تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):اگر مردم تعقل می کردند و مرگ را تصور می کردند، دنيا ويرانه مى‏شد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827785775




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نسبت ما و صدرا


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نسبت ما و صدرا
نسبت ما و صدرا نويسنده: محمد رضا ارشاد نام گفت و گو شونده: كريم مجتهدي سخن گفتن از نسبت ما با صدرا يا هر متفكر يا امر ديگري كه مربوط به قلمرو سنت مي‌شود، اين هشدار ضمني را دارد كه مبادا به جايگاهي درافتيم كه به قول معروف نه از تاك نشان بماند و نه از تاك نشان!به اين معنا كه ما همواره سنت را به چيزي در دسترس فروكاسته‌ايم تا از آن بهره‌اي و يا نسخه‌اي براي حل برخي از معضلات خود برگيريم. ازاين‌رو شايسته است تا در سنت تعمق كنيم و ذهن‌مان را از پيش‌فرض‌ها رها و آزاد سازيم و اين يعني خوشامدگويي به تفكر. در آستانه روز بزرگداشت ملاصدرا، پاي سخنان فردي نشستيم كه به گفته خودش، انباني 40ساله از تدريس فلسفه بر شانه دارد و همواره كوشيده تا شوق انديشيدن را در دانشجويان و ديگران برانگيزد. با دكتر مجتهدي در گروه غرب‌شناسي - كه خود رياست آن را برعهده دارد- پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي ديدار كرديم و با او درباره امكان بازسازي و – به تعبير خودش – فعليت يافتن تفكر صدرا در ايران معاصر گفت‌وگو كرديم. دكتر مجتهدي ما را به تعمق بيشتر و بيشتر در سنت و از آن‌جمله فلسفه صدرا فراخواند، امري كه به گفته وي مي‌تواند ما را درگير يك نسبت منطقي با صدرا بكند. با اين حال او متواضعانه و فيلسوف‌وار نظراتش را در اين باب بيان كرد و از دادن حكم‌هاي نهايي و نسخه‌پيچي‌هاي معمول خودداري كرد. امري كه امروزه – به‌تعبير وي – حاصل هراس ما از انديشيدن است. لازم به يادآوري است كه از دكتر مجتهدي تاكنون كتاب‌هاي «فلسفه و منطق از نظرگاه هگل»، «فلسفه و تجدد»، «افكار كانت» و اخيرا «داستايفسكي» و نيز بيش از 40 مقاله به فارسي و فرانسه به چاپ رسيده است. اجازه بدهيد، در ابتدا آن چنان كه معمول انديشه فلسفي است، با چون و چرا در هر آنچه كه درباره ملاصدرا بديهي انگاشته شده، آغاز كنيم. بسياري از پژوهشگران، ملاصدرا را آخرين فيلسوف اسلامي دانسته‌اند و حتي گروهي در يك مفهوم كلان‌تر، از پايان يك دوره (سنت) در ايران با ظهور وي و درمقابل شروع دوره جديدي با ظهور دكارت سخن گفته‌اند (صدرا و دكارت همزمان بوده‌اند). بر همين اساس، نيز گفته شده، آنچه كه پس از صدرا بيان و نوشته شده، جز حاشيه‌اي بر فلسفه صدرايي نبوده است. از سوي ديگر، فلسفه صدرا، جامع حكمت مشاء، حكمت اشراق، عرفان و درمجموع (جامع) همه آن معارف و انديشه‌هايي بوده كه در قلمرو تمدن ايراني – اسلامي در جريان بوده است. آيا شما با اين برداشت‌ها موافقيد؟