تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانايى، ريشه همه خوبى‏ها و نادانى ريشه همه بدى‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816993862




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هشت نان و سه گرسنه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هشت نان و سه گرسنه
هشت نان و سه گرسنه
راستی که تعارف هم آمد و نیامد دارد. تازه نشسته بودیم نانی به سق بزنیم که سر و کله تازه‏ واردی پیدا شد. دلمان نیامد تعارف نکنیم: بفرما چاشت! او هم صاف آمد و سر سفره نشست.سفره پارچه‏ای قرمز رنگم را زیر درخت نخل پهن کردم، من سه نان در آن گذاشتم و دوست هم سفرم پنج‏تا. حالا ما سه نفر بودیم و سه نان بی‏زبان. صبحانه خوردن بعد از مسیری طولانی، در کنار منظره فرات و چشم‏انداز نخل‏ها، آن هم با نان خانگی و پونه‏های اطراف ساحل، حال را حسابی جا می‏آورد. من و دوستم تا اینجا هر چه داشتیم ریخته بودیم توی سفره و با هم خورده بودیم. عین دو برادر. من و تویی در کار نبود. مردم شهر همیشه حسرت دوستی ما را می‏خوردند.- عین دو برادرند!اما از وقتی که مرد تازه وارد برخاست همه چیز عوض شد. انگار من و دوستم هیچ عهد دوستی نداشته‏‏ایم. همه‏اش از وقتی شروع شد که تازه وارد برخاست؛ لب و لوچه‏اش را پاک کرد؛ از پذیرایی ما تشکر کرد و دست در پرشالش برد. کیسه‏ای پر از درهم درآورد و هشت درهم جلوی ما دوتا گذاشت.- این هم برای شما.این را گفت و رفت. دوستم فوراً دست دراز کرد و پنج درهم برداشت و گفت: این مال من، که پنج تا نان توی سفره گذاشتم.؛ بقیه هم مال تو، که سه تا نان در سفره گذاشتی.اگر همان اول قبول کرده بودم، به نفعم بود. خیط هم نمی‏شدم. اما بسوزد پدر طمع که همیشه باعث دماغ سوزی می‏شود. پا سفت کردم و گفتم: نه خیر! این‏طوری نمی‏شود. این تقسیم عادلانه نیست. درست است که ما هر دو دوست هستیم؛ از دوست هم بالاتر؛ اما حساب، حساب است و کاکا برادر. سهم من بیشتر می‏شود.دوستم گفت: چه کاکا و چه برادر، سهم تو بیشتر از این نمی‏شود.- مگر ما هشت‏ نان توی سفره نگذاشته‏ایم؟- چرا!- باید ببینیم از این هشت نان هر کدام چقدر خورده‏ایم.- بسم‏ا...، حساب کن.- سهم مهمان به کنار. اگر من و تو به اندازه هم خورده باشیم، نصف پول‏ها گیر تو می‏آید، نصفی هم می‏ماند برای من.- یعنی می‏گویی تو که سه تا نان بیشتر نداشته‏ای چهار درهم بگیری!؟- برای اینکه به طور مساوی خورده‏ایم.صدایمان که بلند شد، مردی که با اسبش از کنار رودخانه می‏گذشت، افسار اسبش را کشید و گفت: چه خبر است؟ اگر دعوا دارید، بروید دارالاماره پیش حلال مشکلات، علی‏علیه‏السلام.حرف‏هایمان را که در دادگاه زدیم، امیرالمومنین‏ علیه‏السلام با لبخند رو به من کرد و فرمود: اگر به تقسیم دوستت رضایت دهی به نفع تو است.گفتم: می‏فرمایید سه درهم را بگیرم؟ پا سفت کردم و گفتم: الا و بلا که باید عدالت را پیاده کنید. حق را به حق دار بدهید. ما برای همین به اینجا آمده‏ایم.امیرالمومنین علیه‏السلام فرمود: حالا که راضی به تقسیم دوستت نیستی و عدالت را می‏خواهی، عدالت این است که یک درهم سهم تو می‏شود، هفت درهم سهم دوستت.با تعجب به چشمان امیرالمومنین علیه‏السلام خیره شدم و گفتم: من یک درهم بگیرم و او هفت درهم؟ این کجایش عدالت است؟امیرالمومنین علیه‏السلام فرمود: مگر شما نگفتید روی هم هشت قرص نان داشته‏اید که سه نفری آن را خورده‏اید؟ بسیار خوب اگر آن را ضرب در سه کنیم، بیست و چهار تکه می‏شود. شما سه نفر این بیست و چهار تکه را خورده‏اید و چون معلوم نیست که کدام بیشتر خورده‏اید، حکم به تساوی می‏کنیم؛ یعنی هر کدام، هشت پاره نان خورده است. تو که صاحب سه قرص نان هستی، نه پاره داشته‏ای. هشت تکه را خودت خورده‏ای، یک تکه را به صاحب پول‏ها داده‏ای. دوستت که پنج نان توی سفره گذاشته، پانزده تکه داشته است، هشت پاره را خودش خورده و هفت پاره را به تازه وارد داده است. و چون صاحب پول‏ها فقط  یک پاره از نان ترا خورده است، تو فقط باید یک درهم بگیری و چون هفت‏پاره دیگر را از نان‏های دوستت خورده است، او باید هفت درهم بگیرد.سخن امیرالمومنین علیه‏السلام به اینجا که رسید، رو به دوستم کردم و گفتم: راستی حاضری به همان تقسیم قبلی؟!دوستم خندید و گفت: با عدالت چطوری؟ حاضری با عدالت تقسیم کنیم؟ بعد هر دو خندیدیم.تنظیم:بخش کودک و نوجوان *********************************** مطالب مرتبطداستان دو شتر فربه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن