واضح آرشیو وب فارسی:فارس: 49/ شهدای کردستان در آئینه فارس
عکس شهید تنها یادگار برای مادر است
مادر شهید کریمی میگوید؛ یک قطعه عکس تنها یادگار فرزند شهیدم است که همواره من را با خاطرات دوران زندگی او پیوند میدهد.
به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد، به تصویر کشیدن زندگی کبوترهای سبکبال عاشق که در یک سودا روحشان را از قفس تن رهانیدند و به ابدیت پیوستند، دشوار است و الفاظ توان بیان حقیقت شهادت را ندارد، بالاتر آنکه ما انسانهای محصور در طبیعت چگونه میتوانیم عظمت شهادت را تجزیه و تحلیل کنیم. شهادت، زیباترین، بالندهترین و نغزترین کلام در تاریخ بشریت است، شهادت بهترین و روشنترین معنی حقیقت توحید است و تاریخ تشییع خونینترین و گویاترین تابلو نمایانگر شکوه و عظمت شهید است. یادبود آنانی که در صف یاران حضرت اباعبدالله الحسین (ع) قرار گرفتند و به خیل عظیم عاشورائیان عالم پیوستند در این دوره آخرالزمان تنها با اخلاص و خلوص نیت میسر است. در هر کوی و برزن، جا و مکان بوی شهدا عطرآگین خواهد شد و مشام همگان را خوشبو خواهد کرد، اگر سیره شهدا در زندگی ما با خلوص در نیت و عمل عجین شود. در این میان رسالت همه آنهایی که به حفظ ارزشها و پاسداری از معنویتها میاندیشند، آن است که به هر وسیله ممکن فرهنگ شهادت را که فرهنگ ارزشهاست، پاسداری و هدفی را که شهدا دنبال میکردند به سرمنزل مقصود برسانند. با توجه به این مهم، خبرگزاری فارس بنا به رسالت ذاتی خود در راستای معرفی این سروقامتان سعی دارد گوشهای از زندگی این عزیزان را با زبان قلم بیان کند. شهید شکرالله کریمی هلیزآباد در 21 آذر ماه 1341 در یکی از محلههای قدیمی سنندج دیده به جهان گشود و با تولدش خنده و شادی را مهمان خانه اسماعیل و سیدطیبه کرد... مادر با خندههایش میخندید و با اشکهایش اشک میریختد شکرالله در دامان گرم مادر سیدهاش کمکم بزرگ میشد تا اینکه در مهرماه سال 1348 برای فراگرفتن علم و دانش راهی دبستان شد.. مادر او را در دبستان نصرالهی ثبت نام کرد و هر روز با دعا و صلات کودک دلبندش را راهی مدرسه میکرد روزها با سرعت یکی پس از دیگر میگذشت و ماهها به سال گره میخورد. نان آور خانه بود با وجود سن و سال کمی داشت تابستانها با تعطیلی مدارس و گرمی هوا فلاکس کوچکش ر پر از یخ میکرد و در بازار در بین رهگذران میفروخت، گاهی نیز سینی پر از شیرینی را در کوچه پس کوچههای شهر به فروش میرساند و با سود کمی که از آن بدست میآورد سعی میکرد گوشهای از مشکلات خانه را حل کند. دانشآموز خوبی بود به گونهای که در خیلی از درسها به ویژه در دروس دینی و عربی شاگرد ممتاز کلاس بود. شکرالله در سال 1354 با گذراندن امتحانات پایان دبستان را پشت سرگذاشت و به مقطع راهنمایی راه یافت. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید پاییز همان سال مقطع راهنمایی را در مدرسه فردوسی آغاز کرد همزمان با آغاز حرکتهای انقلابی مردم شکرالله سال سوم راهنمایی بود و با وجود اینکه سن و سالی نداشت،اما به خوبی تغییر حال و هوای مدرسه را حس کرده بود. در روز اول بازگشایی مدارس بوده که به همراه معلمین و سایر دوستانش برای حضور و شرکت در راهپیمایی از مدرسه بیرون زد... مدارس به حالت نیمه تعطیل درآمده بود، هر روز شور حال و هوای انقلاب در خیابانها بیشتر احساس میشد. شعارهای مرگ بر شاه هر روز در خیابانهای شهر طنین انداز میشد، تعداد زیادی هم در این تظاهرات به شهادت رسیده بودند، اما انگار با ریحتهشدن خون هر شهیدی مردم با عزم و اراده قویتر در عرصه حاضر میشدند. او هم ماننده همه مردم با وجود سن و سال کمش آرزوی سقوط رِیم ستمشاهی را در دل کوچکش میپروراند در تمام راهپیماییها و تظاهرات مردمی علیه رژیم شرکت میکرد. رویاهای صادقانه مادر شهید میگوید: مدتی قبل از شهادت هر آنچه را که در خواب میدید در واقعیت انفاق میافتاد، به گونهای که تعجب بسیاری از اطرافیان و فامیل را برانگیخته بود. برادرش سرباز بود، یک روز صبح که از خواب بیدار شد گفت که برادرم چهار قطعه عکس برایمان فرستاده است، روز بعد رفیق پسرم که برای مرخصی سربازی آمده بود، چند قطعه عکس را برایمان آورد. بکی دیگر خواب دیده بود که یکی از بستگان برایمان انگور آورده هنوز حرفش کامل تمام نشئه بود که زنگ خانه به صدا درآمد وقتی در را باز کردم برادرزادهام در حالی که یک نایلون پر انگور در دست داشت وارد خانه شد.. احساس میکنم به پسرم الهام شده بود که رفتنی است.... سیدطیبه حسینی میگوید: شکرالله پسری بسیار فهمیده بود، وضع مالی خوبی نداشتیم هر وقت در مدرسه از او عکس میخواستند برای انکه خرج اضافه برای ما نتراشد، شماره عکس قبلیش را می برد و از روی آن ظاهر میکرد. هزینه ظهور عکس قدیمی از گرفتن عکس جدید کمتر بود و به همین دلیل حاضر به گرفتن عکس جدید نبود. خوب یادم هست در زمان ثبتنام در کلاس سوم راهنمایی از او خواسته بودند که حتما عکس جدید بیاورد، از اینکه مجبور بود پول بیشتری در این راستا هزینه کنند بسیار ناراخت بود. با هم به عکاسی رفتیم، عکاس قبل از گرفتن عکس ما را به یک مغازه که کت و شلوار کرایه میداد معرفی کردند و بعد از گرفتن عکس کت و شلوار را به مغازهدار برگرداندیم. این عکس تنها یادگاری باقیمانده از فرزندم است که همواره من را با خاطرات دوران زندگی او پیوند می دهد... آخرین دیدار مادر با فرزند تظاهرات مردم علیه رژیم به اوج خود رسیده بود، من خیلی سر از کارش در نمیآوردم روزی یکی از ماموران ژاندارمری که سابقه آشنایی با ما داشت را در مسیری دیدم از من خواست بیشتر مواظف شکرالله باشم. گفتم مگر چکار کرد؟ گفت: پسرت هر شب عدهای را دور خود جمع میکند و در خیابانها راه میافتد و علیه شاه شعار میدهد.... روزی که به شهادت رسید به بهانه خرید از خانه بیرون زد تا در راهپیمایی شرکت کند که تیر میخورد، به محض اینکه خبر تیرخوردنش را شنیدم با سرعت خود را به بیمارستان رساندم.. روی تخت بیمارستان در حالی که سه تا از دندههایش شکسته بود نیمه جان افتاده بود... شهیدشکرالله در هشتم آبانماه سال 1357 در خیابان طالقانی سنندج که آن روزها خیابان پهلوی نام داشت بر اثر اثابت گلوله مزدوران رژیم به شهادت رسید و برای همیشه جاودانه شد. پیکر پاک این شهید بزرگوار در قبرستان شیخ سلام سنندج به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پررهرو باد... -------------------------- گزارش از: شیرین مرادی -------------------------- انتهای پیام/79002/
92/12/19 - 07:33
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 135]