پيش از پاسخ به سؤال شما ترجيح مي‌دهم، برخي از مسائل كاذب را كه در اين زمينه وجود دارد توضيح دهم. يكي از اين مسائل، مقايسه‌اي است كه بعضا ميان فيلسوفان غربي با برخي از فيلسوفان اسلامي صورت مي‌گيرد. از لحاظ تاريخي صدرا تا حدودي همزمان با دكارت است. دكارت حدودا 15 سالي از وي جوان‌تر است. به هر حال، فيلسوفان جديد غرب مثل دكارت، تا حدودي اسپينوزا، كانت، لاك و هيوم و... را نمي‌توان به‌نحو درستي با فيلسوفان ايراني – اسلامي مقايسه كرد. اين‌گونه مقايسه‌ها از نظرگاه كاذبي ناشي شده است كه همدور ه بودن را همفكر بودن تلقي كرده‌اند. درحالي‌كه فيلسوفان جديد غرب تا حدودي، نظر اصلي‌شان به علوم جديد است. اصلا فلسفه جديد در غرب تأملي است درباره علوم جديد. كتابي از دكارت به‌نام «قواعد» به زبان لاتين وجود دارد كه در زمان حياتش به چاپ نرسيد. اگر اصطلاحات لاتين اين كتاب را با كتاب‌هاي لاتيني فرانسيس بيكن مقايسه كنيد، مشابهت‌هاي زيادي مابين آنها از نظر زباني مي‌بينيد. اين نشان مي‌دهد كه دكارت همان اندازه كه آثار «سوارز»؛ متكلم مسيحي را خوانده، آثار «فرانسيس بيكن» را نيز خوانده است. فلسفه «بيكن» به يك معنا؛ همان علوم و روش جديد است. نيز كتاب ديگر دكارت، يعني «گفتار در روش درست به‌كار بردن عقل در تحقيقات علمي»كه 10 سال پس از كتاب ياد شده به چاپ رسيد نشانگر همين توجه وي به علوم جديد است. بنابراين، فيلسوفان جديد غرب، از بيكن گرفته تا دكارت، در درجه اول مي‌خواهند امكانات تفكر را باتوجه به علوم جديد رشد دهند. منظور اين نيست كه مي‌خواستند تسليم علوم جديد بشوند، حتي گاهي‌وقت‌ها هم با آن مقابله مي‌كنند؛ ولي در هر صورت به عامل علوم جديد توجه دارند؛ فرانسيس بيكن به علوم تجربي و دكارت به علوم رياضي. دكارت از اين حيث عميق‌تر از بيكن است؛ چراكه وي درپي عقلانيت علوم جديد است. با اين حال، نتيجه كار همه آنها يكي است؛ يعني استخدام طبيعت. فرانسيس بيكن مي‌گويد عالم (فيلسوف) بايد در برابر طبيعت سر تعظيم فرود آورد تا بتواند بر آن مسلط شود. اين همان خرد ابزاري است كه بعدا به تكنولوژي منجر مي‌شود. بله! با اين وصف، اگر به جوانب گوناگون تفكر صدرا بپردازيم – بدون اينكه بخواهيم كوچكترين خدشه‌اي بر كار وي وارد سازيم و تفكر وي را فاقد ارزش بدانيم – مشاهده مي‌كنيم كه وي فلسفه‌اش را از هرگونه كاربرد روزمره اين جهاني جدا مي‌كند، حتي مي‌خواهد خود را از آن مصون نگه‌دارد. درواقع صدرا مي‌خواهد به‌نحوي ارزش‌هاي روحي و معنوي (اسلامي) را به اثبات برساند و گونه‌اي ارتقاي اخلاقي – ديني را ترويج كند. آيا اين جنبه بنيادين تفكر ملاصدرا برخاسته از تعلق خاطر وي به معارف ديني (اسلامي) است؟