پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849656861
خواستگاری به روش یک فرمانده
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
خواستگاری به روش یک فرمانده
احساس کردم اصغر حرفی برای گفتن دارد، اما قادر نیست به صراحت بیان کند. خوب می دانست چه میخواهد بگوید، اما لبهایش را گاز میگرفت و باز در ادامه گفتههایش در میماند. دست آخر همه چیز را در یک جمله خلاصه کرد: «با من زندگی میکنی؟»
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز به نقل از فارس، مریم کاظم زاده از معدود خبرنگاران و احتمالا تنها زنی است که در حین درگیری های پاوه به آنجا سفر کرد و شروع به تهیه گزارش از وضعیت مردم نمود. او در این سفر با دکتر چمران و گروه دستمال سرخها همراه میشد و در بدترین شرایط به ثبت وقایع آن روزها مشغول بود. شاید همین جسارت و شجاعت او بود که فرمانده گروه دستمال سرخها دل در گرویش گذاشت و با او ازدواج کرد. اگر چه روزگار با این زوج یار نبود و تنها مدتی کوتاه توانستند در کنار هم باشند آن هم در شرایط جنگی اما مریم کاظم زاده هنوز با عشق خاصی از اصغر وصالی و خاطرات آن روزها صحبت میکند. وی در کتاب خبرنگار جنگی ماجرای ازدواجش را با فرمانده دستمال سرخها اینگونه تعریف میکند:
دستمال سرخها کسانی هستند که کم حرف میزنند. وقتی به آنها میگویی؛ خبرنگارم، بیا مصاحبه کن. میگویند؛ خبرنگارها بروند همان دروغهای خودشان را بنویسند و میگویند خبرنگاران بعد از واقعه میآیند و فقط آنچه را که میخواهند ببینند، مینویسند.
*دستمال سرخها که بودند؟
دستمال سرخها کسانی هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند و خانواده نیز از آنها بیخبر است. وقتی به آنها میگویی خانوادهات نگران تو است، پیغامی برای آنها نداری؟ به روستائیان بینوا و فلکزده اطراف خود عاشقانه نگاه میکنند و میگویند خانواده من همینها هستند.
دستمالسرخها کسانی هستند که در ابتدای درگیریهای کردستان در گروه خود چهل نفر بودهاند و تا چند روز گذشته هشت نفر از آنها باقی مانده بودند.
دستمال سرخها کسانی هستند که هر شب بعد از نماز مغرب در دعاهای خود میگویند؛ خدایا شهادت را هر چه زودتر نصیب ما کن، و در جیب خود و روی قلبشان، آنجا که این همه عشق و محبت به خدا را در خون غرقه میسازد، این وصیتنامه را نگاه میدارند:
«سلام، سلام بر پدر و مادر عزیزم که پسری به دنیا و ملت ایران تحویل دادهاند که تا آخرین قطره خون خود در راه دین، در راه وطن جنگید و این مردن افتخاری است برای شما.
خالقا شکرت که مرا شهید حساب نمودی! این وصیت من ... گریه مکن مادرم، گریه مکن خواهرم، گریه مکن پدر عزیز و بزرگوارم. اللهاکبر، اللهاکبر،اللهاکبر...»
این خلاصه مطلبی بود که از گزارش من طی دو روزی که در تهران بودم، در روزنامه به چاپ رسید. نه اینکه مطلب را خود نوشته باشم. این حرفهایی بود که پس از بازگشت از کردستان و ورود به دفتر روزنامه با آب و تاب زیاد برای همکاران خود تعریف کردم و یکی از آنها از فرصت استفاده کرد و با ضبط صدای من، مطالب گفته شده را کنار هم گذاشت و روز بعد به چاپ رساند و زیر آن نوشت: مریم.
دلم میخواست اصغر وصالی و گروه دستمال سرخها این گزارش را میدیدند. به همین خاطر نمونه آن را وقتی با غاده(همسر شهید چمران) به سنندج برگشتیم، با خود بردم.
*من بپا نمیخواهم!
از طرف اصغر یکی دو نفر از بچهها به خصوص خود رضا مرادی مأمور شده بودند تا در طول مسیر پشت سر من حرکت کنند و اگر هم جلو میافتد طوری قدم بر دارند که در وقت خطر بتوانند از من دفاع کنند. با آنکه چنین سفارشها و مراقبتهایی که به طور پنهان از طرف اصغر تدارک دیده میشد، او در ظاهر حتی اوقاتی که ناگزیر تنها میشدیم، چنان رفتار تند و خشنی از خود نشان میداد که احساس میکردم از او بدم میآید. آن روز پس از بازگشت از مخابرات، مستقیم به سراغ اصغر رفتم و نسبت به مراقبتی که برای من گذاشته بود، به شدت اعتراض کردم. تنها جواب اصغر این بود که : «منطقه نا امنه»
*با گروه دستمال سرخها عازم تهران شدم
... همراه گروه دستمال سرخها سوار یک هلیکوپتر نظامی شدیم و شهر بانه را به قصد مریوان ترک کردیم. پیش از ظهر در پادگان مریوان فرود آمدیم. اصغر وصالی و بچهها پی کار خود رفتند و من نیز وارد همان اتاق کوچکی شدم که در سفرهای قبلی به من سپرده شده بود. جای خالی دکتر چمران و غاده را به خوبی احساس میکردم. باز هم نیروهای پادگان تغییر کرده بودند.
در هر حال یک شب دیگر را با خلوتی اتاق و آن تخت فنری که هیچگاه روی آن نخوابیدم و صندلی فکسنی که شبها پشت در میگذاشتم و میخوابیدم به سر بردم. فردای آن روز بیآنکه بدانم آخرین دیدار خود را در شهر مریوان پشت سر میگذارم، همراه با گروه اصغر وصالی با هلیکوپتر راهی کرمانشاه شدیم.
داخل هلیکوپتر یک جنازه شهید و دو مجروح هم بودند. آن دو مجروح در طول مسیر شهید شدند. این سه شهید روی مین رفته بودند. هلیکوپتر جای نشستن نداشت. به سختی تا کرمانشاه رفتیم.
در کرمانشاه به خانواده منصور اوسطی سر زدیم و با پدرش به گفتوگو نشستیم. پیرمردی که به کار کشاورزی مشغول بود و منصور تنها کسی بود که او داشت. وقت آمدن از پیرمرد پرسیدم:
«به وصیت منصور که خواسته بود دستمال سرخش را روی مزارش بگذارند عمل کرده است یا نه؟»
پیرمرد با لبخند تلخی گفت: «تو قبرستون کرمانشاه باد زیاد میاد. دستمال رو با خودش میبره.»
بعد از دیدار با خانواده شهید اوسطی از اصغر و بچههای او خداحافظی کردم. برای بازگشت به تهران نتوانستم امریه تهیه کنم. به سپاه کرمانشاه مراجعه کردم.
همان روز با اتوبوسی که تعدادی از نیروهای سپاه را سوار کرده بود، عازم تهران شدم. پا به داخل اتوبوس که گذاشتم، ناگهان در بین سرنشینان اتوبوس اصغر وصالی و گروه دستمال سرخها را دیدم. مأموریت آنها نیز به پایان رسیده بود و به قول خودشان میرفتند تا علاوه بر دیدار با خانواده سری به دوستان شهید خود در بهشتزهرا بزنند.
در طول مسیر با تکتک بچهها صحبت کردم. از جمله با اصغر وصالی او میگفت مادر جهانگیر جعفرزاده فرزندش را به دست وی سپرده بود. او در بین راه مدام در فکر این بود که وقتی با مادر جهانگیر روبرو می شود، چه اتفاقی خواهد افتاد!
*مریم!... اشتباه نیومدی؟!
دوست دیرینه بودیم و رابطه نزدیک خانوادگی داشتیم. او به تازگی ازدواج کرده بود و من از زمان بازگشت به ایران در یکی از اتاقهای خانهشان سکونت داشتم. وقتی خبردار شدم مادرم به همراه برادر و خواهر کوچکترم از شیراز آمدهاند، سراسیمه به خانه دوستم رفتم. وقتی رسیدم و زنگ خانه را به صدا در آوردم خودش در را باز کرد. سلام کردم. دوستم از دیدن من با آن سر و وضع، دهانش باز ماند. پیش از هر حرفی گفت: «مریم!... اشتباه نیومدی» مادر و خواهرم نیز متعجب شدند. آنها حق داشتند. زیرا من صبح همان روز از سفر کردستان آمده بودم و بلافاصله همراه دستمال سرخها عازم بهشت زهرا شدیم. شلوغی بهشت زهرا و رفت و برگشت راه، خستگی و بیخوابی گروه را دو چندان کرده بود.
