محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1843229209
داستان ضرب المثل شدن از کیسه خلیفه بخشیدن
واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: آشنایی با ریشه ضرب المثل ها؛
داستان ضرب المثل شدن "از کیسه خلیفه بخشیدن"
هر گاه کسی از کیسه دیگری بخشندگی کند و یا از بیت المال عمومی گشاده بازی نماید، عبارت مثلی بالـا را مورد استفاده و استناد قرار داده، اصطلـاحا میگویند: فلانی از کیسه خلیفه میبخشد.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، هر گاه کسی از کیسه دیگری بخشندگی کند و یا از بیت المال عمومی گشاده بازی نماید، عبارت مثلی بالـا را مورد استفاده و استناد قرار داده، اصطلـاحا میگویند: فلانی از کیسه خلیفه میبخشد.
اکنون ببینیم این خلیفه که بود و چه کسی از کیسه وی بخشندگی کرده که بصورت ضربالمثل درآمده است:
عبدالملک بن صالح از امرا و بزرگان خاندان بنی عباس بود و روزگاری دراز در این دنیا بزیست و دوران خلـافت هادی، هارون الرشید و امین را درک کرد. مردی فاضل و دانشمند و پرهیزگار و در فن خطابت افصح زمان بود. چشمانی نافذ و رفتاری متین و موقر داشت؛ به قسمی که مهابت و صلـابتش تمام رجال دارالخلـافه و حتی خلیفه وقت را تحت تاثیر قرار میداد. به علـاوه چون از معمرین خاندان بنی عباس بود، خلفای وقت در او به دیده احترام مینگریستند.
به سال 169 هجری به فرمانهادی خلیفه وقت، حکومت و امارت موصل را داشت. ولی پس از دو سال یعنی در زمان خلـافت هارون الرشید، بر اثر سعایت ساعیان از حکومت برکنار و در بغداد منزوی و خانه نشین شد. چون دستی گشاده داشت پس از چندی مقروض گردید. ارباب قدرت و توانگران بغداد افتخار میکردند که عبدالملک از آنان چیزی بخواهد، ولی عزت نفس و استغنای طبع عبدالملک مانع از آن بود از هر مقامی استمداد و طلب مال کند.
از طرف دیگر چون از طبع بلند و جود و سخای ابوالفضل جعفر بن یحیی بن خالد برمکی معروف به جعفر برمکی وزیر مقتدرهارون الرشید آگاهی داشت و به علـاوه میدانست که جعفر مردی فصیح و بلیغ و دانشمند است و قدر فضلـا را بهتر میداند و مقدم آنان را گرامیتر میشمارد؛ پس نیمه شبی که بغداد و بغدادیان در خواب و خاموشی بودند، با چهره و روی بسته و ناشناس راه خانه جعفر را در پیش گرفت و اجازه دخول خواست.
اتفاقا در آن شب جعفر برمکی با جمعی از خواص و محارم من جمله شاعر و موسیقی دان بی نظیر زمان، اسحق موصلی بزم شرابی ترتیب داده بود، و با حضور مغنیان و مطربان شب زنده داری میکرد. در این اثنا پیشخدمت مخصوص، سر در گوش جعفر کرد و گفت: عبدالملک بر در سرای است و اجازه حضور میطلبد. از قضا جعفر برمکی دوست صمیمی و محرمی به نام عبدالملک داشت که غالب اوقات فراغت را در مصاحبتش میگذرانید.
در این موقع به گمان آنکه این همان عبدالملک است نه عبدالملک صالح، فرمان داد او را داخل کنند. عبدالملک صالح بی گمان وارد شد و جعفر برمکی چون آن پیرمرد متقی و دانشمند را در مقابل دید به اشتباه خود پی برده چنان منقلب شد و از جای خویش جستن کرد که میگساران، جام باده بریختند و گلعذاران، پشت پرده گریختند، دست از چنگ و رباب برداشتند و رامشگران پا به فرار گذاشتند. جعفر خواست دستور دهد بساط شراب را از نظر عبدالملک پنهان دارند؛ ولی دیگر دیر شده کار از کار گذشته بود. حیران و سراسیمه بر سرپای ایستاد و زبانش بند آمد. نمیدانست چه بگوید و چگونه عذر تقصیر بخواهد.
عبدالملک چون پریشانحالی جعفر بدید، بسائقه آزاد مردی و بزرگواری که خوی و منش نیکمردان عالم است، با خوشرویی در کنار بزم نشست و فرمان داد مغنیان بنوازند و ساقیان لعل فام، جام شراب در گردش آورند. جعفر چون آنهمه بزرگمردی از عبدالملک صالح دید بیش از پیش خجل و شرمنده گردیده، پس از ساعتی اشاره کرد بساط شراب را برچیدند و حضار مجلس (بجز اسحق موصلی) همه را مرخص کرد. آنگاه بر دست و پای عبدالملک بوسه زده عرض کرد: از اینکه بر من منت نهادی و بزرگواری فرمودی بی نهایت شرمنده و سپاسگزارم.
اکنون در اختیار تو هستم و هر چه بفرمایی به جان خریدارم. عبدالملک پس از تمهید مقدمه ای گفت: ای ابوالفضل، میدانی که سالهاست مورد بی مهری خلیفه واقع شده، خانه نشین شده ام. چون از مال و منال دنیا چیزی نیندوخته بودم، لذا اکنون محتاج و مقرض گردیده ام. اصالت خانوادگی و عزت نفس اجازه نداد به خانه دیگران روی آورم و از رجال و توانگران بغداد، که روزگاری به من محتاج بوده اند، استمداد کنم. ولی طبع بلند و خوی بزرگ منشی و بخشندگی تو که صرفا اختصاص به ایرانیان پاک سرشت دارد مرا وادار کرد که پیش تو آیم و راز دل بگویم، چه میدانم اگر احیانا نتوانی گره گشایی کنی بی گمان آنچه با تو در میان میگذارم سر به مهر مانده، در نزد دیگران بر ملـا نخواهد شد. حقیقت این است که مبلغ ده هزار دینار مقروضم و ممری برای ادای دین ندارم.
جعفر بدون تامل جواب داد: قرض تو ادا گردید، دیگر چه میخواهی؟
عبدالملک صالح گفت: اکنون که به همت و جوانمردی تو قرض من مستهلک گردید، برای ادامه زندگی باید فکری بکنم، زیرا تأمین معاش آبرومندی برای آینده نکرده ام.
جعفر برمکی که طبعی بلند و بخشنده داشت، با گشاده رویی پاسخ داد: «مبلغ ده هزار دینار هم برای ادامه زندگی شرافتمندانه تو تأمین گردید، چه میدانم سفره گشاده داری و خوان کرم بزرگمردان باید مادام العمر گشاده و گسترده باشد. دیگر چه میفرمایی؟
عبدالملک گفت: هر چه خواستم دادی و دیگر محلی برای انجام تقاضای دیگری نمانده است».
جعفر با بی صبری جواب داد: نه، امشب مرا به قدری شرمنده کردی که به پاس این گذشت و جوانمردی حاضرم همه چیز را در پیش پای تو نثار کنم. ای عبدالملک، اگر تو بزرگ خاندان بنی عباسی، من هم جعفر برمکی از دوده ایرانیان پاک نژاد هستم. جعفر برای مال و منال دنیوی در پیشگاه نیک مردان ارج و مقداری قایل نیست. میدانم که سالها خانه نشین بودی و از بیکاری و گوشه نشینی رنج میبری، چنانچه شغل و مقامی هم مورد نظر باشد بخواه تا فرمانش را صادر کنم.
عبدالملک آه سوزناکی کشید و گفت: راستش این است که پیر و سالمند شده ام و واپسین ایام عمر را میگذرانم. آرزو دارم اگر خلیفه موافقت فرماید به مدینه منوره بروم و بقیت عمر را در جوار مرقد مطهر حضرت رسول اکرم (ص) به سر برم.
جعفر گفت: از فردا والی مدینه هستی تا از این رهگذر نگرانی نداشته باشی.
عبدالملک سر به زیر افکند و گفت: از همت و جوانمردی تو صمیمانه تشکر میکنم و دیگر عرضی ندارم.
جعفر دست از وی برنداشت و گفت: از ناصیه تو چنین استنباط میکنم که آرزوی دیگری هم داری. محبت و اعتماد خلیفه نسبت به من تا به حدی است که هر چه استدعا کنم بدون شک و تردید مقرون اجابت میشود. سفره دل را کاملا باز کن و هر چه در آن است بی پرده در میان بگذار.
عبدالملک در مقابل آن همه بزرگی و بزرگواری بدوا صلاح ندانست که آخرین آرزویش را بر زبان آورد ولی چون اصرار و پافشاری جعفر را دید سر برداشت و گفت: ای پسر یحیی، خود بهتر میدانی که من در حال حاضر بزرگترین فرد خاندان عباسی هستم و پدرم صالح همان کسی است که در ذات السلـاسل (نزدیک مصر) بر مروان آخرین خلیفه اموی غلبه کرد و سرش را نزد سفاح آورد. با این مراتب اگر تقاضایی در زمینه وصلت و پیوند زناشویی از خلیفه امیرالمومنین بکنم، توقعی نابجا و خارج از حدود صلاحیت و شایستگی نکرده ام. آرزوی من این است که چنانچه خلیفه مصلحت بداند، فرزندم صالح را به دامادی سرافراز فرماید. نمیدانم در تحقق این خواسته تا چه اندازه موفق خواهی بود.
جعفر برمکی بدون لحظه ای درنگ و تامل جواب داد: از هم اکنون بشارت میدهم که خلیفه پسرت را حکومت مصر میدهد و دخترش عالیه را نیز به ازدواج وی در میآورد.
دیرزمانی نگذشت که صدای اذان صبح از موذن مسجد مجاور خانه جعفر برمکی به گوش رسید و عبدالملک صالح در حالی که قلبش مالـامال از شادی و سرور بود خانه جعفر را ترک گفت.
بامدادان جعفر برمکی حسب المعمول به دارالخلـافه رفت و به حضورهارون الرشید بار یافت. خلیفه نظری کنجکاوانه به جعفر انداخت و گفت: از ناصیه تو پیداست که در این صبحگاهی خبر مهمی داری.
جعفر گفت: آری امیرالمومنین، شب گذشته عموی بزرگوارت عبدالملک صالح به خانه ام آمد و تا طلیعه صبح با یکدیگر گفتگو داشتیم.
هارون الرشید که نسبت به عبدالملک بی مهر بود با حالت غضب گفت: این پیر سالخورده هنوز از ما دست بردار نیست. قطعا توقع نابجایی داشت، اینطور نیست؟
جعفر با خونسردی جواب داد: اگر ماجرای دیشب را به عرض برسانم امیرالمومنین خود به گذشت و بزرگواری این مرد شریف و دانشمند که به حق از سلـاله بنی عباس است، اذعان خواهد فرمود. آنگاه داستان بزم شراب و حضور غیر مترقبه عبدالملک و سایر رویدادها را تفصیلن شرح داد. خلیفه آنچنان تحت تأثیر بیانات جعفر قرار گرفت که بی اختیار گفت: از عمویم عبدالملک متقی و پرهیزکار بعید به نظر میرسید که تا این اندازه سعه صدر و جوانمردی نشان دهد. جدا از مردانگی و بزرگواری او خوشم آمد و آنچه کینه از وی در دل داشتم یکسره زایل گردید.
جعفر برمکی چون خلیفه را بر سر نشاط دید به سخنانش ادامه داد و گفت که: ضمن مکالمه و گفتگو معلوم شد پیرمرد این اواخر مبلغ قابل توجهی مقروض شده است که دستور دادم قرضهایش را بپردازند.
هارون الرشید به شوخی گفت: قطعا از کیسه خودت!
جعفر با لبخند جواب داد: از کیسه خلیفه بخشیدم، چه عبدالملک در واقع عموی خلیفه است و حق نبود از بنده چنین جسارتی سر بزند. هارون الرشید که جعفر برمکی را چون جان شیرین دوست داشت با تقاضایش موافقت کرد. جعفر دوباره سر برداشت و گفت: چون عبدالملک دستی گشاده دارد و مخارج زندگیش زیاد است، مبلغی هم برای تامین آتیه وی حواله کردم. هارون الرشید مجددا به زبان شوخی و مطایبه گفت: این مبلغ را حتما از کیسه شخصی بخشیدی!» جعفر جواب داد: چون از وثوق و اعتماد کامل برخوردار هستم لذا این مبلغ را هم از کیسه خلیفه بخشیدم.
هارون الرشید لبخندی زد و گفت: «این را هم قبول دارم به شرط آنکه دیگر گشاده بازی نکرده باشی!
جعفر عرض کرد: امیرالمومنین بهتر میدانند که عبدالملک مانند آفتاب لب بام است و دیر یا زود افول میکند. آرزو داشت که واپسین سالهای عمر را در جوار مرقد مطهر حضرت خیرالمرسلین بگذراند. وجدانم گواهی نداد که این خواهش دل رنجور و شکسته اش را تحقق نبخشم، به همین ملـاحظه فرمان حکومت و ولـایت مدینه را به نام وی صادر کردم که هم اکنون برای توقیع و توشیح حضرت خلیفه حاضر است.
هارون به خود آمد و گفت: راست گفتی، اتفاقا عبدالملک شایستگی این مقام را دارد و صلاح است حکومت طائف را نیز به آن اضافه کنی.
جعفر انگشت اطاعت بر دیده نهاد پس از قدری تامل عرض کرد: ضمنا از حسن نیت و اعتماد خلیفه نسبت به خود استفاده کرده آخرین آرزویش را نیز وعده قبول دادم.
هارون گفت: با این ترتیب و تمهیدی که شروع کردی قطعاً آخرین آرزویش را هم از کیسه خلیفه بخشیدی؟
جعفر برمکی رندانه جواب داد: اتفاقا بخشش در این مورد بخصوص جز از کیسه خلیفه عملی نبود زیرا عبدالملک آرزو دارد فرزندش صالح به افتخار دامادی خلیفه امیرالمومنین نایل آید. من هم با استفاده از اعتماد و بزرگواری خلیفه این وصلت فرخنده را به او تبریک گفتم و حکومت مصر را نیز برای فرزندش، یعنی داماد آینده خلیفه در نظر گرفتم.
هارون گفت: ای جعفر، تو در نزد من به قدری عزیز و گرامی هستی که آنچه از جانب من تقبل و تعهد کردی همه را یکسره قبول دارم؛ برو از هم اکنون تمشیت کارهای عبدالملک را بده و او را به سوی مدینه گسیل دار.
باری عبارت مثلی "از کیسه خلیفه میبخشد" از واقعه تاریخی بالـا ریشه گرفته و معلوم شد خلیفه که از کیسه اش بخشندگی شده هارون الرشید بوده است.
تاریخ انتشار: ۰۸ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 57]
صفحات پیشنهادی
داستان ضربالمثلدر یمنی پیش منی را می دانید؟
آشنایی با ریشه ضرب المثل ها داستان ضربالمثل در یمنی پیش منی را می دانید وقتی که شدت عشق و علاقه به مرحلۀ غایت و نهایت برسد عاشق واقعی جز معشوق نمی بیند و چیزی را درک نمی کند برای این زمره از عاشقان واله و شیدا قرب و بعدی وجود ندارد معشوق و محبوب را در همه حال علانیه و آشکارداستان ضرب المثل باد صرصر
دوندگان سريع السير امثال و نظاير پيکها و شاطرهاي پيکهايي بودند که شبانه روز راهپيمايي مي کردند که نامه و بسته اي را به کسي ديگر در شهر ديگري برسانند آنها حتي موقع شب نيز در حين راه رفتن مي خوابيدند قديم و همچنين چهارپايان تيزتک نظير رخش رستم و شبديز خسرو پرويز و غران لطفعلي خسایتها این داستان را ضربالمثل کنند!
سایتها این داستان را ضربالمثل کنند حجتالاسلام قرائتی معلم پیشکسوت قرآن درباره مصاحبه ماجرای سرود باز هم مرغ سحر و سکههایی که قرائتی نداد توضیحاتی را ارائه کرد خبرگزاری فارس روز گذشته مصاحبهای با احد دهبزرگی شاعر باز هم مرغ سحر بر سر منبر گل دم به دم میخواند شعر جانعاملان ضرب و جرح استاد دانشگاه دستگیر شدند
عاملان ضرب و جرح استاد دانشگاه دستگیر شدند این استاد دانشگاه به دلیل جراحات وارده به بیمارستان منتقل شده بود و تحت عمل جراحی قرار گرفته بود به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جوان ایرانی ضاربان و زورگیرانی که در چند روز گذشته به یک استاد دانشگاه تهران در زمان خروج اداستان زنانی که باعث دلخوری گوندش از ضراب شدند
داستان زنانی که باعث دلخوری گوندش از ضراب شدند رضا ضراب برای جلب رضایت و همکاری با مقامات دوبی و برای پیشبرد فعالیتهای تجاری اش با این مقامات اقدام به نقل و انتقال زنان بدکاره کرده است به گزارش سرویس حوادث جام نیوز رضا ضراب برای جلب رضایت و همکاری با مقامات دوبی و برایضربالمثلشاهنامه آخرش خوش است چگونه باب شد؟
ضربالمثل شاهنامه آخرش خوش است چگونه باب شد اين عبارت مثلي در بدو امر براي هر محقق كنجكاوي ايجاد شبهه مي كند كه مگر كتاب شاهنامه در آخرش چه دارد و چه نقاظ ضعفي در اين شاهكار ادبي جهان يافت مي شود كه از آن به صورت ضرب المثل استفاده مي كنند به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگارانداستان چادری شدن من و مادرم!
داستان چادری شدن من و مادرم دوستی که باعث چادری شدنم شده بود با این جمله به من تبریک گفت تو خوب بودی با چادر بهتر شدی به گزارش جام به نقل از جهان نیوز پوششی معمولی داشتم مانتویی تا روی زانو به علاوه یک شال البته بدون آرایش تا اینکه سال سوم راهنمایی که با یکی از همکلاسیداستان 2 کارتنخواب که ستاره هالیوود شدند
داستان 2 کارتنخواب که ستاره هالیوود شدند هرگاه واژه شهرت به گوش ميرسد تصويري از يك فرد ثروتمند و پولدار به ذهن ميآيد هيچ كسي باور نميكند تعدادي از اين افراد ثروتمند و مشهور زماني به قدري فقير بودند كه حتي سقفي بالاي سر خود نداشتند و مجبور بودند شبهاي سرد را زير آسمان بگذراپیشکسوتان پرسپولیس در ضربات پنالتی مغلوب استقلال شدند
پیشکسوتان پرسپولیس در ضربات پنالتی مغلوب استقلال شدند تیم پیشکسوتان پرسپولیس در جام یونس شکوری در ضربات پنالتی مغلوب استقلال شد به گزارش فارس مسابقات فوتبال جام یونس شکوری بعد از ظهر امروز پیگیری شد و در یکی از دیدارهای حساس و کمی با حاشیه پیشکوستان استقلال موفق شدند درگزارش/ بازیگران اصلی طبقه «نوکیسهها» چه کسانی هستند دیکتاتوری «یقه سفیدها» و ۹۴ هزار براب
گزارش بازیگران اصلی طبقه نوکیسهها چه کسانی هستنددیکتاتوری یقه سفیدها و ۹۴ هزار برابر شدن ثروت امیر منصور آریایقه سفیدها امروز تبدیل به طبقه دیکتاتور گونه جدیدی شدهاند که میتوانند ثروت امیر منصور آریا را در مدت 5 سال ۹۴ هزار برابر کنند به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس فبرای ضربات پنالتی بهترین انتخاب شدند! سیدصالحی: از این بدشانسی ها خودم هم خسته شدهام
برای ضربات پنالتی بهترین انتخاب شدند سیدصالحی از این بدشانسی ها خودم هم خسته شدهاممهاجم تیم فوتبال پرسپولیس گفت چند بازی است که در امر گلزنی بدشانس هستم و خودم هم از این اتفاق خستهام سیدمهدی سیدصالحی در گفتوگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری فارس درباره بازی با فولاد خوزستان وفواره چون بلند شد سرنگون شود چگونه ضرب المثل شد؟
آشنایی با ریشه ضرب المثل ها فواره چون بلند شد سرنگون شود چگونه ضرب المثل شد فواره چون بلند شد سرنگون شود یعنی هر صعودی یه سقوطی داره که البته باید فقط در مادیات اینطور باشد صعود معنویات سقوط نداره مجله شبانه باشگاه خبرنگاران اما گفته اند که خاندان برمک خاندانی ایرزخمی شدن 2 فلسطینی در غزه به ضرب گلوله نظامیان صهیونیست
زخمی شدن 2 فلسطینی در غزه به ضرب گلوله نظامیان صهیونیست نظامیان ارتش رژیم صهیونیستی با گشودن آتش به سوی تظاهرکنندگان در شرق غزه 2 شهروند فلسطینی را زخمی کردند به گزارش سرويس بين الملل باشگاه خبرنگاران به نقل از پایگاه خبری النشره اشرف قدره سخنگوی وزارت بهداشت گزار-
گوناگون
پربازدیدترینها