فقط اين نيست. آنچه كه شما در آغاز پرسش‌تان مطرح كرديد؛ مبني بر اينكه صدرا جامع تمام تلاش‌هاي فكري و معنوي ايرانيان در طول تاريخ بوده، كاملا درست است. به اين معنا كه صدرا در عين حال بين معارف نظري و تأملات فلسفي، پيوند برقرار مي‌كند، منهاي علوم تجربي و كاربردي. به‌نظرم، صدرا به‌نوعي، وحدت فرهنگي، نظري و روحي ما ايرانيان را نشان مي‌دهد. از اين لحاظ، فلسفه‌اي تأليف مي‌كند كه بسيار استادانه است و در آن حكمت مشاء، حكمت اشراق، كلام اشعري، كلام معتزلي و بيشتر كلام شيعي و از سويي ديگر، فقه، تفسير و عرفان را در مجموعه‌اي وحدت‌بخش، همگون و نه التقاطي گرد هم مي‌آورد. كار صدرا مقارنه‌سازي‌ نيست؛ بلكه نوعي تأليف جديد است. اگر بتوان در اين مورد اصطلاح كانتي را به كار برد، صدرا با اين كار نوعي تأليف ماتقدم مي‌كند. بنا بر اين، صدرا از جامعيتي تام برخوردار است. تا حدودي نمونه چنين كاري در پيش از صدرا هم وجود داشت؛ كه البته منحصراً بر جنبه‌هاي روحي تأكيد نداشته‌اند؛ بلكه توجه به علوم را سرلوحه كار خود قرار مي‌داد. عاليترين نمونه آن را مي‌توان در خواجه‌نصيرالدين طوسي يافت. خواجه‌نصير دو قرن قبل از ملاصدرا زندگي مي‌كرده است. اما عطف به بخشي ديگر از پرسش شما مبني بر اين كه برخي صدرا را آخرين فيلسوف اسلامي دانسته‌اند، بايد اشاره كنم كه من نمي‌توانم به چنين نظري پاي‌بند باشم. شخصاً عقيده دارم كه آن اندازه كه ما به ملاصدرا توجه مي‌كنيم، كمتر به ميرداماد و ميرفندرسكي كه پيشينيان و استادان وي بودند، توجه داريم. به‌نظرم ميرداماد يك متفكر نوافلاطوني متأخر است. او داراي جنبه‌هايي است كه بايد از نو بازيافته شود. مطرح كرديد، توجه ما به ميرداماد بسيار كمتر از ملاصدرا بوده، شايد بتوان از جمله دلايل اين امر را، به زبان حال بودن فلسفه صدرا و از سويي تأثيرگذاري آن بر انتظام فكري و فرهنگي ايران آن دوران و دوران‌هاي بعد دانست. در همين زمينه مي‌توان اين نكته را افزود كه فلسفه صدرا هنگامي پديدار مي‌شود كه ايران از پس فراز و نشيب‌هاي تاريخي فراوان، در دوران صفوي به يك ثبات نسبي مي‌رسد و هويت ايراني و اسلامي – تا حدي- قوام مشخصي پيدا مي‌كند. شايد آن جامعيتي كه در فلسفه صدراست - بدون آنكه بخواهيم قائل به تقليل آن باشيم- به‌نوعي بازتابگر همين ثبات اجتماعي و سياسي باشد. امري كه دوران قاجاريه كه هنگامه ورود جامعه ايراني به دوران معاصر است، جهت‌گيري بخشي از تفكر فلسفي را در ايران تعيين مي‌كند و اتفاقاً مكتب فلسفي تهران كه چهره‌هاي نام‌آشنايي چون ملاعلي زنوزي در آن به چشم مي‌خورند، حاصل نوعي كاوش‌هاي جديد فكري در اين مكتب (صدرا) براي مطابقت با اوضاع و احوال زمانه است. آنهايي كه با تفكر ملاصدرا آشنا هستند، همه بر اين نكته وقوف دارند كه ملاصدرا متفكري بوده كه بيشتر دوران شكوفايي فكري‌اش را در گوشه‌نشيني گذرانده بود. او در آثارش مكرر از افراد ناباب و قلتشن‌هاي حكومتي سخن گفته است. اين‌طور نبوده كه حكومت و جامعه آن دوران پيرو كامل آراي وي بوده باشند. شايد ميرداماد تا حدي در اين دوران موردتوجه بيشتر جامعه بوده باشد. مي‌توان گفت كه صدرا از تشتت آراي فلسفي آن دوران آگاهي داشت و كوشيد تا نظام فلسفي منسجمي پديد آورد. از اين رو، كار مهم صدرا هماهنگ كردن، عناصر متفاوت فرهنگي بود. شايد اين كار سترگ صدرا را بتوان با آن تحول اجتماعي و تاريخي‌اي كه به آن اشاره كرديد، ‌سنجيد، اما درباره آن بخش از پرسش‌تان كه به انتقال تفكر صدرايي در آغاز مشروطه و شكل‌گيري مكتب فلسفي تهران مربوط مي‌شود، بايد گفت كه مكتب فلسفي تهران و به‌طور كل فيلسوفان و شارحاني كه پيرو صدرا بودند، ارتباط مشخصي با تحولات جديد (مشروطه) ايران نداشتند. در مقابل اينها كه به معنايي در جامعه ما قدما يا پيرو سنت‌هاي قدما به‌شمار مي‌آيند، متجددان و منورالفكراني نظير ملكم‌خان قرار دارند. اين دسته از افراد، نه به علم كه به فنون و صنايع توجه داشتند. يكي از مواجهه‌هاي مهم آراي صدرا (در مكتب تهران) پرسش‌هايي (مأخوذ از فلسفه دكارت) بود كه از ملا علي زنوزي، از جمله پرورش‌ديدگان مكتب صدرا مي‌شود. آيا به‌نظر شما پاسخ‌هاي ملاعلي زنوزي كه در واقع نماينده اين سنت بود، توانست در برابر مسايل و موضوعات فلسفه مدرن مستدل ظاهر شود. آيا در آن پرسش و پاسخ‌ها مي‌توان اثري از فعليت يافتن و كارآمدي فلسفه صدرايي را يافت؟اين پرسش و پاسخ‌ها در كتاب «بدايع‌الحكم» توسط يكي از شاهزادگان دانشمند قاجار فراهم آمده است. اگر به اين 7 سؤالي كه از زنوزي مي‌شود و سپس پاسخ‌هاي وي دقت كنيد، متوجه يك سوءتفاهم مي‌شويد. ملاعلي زنوزي بي‌آن‌كه به جنبه جديد پرسش‌ها توجه كند، به آن‌ها پاسخ مي‌دهد. البته سؤالات درباره مسايل مختلفي از قبيل تناهي ابعاد يا عدم‌تناهي جهان است. در واقع پرسش‌ها نجومي – رياضي و فلسفي‌اند و تنها از زاويه فلسفي طرح نشده‌اند. زنوزي اين پرسش‌ها را به سبك خودش تعبير مي‌كند و مشايي پاسخ مي‌دهد. به اين معنا كه سؤال‌ها مبتني بر علوم جديد‌اند، حال آن‌كه پاسخ‌ها ناظر بر يك سنت ديگر هستند. در واقع زنوزي به آن جنبه بديع سؤال توجه ندارد. زنوزي در محدوده مفاهيم سنتي مي‌انديشد. اينجاست كه مواجهه جهان سنت و جهان مدرن به آشكارترين وجهش نمودار مي‌شود. آيا اين مسئله نشان‌دهنده فعليت نيافتن و در واقع ايستايي تفكر صدرا در عصر جديد جامعه ايراني نيست؟نه! من به اين معتقد نيستم. آن سؤالاتي كه از زنوزي مي‌شود، در واقع پرسش‌هايي از علوم است، نه از فلسفه. آن‌ها پرسش‌هاي سنتي فلسفه نبودند. چه بسا امروزه هم بتوان پرسش‌هاي سنتي فلسفه را مطرح كرد و همان جواب‌ها را هم داد. جنابعالي چه برداشتي از فعليت يافتن و پويايي تفكر صدرايي داريد؟