تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، هرگز بدگويى كسى را نمى‏كردند، سرزنش نمى‏نمودند و در ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819216909




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یاران نزدیک امام/6 روایت عبد خدایی از مبارزه حجت‌الاسلام مقدم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یاران نزدیک امام/6
روایت عبد خدایی از مبارزه حجت‌الاسلام مقدم
وقتی هفت‌ساله بود، در ایام محرم بچه‌های کوچه را جمع می‌کرد. یک ظرف دوغ درست می‌کرد و می‌گفت: بیایید حسین حسین بگوییم. در این مراسم کم‌کم رضاشاه قوت گرفت اول عمامه ممنوع شد، بعد منبر و سینه‌زنی، تا آخر چادر از سر زنان بردارند تا به راحتی کشور را اشغال کنند.

خبرگزاری فارس: روایت عبد خدایی از مبارزه حجت‌الاسلام مقدم


به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، در کتاب «یک عمر خدمت» که به همت انتشارت مقدم منشر شده است آمده است. با چند نفر از کشانی که ارتباط وثیقی با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدتقی مقدم داشتند مصاحبه کردند که در ذیل می آید:  *روایت دوستان مقدم از مقدم - محمد مهدی حاج آقا عبدخدایی، مرد آشنای تاریخ معاص ایران و بازمانده گروه فدائیان اسلام است. او از نوجوانی،‌مدتی نزد سید محمد تقی مقدم حرفه‌آموزی می‌کرد و اشان در آن دوره، ظهرها پشت سر پدر او، آیت‌الله شیخ غلامحسین تبریزی، نماز می‌خواند. آقای عبدخدایی پس از آزادی از زندان، مدتی در جلسات آقای مقدم شرکت می‌کرد. - حاج آقا فاضل، تمام عمر را همسایه حاج آقا بود؛ حتی پدرانشان با هم همسایه بودند. از نوجوانی در جلسات و برنامه‌های حاج‌‌آقا شرکت فعال داشت و ارتباطش با ایشان را تا آخر حفظ کرد. این سال های آخر و حتی در دوران بیماری، هر هفته به حاج‌آقا سر می‌زد. ایشان هم خیلی آقای فاضل را دوست داشتند و با وجود کسالت، وقتی می‌فهمیدند او آمده، می‌گفتند که بیاید داخل تا او را ببینند و صحبت کنند. *روایت تقوی از مقدم - حا‌ج آقا تقوی، شصت و پنج سال عمر دارد و از 12 سالگی در جلسات مختلف حاج آقا مقدم شرکت می‌کرده، از نوجوانی یکی از اعضای اصلی انجمن انصار فاطمی است و حافظه‌ای قوی دارد که وقایع آن دوره را با جزئیات بیان می‌کند. - حاج آقا نقاش (کلاه‌چی) تقریبا هم‌سن و سال حاج آقای مقدم است و از کودکی با ایشان همسایه بوده. از 23 سالگی وارد جلسات ایشان می‌شود. او عضو گروه شانزدهم جلسات حاج آقا بوده که همراه صنف سنگ‌تراش‌ها (حجارها) بوده‌اند. او جزو یاران وفاداری بود که برای محافظت از حاج آقا هم‌قسم شده بودند. ایشان خیلی به آقای نقاش علاقه داشتند. *روایت دوست دوران کودکی از حاج آقا مقدم - حاج آقا معطر (دانشمند)، چند سالی از حاج آقای مقدم کوچکتر است. اما از نوجوانی و دوران کار در بازار با هم دوست بودند. او سفرهای زیادی، از جمله سفر به عتبات عراق و پاکستان و سفر حج را همراه ایشان بوده. روحیه خونسرد و طنزپرداز آقای معطر، در کنار جدیت و جوشی بودن حاج آقا مقدم، خاطراتی به یاد ماندنی را رقم زده است. *روایت پدر سه شهید از مقدم - حاج آقای دهنوی، همسایه دیوار به دیوار محمدیه هستند و پدر سه شهید و دو جانباز. علی اکبرش را گاردی‌ها در واقعه نهم دی 57 شهید کردند و حمیدرضا و حسینش هم در دوران دفاع مقدس شهید شدند. این پسرها چند سال شاگرد محمدیه بوده‌اند و ضمنا در غیاب آقای دهنوی که راننده بود و همیشه در سفر، به همراه مادرشان در اکثر جلسات حاج‌آقا مقدم شرکت می‌کردند. آقای دهنوی می‌گفت مادر شهیدها مدام از جلسات حاج‌آقا تعریف می‌کرد و مرتب با بچه‌ها به این مجالس می‌رفت. *روایت مهدی عامل از مقدم - حاج‌آقا مهدی عامل، وقتی به دنیا آمد، حاج‌آقای مقدم زیر گوشش اذان گفت و برایش اسم انتخاب کرد. پدر مرحومش به همراه آقای نقاش و آقای مؤمن، جزو مریدان و یاران وفادار حاج‌آقا بود که در دوران مبارزات، هم‌قسم شده بودند همیشه مراقب ایشان باشند. آقای عامل در مدرسه و دانشگاه تدریس می‌کنند و همیشه از آنچه از استادشان، حاج‌آقا سید محمدتقی مقدم آموخته‌اند، برای دانش‌آموزان و دانشجویان تعریف می‌کنند. شانزده هیأت در هفته حاج‌آقا تعریف می‌کرد که وقتی هفت‌ساله بود، در ایام محرم بچه‌های کوچه و محل را جمع می‌کرد. یک ظرف دوغ درست می‌کرد و می‌گفت: بیایید حسین حسین بگوییم. کم‌کم رضاشاه قوت گرفت و نقاب دین‌داری را برداشت. با هدایت مستکبرین انگلیس، اول عبا و عمامه ممنوع شد، بعد منبر و روضه و سینه‌زنی، تا آخر چادر از سر زنان بردارند و بعدتر، به راحتی کشور را اشغال کنند. سید محمد تقی مقدم، 16،17 ساله بود و هنوز آن‌قدر جدی مشغول دروس طلبگی نشده بود. اما عشق ائمه اطهار در قلبش زبانه می‌کشید. نمی‌توانست تحمل کند که دهه محرم بگذرد و مجلس روضه و سینه‌زنی شکل نگیرد. تعدادی جوان‌ها را جمع کرد، می‌رفتند پشت کوه‌سنگی، در کوه خلج، گوشه‌ای تکیه به پا می‌کردند، روضه می‌خواندند و سینه می‌زدند. اما همان مجلس کوچک را هم نمی‌توانستند ببینند، در آخر یکی از مجالس، نیروهای نظامی شاه سر می‌رسند و مجلس را به هم می‌ریزند، سید محمد تقی جوان را هم به عنوان سردسته خلاف‌کالان سینه‌زن به بازداشتگاه می‌برند. این دستگیری‌های مقطعی و آزارهای حکومت چند بار تکرار شد. بعدها خودشان تعریف می‌کردند که یک بار من را فرستادند فریمان، برای کار اجباری، وقتی ماشین ذغال‌سنگ می‌خواست از آنجا برود، خودم را میان ذغال‌ها انداختم و فرار کردم. وقتی به خانه رسیدم، مادرم جا خورد، از سر تا پا کاملا سیاه بودم. دو سال بعد از آن، رضاشاه آواره شده بود و برگزاری مجالس و هیأت‌ها آزاد، حوزه‌های تعطیل شده، دوباره دایر شدند و علمای تبعیدی برگشتند. حاج‌آقا هم درس خواندن را جدی شروع کردند. ابتدا کت بلندی می‌پوشیدند، عبا می‌انداختند و شال سبزی به سر می‌بستند، بعد دیگر عمامه گذاشتند و لباس روحانیت پوشیدند. حاج‌آقا جلسات مذهبی هفته‌ای یک بار را با صنف تودرواری‌های مشهد شروع می‌کنند. به کسانی که برای مسافرین و زوار مشهد مشافرخانه و محل اسکان تهیه می‌کردند. «تودرواری» می‌گفتند. حاج‌آقا از طریق پدرشان با این صنف در ارتباط بودند و به همین واسطه هیأت «اباالفضلی‌ها» را با آنها راه انداخت. کم‌کم این جلسات با محوریت حاج‌آقا در صنف‌های دیگر هم به راه افتاد و حاج‌آقا با دوندگی و بدون خستگی در این جلسات که در خانه‌های اعضا برگزار می‌شد، شرکت و آنها را اداره می‌کرد و پس از مدتی، از اجتماع این مجالس و هیأت‌ها، جمعیتی را تشکیل داد به نام «انجمن انصار فاطمی» که تعداد صنف‌ها و گروه‌های تشکیل‌دهنده آن به 16 عدد رسید. یعنی در هر هفته 16 مجلس دینی برگزار می‌شد که چند نفر سخنران هم در آنها صحبت می‌کردند و حاج‌آقا هم در بعضی از آنها شرکت می‌کردند. جمعی از نمایندگان این مجالس هم با هدایت حاج‌آقا، اداره انجمن انصار فاطمی را به عهده داشتند. انجمن چند برنامه عمومی هم داشت. امروز شاید بیش از 700 مجلس دعای ندبه در مشهد برگزار شود. اما آن روزها اصلا اینطور نبود، در کل کشور که هیچ، در مشهد که شهر مذهبی بود، فقط دو سه دعای ندبه برگزار می‌شد. یکی از آنها مربوط به حاج‌آقای عابدزاده بود و دیگری حاج‌آقا مقدم که در ابتدا هر دوی آنها در شبستان‌های مسجد گوهرشاد برگزار می‌شد. شب‌های جمعه هم حاج‌آقا در مسجد گوهرشاد دعای کمیل می‌خواندند. چنان دعا را با سوز می‌خواندند که صورت تمام حاضرین از اشک خیس می‌شد. تا اینکه عوامل شاه آن مجس را تعطیل کردند و مجلس دعا ندبه و کمیل در مساجد دیگر برگزار می‌شد. حاج‌آقا می‌گفت یک ساعت دعا و یک ساعت منبر. صبحانه هم می‌دادند. خیلی هم حاج‌آقا روی وقت حساس بودند. کافی بود یکی از اعضا دیر به مجلس بیاید، حتما او را بازخواست می‌کردند که چرا دیر آمدی؟! سپاه تبلیغاتی حاج‌آقا از نجف برگشته بودند، علم حقیقی درون قلبشان بود و مشغول شدند به نوشتن کتاب‌ها. اما برنامه‌های تبلیغی‌شان با قوت ادامه داشت. به اندازه چند نفر کار می‌کردند و می‌دویدند، اما اصلا خستگی در چهره‌شان معلوم نبود، همیشه پرحرارت و سرحال و جدی. برای تابستان‌ها برنامه ویژه‌ای ریختند. صبح جمعه مردم را جمع می‌کردند و به یکی از مناطق خوش آب و هوای اطراف مشهد می‌رفتیم. پول ناچیزی هم از هر نفر می‌گرفتند که هزینه رفت و آمدش هم نمی‌شد. بقیه هزینه‌ها را خود این بانی‌هایی که انجمن داشت و اصلش هم خود حاج‌آقا بود، تامین می‌کردند. تبلیغاتی لازم نبود. همین که صبح ماشین بوق می‌زد، مردم می‌آمدند، حاج‌آقا اعلام می‌کرد که کجا می‌رویم، نیشابور، طرقبه، اخلمد، شاندیز، شبزوار، قوچان، میامی، کاشمر و ... یک نفر هم اعلام می‌کرد که ناهار با من. طوری حرکت می‌کردیم که با طلوع آفتاب، دعای ندبه را در آن محل بخوانیم. گاهی چند برابر جمعیتی که از مشهد می‌آمد، از خود آن منطقه جمع می‌شدند، هدف حاج‌آقا هم بیشتر همین مردم بودند که حاج‌آقا در این منطقه خلوت می‌توانست راحت برایشان صحبت کند. حاج‌آقا در این جلسات بدون ملاحظه، از حکومت انتقاد می‌کرد و کارهای ضد دینی آنها را برایشان بیان می‌کرد. بعد هم صبحانه می‌دادند. ناهار هم معمولا کباب بود که در مشهد آماده می‌شد و با ماشین می‌‌آوردند. حاج‌آقا برنامه می‌ریخت که بهترین استفاده را از این سفرها بکند، مثلا شنیده بود که در قوچان امام‌زاده‌ای است که جمعه‌ها شلوغ می‌شود، رفتیم قوچان، چه جمعیتی بود، حاج‌آقا هم خیلی روشنگری می‌کردند. در کاشمر که از شب جمعه می‌رفتیم و یک شب در زیارتگاهی داشتند، خوابیدیم حاج‌آقا فردایش خیلی تند علیه حکومت صحبت کرد. اصلا نگاه مردم به مسائل عوض شد. در «خور» نیشابور هم این برنامه اجرا شد. وسط برنامه، نیروهای ژاندارمری آمدند جلسه را به هم ریختند و تمام وسایل و بلندگوها را بردند. اما حاج‌آقا از رو نرفت، ماشاالله صدای بلندی هم داشت، بدون بلندگو صحبتش را ادامه داد و ژاندارمری و رئیس پاسگاه را مفتضح کرد. آن بلندگو را هم دیگر پس ندادند. خود قصه بلندگو در این جلسات جالب است. ابتدا که حاج‌آقا این مجالس را شروع کردند. بلندگو مرسوم نبود و آن روزی هم که بلندگو آمد، چند عدد بیشتر نبود که مخصوص حرم بود. آن موقع به آن «مکبرةالصوت» می‌گفتند و بعضی علمای قدیمی استفاده از آن را حرام می‌دانستند! حاج‌آقا یک سفری به کربلا رفتند، وقتی برگشتند، گفتند برایتان یک سوغات ارزشمند آوردم. بلندگو بود و واقعا مجالس و مراسم را متحول کرد. انتهای پیام/  

92/11/20 - 10:26





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن