تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):ابتداى هر كتابى كه از آسمان نازل شده، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم است. هر گاه بس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826046599




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وبلاگ رهسپار قدیمی روایتی از رفاقت دو شهید در آرامگاه ابدی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: وبلاگ رهسپار قدیمی
روایتی از رفاقت دو شهید در آرامگاه ابدی
«عباس» در والفجر 8 به شهادت رسید و جنازه‌اش را به شهریار بردند؛ «منصور» اصرار داشت تا یک یادمان برایش در دزفول درست شود و خیلی زود دو قبر در کنار هم با یک تابلو در دزفول خودنمایی کرد: «مزار شهیدان منصور حسینی‌فر و عباس رهنما».

خبرگزاری فارس: روایتی از رفاقت دو شهید در آرامگاه ابدی


به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس وبلاگ رهسپار قدیمی نوشت: فرقی نمی‌کرد اهل کجا و ساکن کدام شهر باشی، جنگ بود و دشمن هجوم آورده بود پس باید برخاست و دشمن را از سرزمین خود بیرون کرد. در همان سال‌های اول جنگ، نوجوانی بسیجی به جمع ما پیوسته بود که زبان دزفولی را با لهجه‌ای شیرین صحبت می‌کرد، سعی داشت تا بعضی اصطلاحات دزفولی را با لهجه خودش بیان کند که گاهی در بیان آن گیر می‌کرد. به  یکی از دوستان گفتم: این عباس کیه؟ و از کجا آمده؟ بنظر می‌رسد دزفولی نباشد! خندید و گفت: درست حدس زدی، عباس بچه شهریار است! به عنوان بسیجی به جبهه آمده و همراه بچه‌های دزفول در جبهه صالح مشطط حضور دارد؛ زبان دزفولی را هم از آنها یاد گرفته! حالا دیگه عباس یک دزفولی تمام عیار شده بود پاتوقش منزل منصور حسینی‌فر بود و معمولاً همراه منصور به ستاد ذخیره سپاه می‌آمد. عباس در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید و جنازه اش را به شهریار بردند اما منصور اصرار داشت تا یک یادمان برایش در شهید آباد دزفول درست شود و خیلی زود دو قبر در کنار هم با یک تابلو در شهید آباد خودنمایی کرد: «مزار شهیدان منصور حسینی فر و عباس رهنما»

«شهید منصور حسینی‌فر» از ستارگان آسمان سرخ ذخیره سپاه دزفول بود که در قضیه اتوبوس گردان بلال به شهادت رسید. مهران می‌گوید: «عباس رهنما» از وقتی که آمده بود دزفول آنقدر رفیق پیدا کرده بود که نمی‌توانست بشمرد. آن چند ماه که در پدافندی پاسگاه زید بودیم عباس در یک سنگر با ما بود. جمع خیلی خوبی بودیم؛ محمد گل اکبر، غلی غلامی، حاج منصور محمدی زاده، حاج ناصر قمر، غلامعلی شرافت، فکر می‌کنم سید عزیز پژوهیده و مسعود شاحیدر و مهدی نوادر هم بودند. سنگر ما پاتوق بچه‌های قدیمی گردان بود؛ عباس با علیرضا بنازاده بسیار جفت و جور بود رفاقتشان بیش از دیگران بود؛ علیرضا عطر و انگشتری داشت که از عباس هدیه گرفته بود؛ عباس داشت به علیرضا زبان ترکی یاد می‌داد. عصر که هوا کمی خنک می‌شد گوشه خاکریز می‌نشستیم و بساط چای و شوخی پهن بود؛ شبی هم که عراق روی خاکریز جدید آتش تهیه ریخت صبح جنازه‌های محسن چاییده ( اکرامی فر ) و علیرضا را عقب تویوتا به خط قبلی آوردند. من و سید جمشید فقط نگاهشان می‌کردیم؛ سید گفت فلانی ببین علیرضا لبخند می‌زند؛ عباس وقتی خبر شهادت علیرضا را شنید گریان به خط آمد و نشست گوشه سنگر یک دل سیر گریه کرد. من هنوز آن روز را بخوبی یادم هست؛ ما چقدر تلاش کردیم تا عباس را آرام کنیم؛ اما خود ما هم یک‌ جورایی محزون بودیم. بعد از عملیات بدر بهمراه منصور حسینی و حمید افشار رفتیم شهریار؛ یکی دو روز مهمان عباس بودیم؛ من تا مدت‌ها با برادرش محمود در ارتباط بودم. روز پاتک 27 بهمن در والفجر 8 عباس با حاج عظیم محمدی زاده به خط آمد؛ پرسیدم عباس تو کوله‌ات چه داری؟ گفت فلاکس چای برای حاج عظیم با خودم می‌آورم؛ آن روز آخرین دیدار من و عباس بود. عباس رهنما آدم بی‌شیله پیله‌ای بود؛ خبر شهادتش را از برادر بزرگم امیر شنیدم؛ از امیر آقا پرسیدم از خط چه خبر گفت سید غفاری شهید شد و یکی دیگر که اسمش عباس است و بچه کرج است؛ وقتی شنیدم ملت و مبهوت ماندم. خدا رحمتش کند.   وبلاگ خود را به ما معرفی کنید بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/  

92/12/05 - 13:50





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن