واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: عبارت "حاتم بخشي" ازكجا ضرب المثل شد؟
كساني كه در گشاده دستي ، اندازه نگاه ندارند و براي بخشندگي حدي قفي قايل نباشند اين گونه افراد را حاتم صفت و عمل آنان را از باب تجليل يا نكوهش به حاتم بخشي تعبير و تمثيل مي كنند.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، حتي مولانا جلال الدين محمد مولوي كلمه حاتم را با كده تركيب كرده و به صورت حاتم كده آورده از آن معني :" جاي جود و سخا و بخشش " خواسته است چنان كه مي فرمايد :
محتسب بود او اگر بحر آمده
هر سر مويش يكي حاتم كده
عبارت حاتم بخشي از امثله سائره اي است كه ورد زبان خاص و عام و تكيه كلام شاعران و نويسندگان قديم و نديم مي باشد . اكنون ببينيم حاتم كيست وصيت شهرتش چگونه طومار زمان را در هم نورديده است كه عرب و عجم به سخا و كرم وي مثل زنند :
حاتم بن عبدالله بن سعد بن الحشرج مكني به ابوسفانه ومعروف و مشهور به حاتم طايي از قبيله طي مردي بخشنده و جوانمرد بود . اين صفت عاليه را از مادرش عتبه دخترعفيف به ارث برده بود زيرا عتبه با وجود ثروت و مكنت فراوان هر چه به دستش مي امد به مسكينان و مستمندان مي بخشيد .
كساني او را از اين كار منع كردند چون سودي نبخشيد او را يك سال زنداني كردند و نان و آب قليل به او مي رسانيدند تا بلكه رنج و سختي بكشد و از افراط در بخشندگي خودداري كند . پس از يك سال آزادش كردند و قسمتي از اموالش را از او مسترد داشتند . قضا را روزي زني مستمند نزدش آمد و چيزي خواست . عتبه تمام اموالش را يكسره به آن مستمند ارزاني داشت و گفت :" در آن سختي و گرسنگي كه مرا رسيد سوگند ياد كردم كه چيزي را از سائل و خواهنده دريغ ندارم "
حاتم ازآن زمره مردان روزگار بود كه در وجود و سخا كمتر نظير و بديل داشت . هر چه به دست مي آورد جز اسب و سلاح كه آنها را نمي بخشيد چيزي نگاه نمي داشت . عجب آنكه بيش از ده بار اموالش را بخشيد ولي باز به چندين برابر آن دست يافت .
نوار همسر حاتم طايي نقل مي كند كه :" سالي خشكسالي در رسيده قحط غلاً گريبانگير خرد و كلان شده بود . شير دهندگان را شير در پستان بجوشيد و شتران را جز پوستي بر استخوان نمانده و هر مال و ثروتي كه بود نابود شد و هلاك را يقين كرديم ."
در يكي از شبهاي بسيار سرد فرزندان ما عبدالله و عدي و سفانه از گرسنگي فرياد مي كردند . حاتم به سوي پسران رفت و من به طرف دختر رفتم و تا پاسي از شب نگذشت آرام نگرفتند . حاتم سخن گرفت و بدان سخن مرا مشغول مي داشت . مراد او دريافتم و خود را به خواب زدم و چون ديري از شب گذشته بود خيمه بالا رفت . حاتم گفت :" كيست ؟" آن كس گفت :" زني از همسايگانم و از نزد كودكاني كه از گرسنگي فرياد مي كنند مي آيم و پناهگاهي جز تو نمي دانم ."
حاتم او را گفت: " آنها را نزد من آر كه خداوند تو و آنها را سير گرداند ." زن برفت و در حالي كه دو كودك در آغوش گرفته بود و چهار تن ديگر گرداگرد او ، بازگشت . حاتم به سوي اسب خود رفت و آن را بكشت و كارد به دست زن داد وگفت :" از آن به كاربر" پس بر آن گوشت گرد آمديم و بريان كردن و خوردن گرفتيم . پس به خيمه هاي قبيله روي آورد و يكايك را گفت :" برخيزيد و آتش برافروزيد " همگي گرد آمدند و حاتم جامه به خود پيچيد و در كنجي بايستاد و مارا نگريست و با آنكه او را احتياج به غذا بود پاره اي از آن گوشت نخورد.
چيزي نگذشت كه جز استخوان و سم اسب بر جاي نماند . پس من حاتم را بر اين كار ملامت كردم و وي گفت :" نوار، از چيزي كه فاني و زوال ناپذير است ملامت و سرزنش مكن ، چه بخيل و ممسك در طريق مال فقط يك راه مي بيند در حالي كه جواد و بخشنده راههاي زيادي مي نگرد ."
سه شنبه 3 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]