واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری موج:
۲۰ اسفند ۱۳۹۲ (۱۰:۱۸ق.ظ)
بگو کدام را بپذيريم؟ گروه سياسي
ديرگاهي است که اين ترديد پديد آمده که در کدام جامعه و با چه پيشينه ي مذهبي و ارزشي اي به دنيا آمده و در حال زندگي کردن هستيم. بخشي از سروده ي شاملو که: «تمام هراس من باري از مردن در سرزميني است که مزد گورکن از آزادي آدمي افزون تر باشد» يا آنجا که در دفتر حديث بي قراري ماهانش سرود: «... و چه مايه نفرت لازم است تا بر اين دوزخ دوزخ نابکاري بشوريم»، همه و همه نسل امروز را بر سر دو راهي عجيبي قرار داده است.
بي هيچ ترديد فرهنگي که ما در آن رشد و تربيت يافته ايم، فرهنگي ارزشي است و بسياري از مصاديق آن بر گرفته از احکام اسلامي و قرآن کريم است. بخشي از نسلي که براي حفظ کيان و ارزش هاي والاي کشور عزيزمان به جنگ رفت و حماسه ها آفريد، امروزه در سمت هاي مديريتي و اداري مشغول خدمت است و يا حتي سمتي بالاتر و مهمتر دارد، نسل بعدي اين انقلاب و به نوعي جوانان امروزي اين مرز و بوم به چه اندازه خود را وامدار آنان مي داند. جواني که نمي داند شعارهاي آنان را بپذيرد يا آنچه در گوشه و کنار و هر از چند گاهي از آن عزيزان به چشم و گوش مي بيند و مي شنود. از قشر تحصيل کرده ي جوياي کار تا همه ي کساني که در اين مملکت حق زندگي و نفس کشيدن دارند، چگونه مي توانند خود را از اين دو راهي ترديد عبور دهند؟ ظاهرا بسياري از شعارهاي اين عزيزان براي ديگري بوده نه خودشان؛ زيرا در قبال جوال دوزي که به ديگران زده اند، آيا نشتر سوزني را هم به خود تحمل کرده اند؟
البته ببخشيد آقايان گرامي! اين مقال قصد توهين و افترا به آرمان هاي اين گروه را ندارد. در اين ميان آنچه که نسل بعدتان را دچار چالش و دو بيني کرده است، هر آن چيزي است که ديروز الگو، کاريزما و الهه ي شما بود و گويي امروز چون پشت ميز نشين شده ايد، حتي خدايتان هم عوض شده است. باز هم ببخشيد! چون برخي از هم نسلان شما هر از چند گاهي کارهايي مي کنند که بسياري از درک و تحمل آن عاجز و ناتوانند و حال فرزندان اين مرز و بوم نمي دانند قسم حضرت عباستان را قبول کنند يا دم خروستان را. نمي دانند آب کشيدن هاي آن چناني تان را بپذيرند يا نان خوردن هاي آن چناني تان را. خلاصه نمي دانند از اين ندانسته هايشان کلافه باشند يا نداشته هايشان.
يکي از هم نسلان شما و احتمالا يکي از آن جنگ رفته ها (که البته اميدوارم از اين نمونه نباشد) چندي پيش آب پاکي را روي دستان نسل بعد خود ريخت. نسلي که نمي داند آيا هنوز هم مي تواند به عنوان الگو از آنان ياد کند يا نه؟ ولي بي شک بسياري از جوانان اين مرز و بوم الگوي خود را از کسي ندارد که ادعاي علني دارد به علاقه مندي به فلان خواننده و يا کسي که با سلاحش کاري مي کند ناکارستان و يا از کسي که در صندلي مديريتي اش علاوه بر خدمت رساني با ديگر اعمالش خيلي ها را انگشت به دهان و حيرت زده مي سازد.
به راستي اگر چنين فردي الگوي نسل بعدي اش باشد، شما خواننده ي عزيز چه استنباطي نسبت به شعور و درکش داريد؟ دلم تنگ است به اندازه ي حجم قفس. به مانند تويي که نمي داني به مويه ها و زاري هاي شبانه اش ارادت بورزي يا به آنچه که در عمل از وي و امثال وي شاهدش هستي که با آنچه که در حال به دست آوردنش از هر روشي است به ريش داشته يا نداشته ي خيلي ها نيشخند مي زند.
اختصاص مبلغ 12 ميليارد تومان حق مأموريت آقاي ايکس و نيز 530 ميليون تومان هزينه ي غذا براي اين فرد، چند جوان اين مملکت را شاغل مي کند؟ يا چه تعداد جوان را به خانه ي بخت مي فرستد؟ جمع و تقسيم هايش به پاي خودتان. البته اگر حوصله اش را داريد، ولي؛ خوشا به حال غيرت تو آقاي ايکس که به راستي الگوي نسلي شده اي که امروزه تصويرش از تو و امثال تو نمايانگر هر آن چيزي است که اگر گفته نشود، بهتر است. آقاي مدير! از خداي خود نمي ترسي از بنده اش بترس. مگر هزينه ي دانه هاي برنج ليست غذاي تو چه قدر بوده است يا گوشتي که سفارش دادي از کدام سياره آمده يا از چه گونه ي دايناسوري بوده است و يا با چه وسيله اي و با چه نوع سوختي به مأموريت هاي نرفته ات، رفته اي؟ زماني که روي صندلي اتاق کارت در حال پر کردن برگه ي مأموريت خود و امضاي آن بودي به چه فکر مي کردي يا به چه مي خنديدي؟ به سادگي اين مردم يا به... !!!
راستي آب معدني يا نوشيدني سفره ي ميزت چه بوده؟ حتما مجاز بوده! نسل بعدت را درک کن که از چه مي نالد و دغدغه ي او چيست؟ سفره ي ميزت را از خون چند جوان پر کرده اي که امروزه حتي قادر نيستند نيازهاي اوليه ي خود را بر آورده سازند؟ آقاي مدير! اگر روزي جوانان اين مرز و بوم را در خيابان يا محفلي ببيني آيا باز هم موعظه اش مي کني؟ خدا در کجاي قاموس زندگي ات قرار دارد؟ تأسف بر اين ندانستن ها و نشناختن ها! اين خود شما بوديد که موعظه مي کرديد:
آب کم جو تشنگي آور به دست/تا بجوشد آبت از بالا و پست
و هيهات که خود مال ها جسته ايد به جاي آب ها و آب ها از دست داده ايد در قبال مال ها. ديگر تنها وجود و جسم نسل بعد از تو خسته و دردمند نيست، بلکه به گونه اي تمام شعور و درکش درد مي کند. اگر از درک دردهايش آگاه باشي که نيستي! تو را بايد به که حواله کرد؟ تو خود مي داني و بس! فقط بدان:
«دردهاي من جامه نيستند/ چامه و چکامه نيستند/ نعره نيستند/ دردهاي من نگفتني است/ نهفتني است/ اين سماجت عجيب من/ پافشاري شگفت دردهاست/ دردهاي آشنا/ دردهاي بومي غريب/ دردهاي خانگي/ دردهاي کهنه ي لجوج/ درد، حرف نيست/ درد، نام ديگر من است/ من چگونه نام خويش را صدا کنم؟»
به راستي فرق نان تو با نان ديگران در چيست؟ تو از کدام طرف نان را مي خواني که خواندنت با ديگري فرق دارد؟ چون نان را از هر طرف که بخواني نان است. مگر نيست؟
پس اي چشم هاي مغرور! اي شباهت دور با من! مي خواهم بدانم مردن چقدر حوصله مي خواهد؟!
تو گفته ي داستايوفسکي را مي پذيري يا نه که «اگر خدا نباشد، همه چيز مجاز است.» تو از دو حال خارج نيستي؛ يا خدا را ديدي که در اين صورت چنين نمي کردي يا خدا را نديدي که در اين صورت جايگاه تو نه اين است که هستي. بگو کدام را بپذيريم؟ کدام را؟!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری موج]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]