از طرفی هم سرو روی خاک گرفته من و کولهپشتی و تفنگ یوزی که بر دوش انداخته بودم و با آن وارد خانه شدم. هر آشنایی را به اشتباه میانداخت.
وقتی مادرم اطمینان پیدا کرد خودم هستم، نگاه بهت زدهاش تند شد و به شدت اخم کرد. در مقابل توپ و تشر او حرفی نزدم تا این که دوستم پا در میانی کرد. مادرم قدری آرام شد. به او قول دادم که در اسرع وقت اسلحه یوزی را که هدیه دستمال سرخها به من بود و میگفتند در عملیات پاکسازی جاده مریوان- بانه غنیمت گرفتهآند، به آنها بازگردانم.
*به نظر میآمد مادر و برادر اصغر یک چوب را میبوسند
آن روز پس از بازگشت از بهشت زهرا گروه دستمال سرخها دعوت کردند تا سری به خانه اصغر وصالی بزنیم. خودم هم راضی بودم. دلم میخواست از نزدیک شاهد برخورد اصغر با خانوادهاش باشم. در بهشت زهرا هر چه احساس داشت نثار دوستان شهید خود کرد. آنجا بود که دانستم اصغر اگر در ظاهر نشان نمیدهد، اما در باطن به تکتک گروه دستمال سرخها عشق میورزد و جا دارد در فراق یاران شهیدش داغدار باشد.
روبرو شدن اصغر وصالی با مادرش و سایر اعضای خانواده، بسیار متفاوت بود. در بهشت زهرا با احساس و پرشور و در خانه آرام و یخ کرده بود. ابتدا مادرش او را دید و اصغر را در آغوش گرفت و بوسید. سپس اسماعیل برادر کوچکتر اصغر از راه رسید و او نیز اصغر را بوسید. من و بچهها شاهد بودیم. به نظر میآمد مادر و برادر اصغر یک چوب را میبوسند. اسماعیل از دیدن اصغر بسیار خرسند شد. اسلحهاش را گرفت و گوشهای گذاشت. میخواست بار برادرش سبک شود و اصغر بیاعتنا بود. یک سلام و احوالپرسی خشک کرد و نشست. این دو حالت مرا به تعجب واداشت و آن شب تا دیروقت به دوگانه بودن رفتار اصغر فکر میکردم.
*همراه دستمالسرخها به دیدار خانواده شهدا رفتم
فردای آن روز همسر دوستم مرا صدا زد و گفت دم در با تو کار دارند. وقتی رفتم دیدم بچهها آمده بودند تا مطابق وعدهای که داشتیم به دیدن مادر جهانگیر جعفرزاده برویم. برگشتم داخل خانه. از مادرم اجازه گرفتم از سر ناچاری اجازه داد. اسلحه اهدایی گروه را برداشتم و رفتم.
از مدتها قبل ماشینسواری برادرم را استفاده میکردم. اصغر وصالی و بقیه ماشین را برداشتند. همگی سوار شدیم. وقتی اسلحه را به دستمال سرخها برگرداندم، معترض شدند. به آنها گفتم:«نه تنها مورد نیاز من نیست، بلکه نگهداری آن برای من بسیار مشکل خواهد بود.» آنها پذیرفتند و سپس حرکت کردیم.
خانه جهانگیر جعفرزاده در یکی از محلههای جنوب شهر تهران بود. مثل خود اصغر وصالی، مثل همه گروه دستمال سرخها. وقتی سوار شدیم مادر جهانگیر به استقلال ما آمد. به خیال اینکه اولین کسانی هستیم که خبر مفقود الاثر شدن پسرش را به وی میدهیم. اما مادر جهانگیر تدارک مراسم ختم فرزندش را میدید. او زن دلاور و با ایمانی بود و من به جز رشادت و اخلاص جهانگیر حرف دیگری نداشتم که برایش بگویم. بعد از ظهر آن روز را نیز به منزل رضا مرادی رفتیم. خانهشان حوالی مرقد شاه عبدالعظیم بود.