مقصود از فعليت يافتن فلسفه صدرا اين نيست كه مسايل فيزيك، شيمي و اقتصاد را حل كند و يا براي فنون جديد راه‌حل ارائه دهد، (مقصود) اين است كه صدرا و امثال وي نشانه‌هايي از سنت هاي فرهنگي ما در روزگار امروز هستند. اگر رشد و بالندگي‌اي بخواهد باشد، بايد از ريشه صورت گيرد. بي‌ترديد، منظور اين نيست كه از ريشه جواب بدهيم ولي با بي‌ريشه شدن، تجددي صورت نخواهد گرفت و مسايل حل نخواهد شد؛ بلكه با بي‌ريشه شدن، بر حجم آنها (مسايل) افزوده خواهد شد. صريح بگويم؛ با كنار گذاشتن سنت، بالندگي نخواهد بود. به همين دليل، هم سنت كاذب داريم و هم تجدد كاذب. به بيان دقيق‌تر؛ افراد متجددي داريم كه كاذب‌اند و افراد سنتي‌اي هم داريم كه كاذب‌اند. براي احتراز از اين مسايل، بايد قادر باشيم تا سنت‌هاي كاذب را از سنت‌هاي اصيل و تجدد واقعي را از تجدد كاذب تمايز و تفكيك كنيم. معيار براي اين تمايز و تفكيك چيست؟ اين معيار از كجا مي‌آيد؛ از تجدد؛ يعني عقل انتقادي يا از سنت؟هيچ فرمول مشخصي نداريم. معيار خود من تنها كاوش است. معيار من برگشتن به فلسفه به معناي فعل پژوهش است. فلسفه همان جست‌وجو و يافتن راه است. ما راهي جز جست‌وجو نداريم. ما بايد به تفكر بازگرديم. بايد فكر كنيم كه چه‌كار كنيم. با امور پيش‌ساخته نمي‌توان كاري از پيش برد. بايد نشان داد كه به اين آساني نمي‌توان به اين تمايز رسيد. بايد تعمق كرد. با يك عبارت تعبدي نمي‌توان افراد را به تفكر واداشت. من به‌عنوان يك معلم فلسفه، تنها كاري كه در اين جهت مي‌توانم انجام دهم اين است كه انگيزه انديشيدن را در دانشجويان و افراد تقويت كنم. از اين جهت با صراحت، شهامت و غرور مي‌گويم كه فلسفه از لحاظ آموزش حرف اول را مي‌زند. نه اين‌كه از فردا بياييم چند عبارت فلسفي حفظ كنيم و آن‌گاه مدعي شويم كه فلسفه مي‌دانيم، اين طور نيست. اگر جوان ما تأمل كند و بينديشد، به پيش خواهيم رفت. لحظه‌اي كه نياز به تأمل را احساس كنيم، به سمت شكوفايي خواهيم شتافت. اين نياز واقعي ماست، به تعبير هگل نياز مقدس. اين نياز مقدس، در پي پاسخ آن نيست، همواره جواب را دور از دسترس خود نگه مي‌دارد تا نياز به تعمق، بيشتر احساس شود. ما عموماً با يك پيش‌فرض يا پيش‌فرض‌هايي، به سراغ سنت مي‌رويم و بي‌ترديد هرآنچه را كه مي‌خواهيم از آن برمي‌گيريم. اين مواجهه‌اي اصيل با سنت نيست. ما در هنگامه بحران سنت به سر مي‌بريم. سنت را از دست داده‌ايم، بي‌آنكه تجدد را به‌دست آورده باشيم؛ درواقع نوعي گسست و بي‌هويتي را تجربه مي‌كنيم. در اين زمينه، بايد 2 امر را درنظر گرفت؛ يكي هويت و ديگر شخصيت. هويت را مي‌توان حافظه و شخصيت را اراده درنظر گرفت. اگر صرفاً هويت كاذبي براي انسان ساخته شود و درگذشته محبوس شود، از او هر نوع شخصيتي سلب مي‌شود و نيز هرگونه اراده از وي گرفته مي‌شود؛ نظير همان مسخ كافكايي، اما اگر بتوان بين هويت و شخصيت يا همان حافظه و اراده تعادلي برقرار كرد؛ يعني در عين‌حالي كه انديشه داريم، اراده تحقيق و تجلي بالايي هم داشته باشيم، مي‌توان بر بحران سنت فائق آمد؛ اما اكنون ما نه هويت داريم و نه شخصيت. معضل آنجاست كه ما دفعتاً با جهان مدرن مواجه شديم و هنوز ازپس ضربه‌اي كه از اين برخورد، بر ما وارد شده، خود را بازنيافته‌ايم. كساني هم كه خواستند ما را با اين وضعيت جديد آشنا بكنند، اكثراً افرادي مثل ملكم‌خان بودند كه چيزي به‌نام وطن براي آنها معنا نداشت. به‌نظرم، نه بايد بدبين بود و نه خوش‌بين، بايد صبورانه حركت كرد و از مسايل خود آگاه بود. اصلاً مي‌خواهيد خيلي ساده بدانيد كه راه‌حل چيست؟ واقع‌بيني. هر اندازه كه نسبت به خودمان، گذشته، حال و آينده واقع‌بين‌تر باشيم، اميد بيشتري براي حركت روبه‌جلو خواهيم داشت. با همه اين‌ها، آيا به‌نظر شما فلسفه صدرا، واپسين تلاش فكري ايرانيان بوده است؟ اگر اين‌گونه نيست، پس چرا پس از صدرا ما دچار حاشيه‌نويسي و تكرار شديم؟ آيا به‌نظر شما نوآوري در فلسفه صدرايي وجود داشته؟ به بيان ديگر؛ آيا فلسفه صدرايي توانسته يا مي‌تواند همگام با عصر جديد پيش رود؟به‌نظرم، فلسفه صدرا، آخرين تلاش فلسفي ما نيست. البته تا حدي منكر حاشيه‌نويسي‌هاي مكرر بر فلسفه صدرا نيستم؛ اما در اين حاشيه‌نويسي‌ها نكته‌هاي جديدي هم يافت مي‌شود. فلسفه كلاً جست‌وجوي امكانات تفكر است. اگر بخواهيم امكانات جديدي به‌دست آوريم، بايد به امكانات گذشته برگرديم و آنها را مرور كنيم. آيا تلاش‌هاي فكري شاگردان و پيروان صدرا تا عصر حاضر به امكانات تازه‌اي در عرصه تفكر راه داده است؟ آنها كدامند؟اين ديگر وظيفه ماست كه درصدد جست‌وجو برآييم و ببينيم كه امكاناتي كه در فلسفه صدرا وجود دارد، چه ظهور و بروزي دارد. منظورم اين است كه به‌طور مشخص به اين امكانات اشاره كنيد؛ مثلاً اين كه در برابر اين همه ترجمه‌هاي پراكنده، نادرست و آشفته از فلسفه‌هاي جديد، فلسفه صدرايي چه نمودي در جامعه فكري ما داشته است؟ نمايندگان برجسته آن در حال‌حاضر كدامند. آيا آنها، توانسته‌اند بسط شايسته‌اي به آن بدهند؟بگذاريد با كمال خوشبختي بگويم كه بايد خيلي خوشحال باشيم كه كسي يا كساني وجود ندارند كه به‌طور سطحي اين‌ كار را بكنند تا كل فلسفه صدرا را از دست بدهيم. مثل اين كه كسي تخت‌جمشيد را رنگ كند. او درواقع با اين‌كار، تخت جمشيد را نابود مي‌كند. بنابراين، بايد از اين كه اين امكانات تاكنون دست افراد نااهل نيفتاده استقبال كنيم و از آن شادمان باشيم. اتفاقاً اگر اميدي در اين زمينه باشد، نبايد به آن تظاهر جاهلانه كرد. بگذاريم كه خودش، خود را نشان دهد. اگر فلسفه صدرايي پويايي و كارآمدي داشت، مي‌توانست با موج فلسفه‌هاي جديد گونه‌اي تعاطي و گفت‌وگو برقرار سازد و در نهايت از اين وضعيت برآيندي حاصل شود. آيا چنين چيزي حاصل شده است؟اگر در آينده فلسفه‌هاي مقايسه‌اي توسط افراد متخصص شكل بگيرد، احتمال دارد كه اين وضعيت پديد آيد و متفكراني از دل آن بيرون آيند. مسئله ديگري كه وجود دارد، اين است كه فلسفه در كوتاه‌مدت ارزيابي نمي‌شود. شايد 200 سال ديگر، محققان برجسته‌اي وضعيت موجود را مطالعه كنند و دست به نوآوري‌هايي بزنند. براين اساس، آيا شما - مانند برخي از انديشمندان- دوران پس از ملاصدرا تا به امروز را، دوران امتناع تفكر در ايران تعبير مي‌كنيد؟تا اين حد خير! ولي در دوران معاصر، اگر نگوييم امتناع تفكر، بي‌ترديد هراس از تفكر وجود دارد. جامعه ما از تعمق مي‌ترسد. در واقع جامعه ايراني به نوعي پراگماتيسم يا [وسواس به] پيشبرد عملي كار دچار شده است، درست مثل دوران سوفسطاييان. جامعه ايراني معاصر به شدت عمل زده است. تفكري كه در آن عمل نباشد، ارزشمند نيست؛ اما عمل بدون علم چه معنايي دارد؟به نظر شما چرا ما به اين ورطه درافتاده‌ايم؟اين بحث ديگري است. البته ورطه‌اي هم نيست. همين كه در اين زمينه طرح پرسش مي‌كنيم و از وضعيت خودمان آگاهيم، نشان مي‌دهد كه خيلي ورطه‌اي نيست. جناب دكتر مجتهدي، امروزه در ايران عده‌اي از پژوهشگران از گفتمان نوصدرايي سخن مي‌گويند و نمايندگان برجسته آن را مرحوم آيت‌الله طباطبايي و شهيد مطهري مي‌دانند. آيا به نظر شما چنين گفتماني در ايران معاصر وجود دارد؟ در صورتي كه وجود دارد، چگونه مي‌توان رگه‌هاي تحول‌سازي را در درون تفكر صدرا نشان داد كه به اين گفتمان (نوصدرايي) انجاميده است؟عده‌اي چنين ادعايي دارند. اما به نظرم، اگر بتوان در تعريف فلسفه، چيزي گفت، اين است كه فلسفه، ادامه فلسفه است. فلسفه استمرار تفكر است. نه اينكه بگوييم تفكر تعطيل و يا تمام شده اگر تفكر استمرار داشته باشد، فلسفه هم وجود دارد. بي‌ترديد، در آثار افرادي كه نام برديد، كوشش‌هايي بوده است. اگر اين كوشش مستمر باشد- نه آن كه تقليد از آثار آيت‌الله طباطبايي و شهيد مطهري باشد- شايد به مرحله‌اي برسيم كه بتوان نام آن را احيا يا بالندگي تفكر نهاد. اين كار نشده، اما در آينده امكان شدنش وجود دارد. رگه‌هاي قوي فكري‌اي كه در فلسفه صدرا وجود دارد و مي‌توان به امكان تحول و بالندگي آن انديشيد، كدامند؟مهمترين آن رگه‌ها در فلسفه صدرا نظريه حركت جوهري است. اين نظريه خيلي امروزي است. حركت جوهري، اشاره به تغيير و تحول و در واقع استكمال دارد. به نظرم روي اين نظريه مي‌توان كار كرد. اين نظريه نشان مي‌دهد كه فرهنگ و شناسايي، تحول ذاتي ايجاد مي‌كند. اين مسئله، وجوب تفكر را به اثبات مي‌رساند. براساس آنچه كه صدرا درباره حركت جوهري مي‌گويد، مي‌توانيم به تحول ذاتي فرهنگ بر پايه ريشه‌هايش اميدوار باشيم.
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 301]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن