واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: طنز: کشف چند ویتامین جدید در دولت سابق!
بعضی وقتها قبل از خواب، دعا به شدت کارساز میافتد و گره از مشکلات انسان باز میکند، همین میشود که وزیر سابق آموزش و پرورش هم سری به خواب خودش (خواب من و حاجی بابایی ندارد!) میزند، به هرحال انسان است دیگر، چهار کلام با مخاطبین این ستون حرف نزند و هر از چند گاهی یک شب برای فرار از کابوس، دیازپام بالا نیندازد که دلش میپوسد، به محض ورود حاجی بابایی گفت «دوستان باید در خصوص اصل بودن یا نبودن اتوبان ابتدا تحقیق کرده و سپس اظهارنظر کنند؛ نه اینکه به علت پنچر شدن یک خودرو در گوشهای از اتوبان، اتوبان را تخریب یا مسدود کنند» از جایم بلند شدم، دستهایم را به یکدیگر زدم و گفتم «دقیقا، عجب مثالی و نشان میدهد که در دولتهای نهم و دهم بیخودی به کسی پست و مقام ندادهاند، مثال جنابعالی آنقدر واضح است که میتوان آن را اینگونه ادامه داد؛ الف- معلمان محترم از فردا زیر چال به شاگردان درس بدهند، ب- به جای خودکار و مداد، انبردست و آچار رینگی دست بچهها بدهیم، ج- از این به بعد دانشآموزی که مردود میشود میگوییم یاتاقان زده و دانشآموزی که تجدید میآورد میگوییم ریپ میزند!»آقای حاجی بابایی لبخندی زد و گفت «خیلی مونده تا شما جوونا به ما برسید، این چیزایی که گفتی رو سه سال پیش ثبت کرده و به نام خودم زدم!» و در حالی که دوباره ظاهرا چیزی ذهنش را درگیر کرده بود گفت «به نظر میرسد ویتامین ب کمپلکس شتابزدگی به انتها رسیده است و ویتامین انباشت مطالبات قبلی برای تقویت ضعف در عملکرد و مدیریت در حال استفاده است» درحالی که رگ گردنم بیرون زده بود، در جواب صحبتهای دوست خوب و وزیر سابق عزیزم آقای حاجی بابایی گفتم «اولا چقدر این مثال زدنها و مدل استعاره صحبت کردن شما رو دوست دارم، دوما ویتامین بازی که از دوره قبل شروع شد که از دستاوردهای دولت سابق هم به شمار میرود، مثلا آقای احمدینژاد ویتامین کا که همان ویتامین کلهر بود را به ادب و فرهنگ و هنر مملکت تزریق کردند و همچنین ویتامینای که همان ویتامین الهام بود را به بازار کار، ویتامین ب ۱ مخفف بقایی را کشف و به میراث فرهنگی تزریق کردند»سپس نفسی تازه کردم و گفتم «دیدید حق با منه؟!» که متوجه شدم افق آقای حاجی بابایی را ربوده است. همینطور که خواب بودم از شدت سر درد کتاب شفای ابن سینا را باز کردم تا برای سردرد درمانی پیدا کنم که ناگهان یک نفر کتاب را از دستم گرفت و رفت پشت میز نشست و گفت «کور خوندی! زود باش زیر میزی رو رد کن بیاد» متعجب گفتم «زشته، از شما بعیده!» جواب داد «زشت تویی که یه عمره مفت داری درمان میشی» مقداری پول از زیر میز به ایشان دادم و گفت «آفرین، حالا برو داروخانه ابن نیما پسر خالهام، دیازپام بخر و بخور تا خوب بشی!» و از خوابم رفت.منبع: روزنامه آرمان
دوشنبه, 07 بهمن 1392 ساعت 09:21
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 110]