پدر و مادرش پیر بودند و بسیار فقیر. پدرش خادم مسجد بود و مادرش بیناییاش را از دست داده بود.
رضا پنج خواهر داشت. از اینکه توانسته بود من و خواهرانش را با هم آشنا کند لذت میبرد. پس از ورود به خانه خواهران رضا مرادی تدارک شام دیدند. پدرش رفت و مرغ خرید. هر چه سعی کردیم تا مانع شویم فایدهای نداشت. ناگزیر تا شب ماندیم و شامی را که بر ما روا نبود خوردیم. هنگام بازگشت به خانه سایر بچهها را در مسیری که به خانههایشان نزدیک بود، پیاده کردیم.
*دلم نمیخواست مادرم اصغر را با آن وضع ببیند
اصغر بدون آن که از من اجازه گرفته باشد، از بعد از ظهر پشت فرمان نشست و تا زمانی که جلو در خانه دوستم رسیدیم، همچنان جا خوش کرده بود. پس از آنکه ماشین را جلو در خانه پارک کرد و پیاده شد، همسر دوستم در را باز کرد و یک تعارف خشک و خالی کرد.
بلافاصله اصغر وارد خانه شد. جا خوردم، راضی به آمدنش نبودم. آن هم با آن سرو وضع شلوار سربازی به پا و اسلحه کلاشینکف روی دوش. پس از ورود از نگاه تند مادرم احساس کردم دیدن اصغر نمک دیگری شد که روی زخمهایش ریخته شد. سعی کردم نگاه را از او پنهان کنم. اصغر نشست. او را به حاضرین در خانه معرفی کردم. او با همسر دوستم و برادرم گپی زد و پس از یک پذیرایی ساده خداحافظی کرد و رفت.
*با من زندگی میکنی؟
دو روز بعد که در مراسم ختم جهانگیر شرکت کردم، به نظر میرسید آخرین دیدار من با اصغر وصالی و گروه دستمال سرخها باشد، اما وقتی به خانه بازگشتم اصغر با من همراه شد. خودم پشت فرمان نشسته بودم. احساس کردم حرفی برای گفتن دارد، اما قادر نیست به صراحت بیان کند. چندین خیابان را پشت سر گذاشته بودیم و او هنوز منمن میکرد. خوب می دانست چه میخواهد بگوید، اما با اولین کلمه، لبهایش را گاز میگرفت و باز در ادامه گفتههایش در میماند. دست آخر همه چیز را در یک جمله خلاصه کرد: «با من زندگی میکنی؟»
به شدت یکه خوردم. چه میتوانستم بگویم. هرگز انتظار چنین پرسش و پیشنهادی را نداشتم. همچنان راه خود را ادامه دادم. مقصد پادگان ولیعصر بود. قصد داشتم اصغر را جلو در آن پیاده کنم. رسیدیم، بیآنکه در طول مسیر حرفی زده باشم. اصغر سردرگم مانده بود. شاید به خوب و بدی حرفش فکر میکرد. در هر حال منتظر جواب بود و وقتی پیاده شد، در را بست و از پنجره سرش را داخل آورد و پاسخ پیشنهادش را خواست. من هم میبایست حرفم را میزدم. مناسبترین جملهای که یافتم این بود: «روی این قضیه باید فکر کنم. تازه اگر خودم راضی باشم، مادرم باید اجازه بدهد.»
ادامه دارد...
