلام بوجود آمده وامروز درقسمت اعظم كشورهاى اسلامى رواج دارد مبارزه كنند. اين مطلب در زمان گذشته با وسعت‏بيشترى وجود داشته است، امروز وسائل ارتباطى بسيار فراوان و رايج است. مردم دنيا به آسانى مى‏توانند با هم تماس بگيرند، تبادل نظر كنند و افكار و عقائدشان رابه يكديگر ارائه دهند. ولى در گذشته چنين نبوده است. مثلا هنگامى كه شخصى قصد داشت از چين به اسپانيا حركت كند (2) مى‏بايست، سالها راه مى‏پيمود تا از اين نقطه زمين به نقطه ديگر برسد، در چنين شرائطى تبادل نظر و رساندن پيام‏ها به طور سالم و دست نخورده با اختلاف زبانهايى كه وجود داشته،كارى بس مشكل بوده است. امروزه با اينكه بسيارى از زبانهاى مختلف در همه جاى دنيا آموخته مى‏شود و هر كشورى و ملتى كم و بيش با چندين زبان آشنايى دارند، ولى ملاحظه مى‏شود كه در ترجمه مطالب بطور يكسان و به يك نحو، عمل نمى‏شود و در اثر بى‏دقتى در امر ترجمه، گاهى مطالب تحريف مى‏شوند، مقصود گوينده و نويسنده درترجمه‏ها، درست منعكس نمى‏شود. در روزگاران قديم كه وسائل ارتباطى بسيار محدود بوده است. تبادل نظر و انديشه با زبانهاى مختلف و رفت و آمدهاى محدود بسيار دشوار بوده است، و همين امر يكى از عوامل تحريف افكار و انديشه‏هاى منتقل شده بوده است. مطلبى مى‏خواست از زبانى به زبان ديگر و از كشورى به كشور ديگرمنتقل شود مى‏بايد از وسائط متعددى عبور كند كه هر كدام طبق سوابق ذهنى خود تصرفات و توجيهاتى در آن مى‏كردند بطورى كه وقتى از يك طرف دنيا به طرف ديگر مى‏رسيد، تصرفات عجيبى در آن انجام گرفته بود و سرانجام در اثر مرور زمان و گذشت قرنها، مطلبى به نسلهاى آينده به صورت ديگرى منتقل مى‏شد. همين مساله، يكى از عوامل و عللى است كه خدا،پيامبران جديدى مى‏فرستاده تاتحريفهاى گذشتگان راتصحيح كنند. علت اين كه انسان بعد از اسلام احتياج به دين جديد ندارد اين است كه خداى متعال ضمانت كرده كه قرآن محفوظ بماند و تحريف نشود و در ساير اديان چنين ضمانتى نشده است،لذا سايركتابها آسمانى دستخوش تحريفات فراوانى واقع شده‏اند.امروزازكتاب نوح و ابراهيم، هيچ اثرى در دست نيست، معلوم نيست اصل اين كتابهاچه بوده، چگونه كتابى بوده‏اند، مطالب تورات موجود آنقدر دگرگون شده كه خود تورات گواهى بر بطلان خودش مى‏دهد.تورات به عنوان كتابى كه حضرت موسى (ع) از طرف خدا براى مردم آورده مطرح مى‏شود.اماخود تورات مى‏گويد «موسى در فلان زمان، از دنيارفت‏»آيااين وحى است كه خدابر حضرت موسى وحى كندكه:به مردم بگو موسى در فلان زمان از دنيا رفت؟! علاوه برخرافات ديگرى كه اين كتاب راپركرده و به صورتى متبدل درآورده است‏يكى ازمطالب معروف تورات اين است كه:يك شب خداازآسمان پائين آمد و بايعقوب كشتى گرفت و يعقوب آنقدر قدرتمند بودكه خدارابه زمين زد و روى سينه‏اش نشست و تا صبحگاه او رارهانكرد، خداالتماس مى‏كرد كه من را رهاكن و يعقوب مى‏گفت رهايت نمى‏كنم،گفت الساعه خورشيد مى‏دمد و مردم مرازير دست تو مى‏بينند.!گفت: اگر مى‏خواهى تو را رها كنم بايد به من بركت‏بدهى و خدابه او بركت داد وآنوقت رهايش كرد. اين متن تورات امروز است! اما در مورد انجيل بايد گفت:اصلا در عالم كتابى به اين عنوان كه حضرت عيسى (ع) آورده باشد، وجود ندارد، چهار انجيل هست (انجيل‏هاى ديگرى هم بوده كه آنها رامحو كردند) مجموع اين چهار انجيل كتاب (عهد جديد) راتشكيل مى‏دهد، خود اين اناجيل با هم تناقض دارند و تمام اين مطالب گزارشى از زندگى حضرت عيسى مسيح است. كتابى تاريخچه مانند است، آهنگ يك كتاب آسمانى كه خدا به پيامبرى وحى كرده باشد ندارد،نقل مى‏كند: عيسى وارد فلان شهر شد و به مردم چنين گفت و مردم هم در جوابش چه گفتند،! اينها متن انجيل است و خود مسيحى‏ها هم ادعا ندارند كه اين كتاب خداست، زيرا اناجيل موجود چهار كتاب است كه هر كدام به نام شخص معينى است و هيچ كدامش كتاب عيسى نيست تنها كتابى كه كتاب خداست و خدا حفظ آن را ضمانت كرده است، قرآن است. پس وقتى دستورات و اديان انبياء تحريف مى‏شد، وجود پيامبرى جديدى لازم بود كه آنها راتصحيح كند، اما چون كتاب آسمانى اسلام محفوظ است، احتياجى به پيامبربعدى نخواهد بود. اين يكى از دلايل جاودانگى اسلام است. البته دلايل ديگرى هم وجود دارد كه از جمله آنها جامعيت قرآن نسبت‏به همه نيازهاى انسانى است كه اكنون درصدد توضيح آن نيستيم. به هرحال مى‏توان گفت امتياز بزرگ اسلام كه در هيچ دينى وجود ندارد اينست كه: قرآن كريم كه آخرين و كاملترين كتاب آسمانى است‏بدون كوچكترين تحريفى در اختيار همه انسانها قرار دارد.