واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حیواناتی برای اندرز دادن!
در متون كهن ادب ایران زمین خصوصا آثاری كه در زمره ادبیات تعلیمی قرار دارند فابل از جایگاه ویژهای برخوردار است. فابل یا همان نقل داستان از زبان جانوران به گفته استاد محمدتقی بهار در كتاب گرانسنگ سبكشناسی به این دلیل گوی سبقت از سایر انواع ادبی ربوده كه پندگویان و ناصحان در هیچگاه سخن را پوست باز كرده و راستا راست و صریح در نصح بزرگان نگفتند و آن را بیاثر پنداشتند و بهتر آن میدانستند كه هر پند و نصیحتی را در لباس كنایات و استعارات و تماثیل یا از زبان دیگران بهویژه جانوران ادا كنند. اگر همین گفته سزاوار استاد را از دیدگاه جامعهشناسی مورد واكاوی قرار دهیم به نكاتی ارزشمند دست مییابیم كه میتواند ما را در نقد متون تعلیمی در ادبیات كهن رهنمون باشد و دستگیرمان در تحلیل حكایاتی نغز در لابهلای كتب به جای مانده از این نوع ادبی. سخن در لباس كنایات و استعارات گفتن و آن را پوست باز كرده و راستا راست بیان نكردن در دورهای از تاریخ بیانگر اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی آن دوره و قدرتمداری افرادی است كه اصولاً با نقد و طبقه منتقد جامعه تعامل خوبی نداشتند و پذیرای نقد رویاروی و صریح نبودند. از طرفی مطالعه تاریخ فرهنگی ایران حضور اهل علم و یا به تعبیر امروزی روشنفكران در دستگاه قدرت را طی دورههای مختلف تأیید میكند و نكته شگفت كه این به ظاهر متناقضنما را حل میكند هنروری اندیشمندان و نویسندگان ایرانی است هسته اصلی شكلگیری ادبیات تعلیمی است كه میكوشد پند و اندرز را این چنین زیبا و آراسته به مخاطب عرضه دارد تا لطف و شیرینی سخن باعث پذیرش موعظه و پند شود. نكته مهمتری كه در نقد ادبیات تعلیمی باید بدان اشاره كرد این است كه در این نوع ادبی شیوه سهل و ممتنع آن است كه داستانها و حكایات به این شیوه گزارش میشوند كه از لحاظ ساختار دارای لایههای متفاوت و گوناگونی است كه این لایهها به تناسب فهم طبقات مختلف اجتماعی شكل میگیرد و همین باعث میشود كه عوام و روشنفكران جامعه هر یك به فراخور فهم خود از آن سود ببرند.سخن در لباس كنایات و استعارات گفتن و آن را پوست باز كرده و راستا راست بیان نكردن در دورهای از تاریخ بیانگر اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی آن دوره و قدرتمداری افرادی است كه اصولاً با نقد و طبقه منتقد جامعه تعامل خوبی نداشتند و پذیرای نقد رویاروی و صریح نبودند.در این میان آنچه باعث ژرفای ادب تعلیمی شده استفاده بهجا و خردمندانه آفرینندگان آن از نمادها و رمزهاست. بحث نمادها در ادبیات ایران كه با مكتب سمبولیسم اروپا پهلو میزند، در واقع به كارگیری واژهها و تعابیری است كه ذهن مخاطب را وا میدارد تا از معنای لغتنامهای آن فراتر رود و از كمترین واژه به بیشترین معنا و مفهوم دست یابد، مانند به كاربردن واژههایی چون شراب ، ساقی و میخانه، در ادبیات غنایی و عرفانی كه خواننده با تحلیل سزاوار آن به معانی روحانی كه در ورای آنها تعبیه شده دست مییابد؛ در واقع نمادها سبب میشوند تا مخاطب جدا از فضای ظاهری و واژگانی اثر با فضای فراواژگانی آن نیز ارتباط برقرار كند. اینجاست كه بحث تحلیل فضا در ادبیات شكل میگیرد. سزاوار است كه برای آشكارترشدن موضوع به متون كهن سری بزنیم و برای نمونه حكایتی از كتاب كلیله و دمنه و حكایتی نیز از كتاب مرزباننامه را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. از كتاب ارزشمند كلیله و دمنه حكایت آشنای شیر و خرگوش را برمیگزینیم؛ حكایتی كه شاید در ذهن اكثر مخاطبان جای گرفته و با كلیت آن آشنا باشند، اما براساس سخنی كه پیش از این رفت قصد داریم به بازنگری این حكایت پرداخته و آن را مورد نقد و تحلیل قرار دهیم. حكایت شیر و خرگوش بارها به شیوههای گوناگون بر اقشار مختلف جامعه عرضه شده اما سزاوار است كه نخست به بازخوانی متن اصلی داستان بپردازیم:آوردهاند كه مرغزاری كه نسیم آن بوی بهشت را معطر كرده بود و عكس آن روی فلك را منور گردانیده، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره هزار سپهر حیرانیضاحِكُ الشمسَ مِنها كوكَبٌ شَرقٌ / مــُؤزَّرٌ بَعیــم البَّنــتِ مُكتَهــلُسحاب گویی یاقوت رخت بر مینا / نسیم گویی شنگرف بیخت برزنگاربخار چشم هوا و بخور روی زمین / زچشم دایه باغ است و روی بچهخار
وحوش بسیار بود كه همه بسس چراخور و آب در خصب و راحت بودند، لكن به مجاورت شیر آن همه منغص بود. روزی فراهم آمدند و جمله نزدیك شیر رفتند و گفتند: تو هر روز پس از رنج بسیار و مشقت فراوان از ما یكی شكار میتوانی شكست و ما پیوسته در بلا و تو در تكاپوی و طلب. اكنون چیزی اندیشیدهایم كه تو را در آن فراغت و ما را امن و راحت باشد.اگر تعرض خویش از ما زایل كنی هر روز موظف یكی شكاری پیش ملك فرستیم. شیر بدان رضا داد و مدتی بران آمد. یك روز قرعه بر خرگوش آمد. یاران را گفت: اگر در فرستادن من توقفی كنید من شما را از جور این جبار خونخوار باز رهانم. گفتند: مضایقتی نیست. او ساعتی توقف كرد تا وقت چاشت شیر بگذشت، پس آهسته نرم نرم روی به سوی شیر نهاد. شیر را دل تنگ یافت. آتش گرسنگی او را بر باد تند نشانده بود و فروغ خشم در حركات و سكنات وی پدید آمده، چنانكه آب دهان او خشك ایستاده بود و نقص عهد را در خاك میجست. خرگوش را بدید، آواز داد كه از كجا میآیی و حال وحوش چیست؟ گفت: در صحبت من خرگوشی فرستاده بودند، در راه شیری از من بستد، من گفتم «این چاشت ملك است»، التفات نكرد و جفاها راند و گفت در این شكارگاه و صید آن به من اولیتر كه قوت و شوكت من زیادت است». من بشتافتم تا مَلِك را خبر كنم. شیر بخاست و گفت: او را به من نمای.خرگوش پیش ایستاد و او را به سر چاهی بزرگ برد كه صفای آن چون آینهای شك و تعیین صورتها بنمودی و اوصاف چهرة هر یك برشمردی.چَموم قد تنمُّ عَلَی التَفداهِ / و یظهِرُ صَفرها سِرَّ الحَصاهِو گفت: در این چاه است و من از وی میترسم، اگر ملك مرا در برگیرد او را نمایم. شیر او را در برگرفت و به چاه فرو نگریست، خیال خود و از آن خرگوش بدید، او را بگذاشت و خود را در چاه افكند و غوطی خورد و نفس خون خوار و جان مردار به مالك سپرد.ادامه دارد ... منبع : همشهریتهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 178]