۱۳۹۲/۱۲/۳ - ۱۶:۱۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
روایت مریم کاظمزاده از دستمال سرخها/3 خواستگاری به روش یک فرمانده
روایت مریم کاظمزاده از دستمال سرخها 3خواستگاری به روش یک فرماندهاحساس کردم اصغر حرفی برای گفتن دارد اما قادر نیست به صراحت بیان کند خوب می دانست چه میخواهد بگوید اما لبهایش را گاز میگرفت و باز در ادامه گفتههایش در میماند دست آخر همه چیز را در یک جمله خلاصه کرد با من زنفرمانده انتظامی شهرستان چرداول خبرداد تشدید برخورد با فروشندگان مواد محترقه در چرداول
فرمانده انتظامی شهرستان چرداول خبردادتشدید برخورد با فروشندگان مواد محترقه در چرداولفرمانده انتظامی شهرستان چرداول از تشدید برخورد با فروشندگان مواد محترقه در چرداول خبر داد بهروز علیمرادی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در ایلام با بیان اینکه 3 هزار ترقه انفجاری در چرداول کشففرمانده انتظامی چهارمحال و بختیاری: اعضای باند سارقان طلافروشی در چهارمحال و بختیاری دستگیر شدند
فرمانده انتظامی چهارمحال و بختیاری اعضای باند سارقان طلافروشی در چهارمحال و بختیاری دستگیر شدندفرمانده انتظامی چهارمحال و بختیاری از دستگیری اعضای باند سارقان طلافروشی طی دو مرحله عملیات در این استان خبر داد به گزارش خبرگزاری فارس از شهرکرد به نقل از پایگاه خبری پلیس نورعلی یفرمانده انتظامی مرند خبر داد طلا فروش هوشیار کلاهبردار بدلانداز مرندی را به دام انداخت
فرمانده انتظامی مرند خبر دادطلا فروش هوشیار کلاهبردار بدلانداز مرندی را به دام انداختفرمانده انتظامی مرند گفت هوشیاری یک طلا فروش مرندی به هنگام تعویض طلا باعث دستگیری یک بدلانداز شد به گزارش خبرگزاری فارس از مرند فرهنگ نوروزی ظهر امروز در گفتوگوبا خبرنگاران اظهار کرد در پفرمانده انتظامی باشت خبر داد برخورد جدی پلیس با خردهفروشان مواد مخدر در باشت
فرمانده انتظامی باشت خبر دادبرخورد جدی پلیس با خردهفروشان مواد مخدر در باشتفرمانده انتظامی باشت از اقدامات جدی پلیس مبارزه با مواد مخدر در دستگیری عاملان خردهفروش در شهرستان باشت خبر داد به گزارش خبرگزاری فارس از باشت سیدمحمد صدرایینژاد عصر امروز در نشستی که با حضور داستانروش پولکی یک پسر برای خواستگاری از دختر مورد علاقه اش!! + عکس
روش پولکی یک پسر برای خواستگاری از دختر مورد علاقه اش عکسزمانی که دختر و پسر به یکدیگر علاقه مند هستند معمولا با خواستگاری سعی می کنند این علاقه را در راه درست هدایت کنند و زندگی زیبایی را کنار هم آغاز کنند و اولین قدم همیشه خواستگاری خواهد بود که برخی زمانی که دختر و پسرفرمانده انتظامی اراک: زن و شوهر مواد فروش در اراک دستگیر شدند
فرمانده انتظامی اراک زن و شوهر مواد فروش در اراک دستگیر شدندفرمانده انتظامی شهر اراک گفت زن و شوهری که در زمینه تهیه و توزیع مواد مخدر صنعتی در اراک فعالیت داشتند روز گذشته شناسایی و دستگیر شدند به گزارش خبرگزاری فارس از اراک به نقل از معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان مرکفرمانده انتظامی تربت جام خبر داد دستگیری 63 سارق و خردهفروش مواد مخدر در تربت جام
فرمانده انتظامی تربت جام خبر داددستگیری 63 سارق و خردهفروش مواد مخدر در تربت جامفرمانده انتظامی شهرستان تربت جام از دستگیری 63 سارق خردهفروش مواد مخدر و معتاد پرخطر در این شهرستان خبر داد علیاصغر مختاری امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در تربت جام گفت در راستای اجرای طرح اممشاور فرمانده کل سپاه پاسداران: شهدا مانند چراغ روشنی نگهبان ایران اسلامی هستند
مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران شهدا مانند چراغ روشنی نگهبان ایران اسلامی هستندمشاور فرمانده کل سپاه پاسداران گفت شهدا مانند چراغ روشنی نگهبان ایران اسلامی هستند به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان سردار خسرو عروج امشب در مراسم یادواره شهدای شهرستان زنجان و منطقه کوی فرهنگ اظهار داجانشین فرماندهی انتظامی استان آذربایجان شرقی تشریح کرد جزئیات متلاشی و دستگیری باند سارقان مغازههای طلافروشی
جانشین فرماندهی انتظامی استان آذربایجان شرقی تشریح کردجزئیات متلاشی و دستگیری باند سارقان مغازههای طلافروشی جانشین فرماندهی انتظامی استان آذربایجانشرقی از انهدام و دستگیری باند سارقان مغازههای طلا و نقره فروشی و کشف 81 فقره سرقت خبر داد به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز اسماعیفرمانده انتظامی کرمانشاه خبر داد: قتل یک طلافروش در کرمانشاه
فرمانده انتظامی کرمانشاه خبر داد قتل یک طلافروش در کرمانشاهفرمانده انتظامی استان کرمانشاه از قتل یک طلافروش در کرمانشاه خبر داد کریم کشوری در گفتوگو با خبرنگار فارس در کرمانشاه اظهار کرد یک شهروندی که پیشه طلافروشی در کرمانشاه داشت توسط یک سارق به قتل رسید وی با بیان اینکهپولکیترین روش برای خواستگاری! +عکس
پولکیترین روش برای خواستگاری عکس چن لی یک برنامه نویس چینی است که چندی پیش برای خواستگاری از دختر محبوب خود راهی عجیب را انتخاب کرد که به پولکی ترین روش خواستگاری شهرت پیدا کرده است تا بتواند به راحتی نظر دخترک را جلب کند باشگاه خبرنگاران زمانی که دختر و پسر به یکدیگر علاقفرمانده سپاه استان سمنان: آمریکا دشمن درجه یک ماست/ مردم پاسخ غرب را به روشنی دادند
فرمانده سپاه استان سمنان آمریکا دشمن درجه یک ماست مردم پاسخ غرب را به روشنی دادندفرمانده سپاه قائم آل محمد عج استان سمنان با بیان اینکه آمریکا دشمن درجه یک ماست گفت مردم در راهپیمایی 22 بهمن پاسخ غرب را به روشنی دادند به گزارش خبرگزاری فارس از استان سمنان سردار علی استادحسپولکیترین روش برای خواستگاری! +تصاویر
پولکیترین روش برای خواستگاری تصاویر این جوان 27 ساله برای خواستگاری 999 گل رز ساخته شده است اسکناس را برای همسر آینده اش فرستاد و به همین وسیله از او خواستگاری کرد او پس از ملاقات والدین دختر و اصرار آن ها به داشتن پول دست به این کار زد "چن لی" یک برنامه نویس چینیفرمانده سپاه ولی امر در یادواره شهدای مسجد ائمه اطهار: نباید دستاوردها را به مبلغ ناچیزی در مذاکرات بفروشیم/ چ
فرمانده سپاه ولی امر در یادواره شهدای مسجد ائمه اطهار نباید دستاوردها را به مبلغ ناچیزی در مذاکرات بفروشیم چرا مسئولان دربرابر اظهارات هنرپیشه طاغوتی در جشنواره فجر سکوت کردندسردار ابراهیم جباری گفت اگر در مذاکرات با اقتدار بایستیم خدا ما را یاری میکند اما اگر ذلیلانه برخوردانتقاد فرمانده ناجا از افشای روشهای فروش نفت: ما را در کنار مفسدان اقتصادی قرار دادند
انتقاد فرمانده ناجا از افشای روشهای فروش نفت ما را در کنار مفسدان اقتصادی قرار دادند فرمانده انتظامی ناجا با بیان اینکه نباید در مسئله فروش نفت ناجا را هم ردیف مفسدان اقتصادی دانست گفت پیشبینی میکنیم امسال نیز 7 تا ۸ درصد بودجه ناجا تامین نشود به گزارش نامه نیوز سردار اسفرمانده انتظامی قوچان خبر داد اعتراف سارق حرفهای به 17 فقره سرقت از دامداریها
فرمانده انتظامی قوچان خبر داداعتراف سارق حرفهای به 17 فقره سرقت از دامداریهافرمانده انتظامی قوچان گفت با دستگیری سارق حرفهای در قوچان پرده از 17 فقره سرقت از دامداریها برداشته شد به گزارش خبرگزاری فارس از قوچان علی حیرانی ظهر امروز با اعلام این خبر به خبرنگاران اظهار کرد-