اين امتياز مختص به اسلام است و يكى از علل خاتميت دين اسلام همين است كه: خداى متعال بقاء اين كتاب و محفوظ ماندن آن راتضمين فرموده است. دليل اعتقاد به تحريف نشدن قرآن بهترين دليل اين است كه 1400 سال است كه قرآن، تمام مخالفين خود را دعوت كرده است‏به اينكه مشابه آنرابياورند، از بدو بعثت پيغمبراكرم(ص)تاكنون، ازنزديكترين خويشاوندان پيغمبر گرفته تا دورترين مردم در اقصى نقاط عالم دشمنى عجيبى با اين دين و آئين داشته‏اند و از هيچ كوششى در راه خاموش كردن اين چراغ فروگذار نكرده‏اند. امروز هم همان طور كه مشهود است هرچند تمام ابرقدرتها با هم اختلافاتى دارند ولى در اين مساله همه متفقند كه بايد ريشه اسلام رابخشكانند زيرا به اصطلاح اين بزرگترين دشمن تمدن غربى است. قرآن در مقابل همه اينها از روز اول صريحا ادعا فرموده است كه: هر زمان يك سطر مثل قرآن آورديد من دست از ادعاى خود بر مى‏دارم «و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله‏» هر كس شك دارد كه قرآن از طرف خداست، يك سوره - سوره‏هاى يك سطرى هم در قرآن وجود دارد - مثل آنرابياورد بنابراين اگر كسى يك سطر، مثل سوره كوثر،توحيدبياورد،اين ادعاى قرآن «العياذ بالله‏» باطل مى‏شود و روشن مى‏شودكه كتابى‏است كه بشر هم‏مى‏تواند مثلش را بياورد واز طرف خدانيست.اين راه‏هائى كه براى مبارزه با اسلام انتخاب كرده‏اند آسان‏تراست‏يااينكه تمام نيروهاشان را روى هم بگذارند و يك سوره مثل قرآن درست كنند و در رسانه‏هاى گروهى دنيا اعلام كنند كه يك سوره مثل قرآن آورده‏ايم و بنابراين قرآن سخن خدا و معجزه نيست پس اين ادعاى قرآن باطل است. «يك سطر مثل قرآن آوردن‏» براى سركوبى اسلام بسيار آسان است، چه راهى از اين نزديكتر وآسانتر؟ ولى مى‏دانيم كه چنين كارى نشده و نخواهد شد. «و ان لن‏تفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره اعدت للكافرين‏» اما اگر نتوانستيد چنين كارى كنيد «ولن‏تفعلوا» كه هرگز نخواهيد توانست، پس از عذاب خدابترسيد از اينكه با چنين دينى مبارزه كنيد. همين مطلب خود،نيز دليل اين است كه قرآن تحريف نشده است زيرا اگر بخشى از اين قرآن ساخته دست‏بشر بود و تحريف شده بود،يعنى مردم سطرى بدان افزوده بودند پس آوردن مثل اين سطر ممكن بود، در حالى كه مى‏دانيم ممكن نيست‏بنابراين معلوم مى‏شود آنچه بنام قرآن موجود است، چيزى بدان افزوده نشده است زيرااگر افزوده شده بود آوردن مثل قسمت افزوده شده ممكن بود ولى اكنون در قرآن بخشى نداريم كه انسانها بتوانند مثلش را بياورند پس روشن است كه قرآن يكپارچه از طرف خداست. شايد گفته شود كه هرچند برقرآن افزوده نشده است ولى شايد چيزى از قرآن كم شده باشد؟ جواب اين است كه وقتى معلوم شد، آنچه در قرآن وجود دارد از طرف خداست و از طرفى خدا درخود قرآن مى‏فرمايد: ما حافظ اين قرآنيم «انا نحن نزلناالذكر و اناله لحافظون‏» ما ضمانت كرديم كه قرآن محفوظ بماند، پس اين آيه نيز از طرف خداست و بنا به آيه آنچه موجود است، كتاب خداست و اين دليل مصونيت قرآن از تحريف است تفصيل بيشتر اين مطلب رادر كتاب آموزش عقائد جستجوكنيد. به هرحال، اين امتياز بزرگى است‏براى اسلام كه كتاب آسمانى‏اش دستخوش تحريف و تغيير و تبديل قرار نگرفته است. متن آنچه از طرف خداوند نازل شده، در اختيار ماست، ولى آنچه در قرآن وجود دارد و با روشهاى عقلائى مى‏توانيم معارفى از آن استفاده كنيم، مستقيما همه نيازهاى ما را دربر ندارد، همه نيازمنديهاى ما رابيان نكرده است. مثلا: فرموده است،نماز بخوانيد اما نفرموده، چگونه نماز بخوانيد و چند ركعت‏بخوانيد، فرموده است طواف كنيد و حج‏به جا آوريد اما تعيين نفرموده چند بار طواف كنيد. تفاصيل احكام چه در زمينه‏هاى فردى، چه اجتماعى، معمولا در قرآن بيان نشده است، مگر اتفاقا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 467]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن