واضح آرشیو وب فارسی:فارس: وبلاگ روشنای صبح
پاسخ نیروهای ستمشاهی به جوانی که حاضر نشد بگوید «جاوید شاه»
نیروهای رژیم ستمشاهی مینی بوس پدر «اردشیر» را بازرسی کردند و از او خواستند که با نصب عکس شاه و گفتن «جاوید شاه» به مسیر خود ادامه دهند؛ «اردشیر» درخواست نظامیان را نپذیرفت و آنها را خشمگین کرد؛ خشمی که سینهاش را نشانه گرفت.
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس وبلاگ روشنای صبح نوشت: «فریدون» با لباسی ساده، شب هنگام در مسجد امام حسین (ع) حاضر میشد؛ شهید «فریدون قیطاسی»، چهرهای آرام و معصوم داشت، اندکی چاق بود؛ اغلب اوقات با دوچرخه قرمز رنگش او را در مدرسه راهنمایی شهید مطهری میدیدم؛ منزل آنها در کنار مدرسه بود و در جوار بهشت زهرا (س) شهرم. دو شهید در یک قاب
خانوادهای ساده و صمیمی داشتند، وضعیت اقتصادی آنها آن قدر نبود که بتواند خانه کوچکشان را وسعت بخشد اما دلهایشان آفتابی بود، «عبدالرحمان» برادر فریدون که در سال 61 و در عملیات خرمشهر آسمانی شد، «فریدون» تنها یازده بهار را سپری کرده بود اما شمع وجودش، چون پروانه میسوخت او در مراسم تشییع شهدای عملیات بیت المقدس عکس «عبدالرحمان» را گرفت و در صف نخست آرام و گریان قدم بر میداشت. 4 سال بعد «فریدون» در عملیات کربلای 5 در سال 65 و در اولین اعزام به آسمان عشق نقب نور و ما عکس او را در میان مروارید اشک مادرش به دست گرفتیم و رهسپار بهشت زهرا (س) شدیم.
اینک «عبدالرحمان و فریدون قیطاسی» در ردیف سوم بهشت زهرا (س) شهرم در آرامگاهی از نور و حریر، آرام آرمیدهاند تا لبخند خدا را در زندگی ما جاری سازند، اگر این لبخند را ببینیم... *وقتی که «اردشیر» تسلیم نشد! مینی بوس با سر و صدای فراوان هر روز با تعدادی مسافر جاده اندیمشک – دزفول را طی میکرد، این خودروی رنگ و رو رفته حاصل یک عمر تلاش و زحمت پدر «اردشیر» بود که از طریق آن امرار معاش خانواده را تأمین میکرد؛ او هر روز صبح با نگاهی به آسمان بخشنده و ابر سخاوت حضرت دوست تا پاسی از شب، با صورتی گشاده مسافران این دو شهر همسایه را جابجا میکرد و برخی اوقات نیز «اردشیر» در کنار پدر مددکار او در این مسیر بود.
آن روز رژیم پهلوی از فرار شاه در بهتی غریب و شوکی عظیم به سر میبرد و عوامل دست نشانده با گشودن رگبار بر سینه جوانان «چهارشنبه سیاه» شهر را رقم زده و نیروهای نظامی با احاطه بر شهر و نیز با زور اسلحه سعی در قدرت نمایی داشتند، آنان هنوز از راهپیمایی گسترده مردم خشمگین و از فرو افتادن مجسمه شاه در میدان راه آهن اندیمشک پریشان بودند. در امتداد مسیر جاده اندیمشک – دزفول برخی نیروهای نظامی مستقر و با تهدید و ارعاب مسافران را مورد بغض خود قرار میدادند در همین حال بود که مینی بوس پدر «اردشیر» مورد بازرسی قرار گرفت و نیروهای رژیم ستمشاهی از او خواستند که با نصب عکس شاه در شیشه جلوی مینی بوس و گفتن «جاوید شاه» به مسیر خود ادامه دهند. پدر «اردشیر» با صورتی ارغوانی به چهره جوانش نگاهی کرد و «اردشیر» با دلی به وسعت دریا درخواست نظامیان را نپذیرفت و خشم آنان را دو چندان کرد، خشمی که به شلیک گلوله مبدل و سینه پرحرارت «اردشیر» را نشانه گرفت و این جوان خوش سیمای شهر را در آغوش «پدر» آسمانی کرد و این گونه بود که «سید اردشیر موسوی» تسلیم نشد و بهای آن را با وصال به محبوب پرداخت و یکی از هشت شهید شهرم در دوران انقلاب لقب گرفت. وبلاگ خود را به ما معرفی کنید بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/
92/12/18 - 09:44
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]