تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 8 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نادان كسى است كه نافرمانى خدا كند، اگر چه زيبا چهره و داراى موقعيتى بزرگ باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802616184




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

درآمدي بر نظريه‌ «مردم‌سالاري ديني»جمهوري و مهجوري


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: درآمدي بر نظريه‌ «مردم‌سالاري ديني»جمهوري و مهجوري
برخي فرودهاي عملي و اجتماعي تئوري مردم‌سالاري ديني، مخاطراتي جدي براي آن به شمار مي‌آيند؛ اما به دليل كارهاي انتزاعي، شبه‌فلسفي و كلي‌گويي‌هايي كه در اين زمينه مي‌شود، هرگز به فضاي نظريه‌پردازي براي مردم‌سالاري ديني راه نمي‌يابد.


1. درباره­ي مردم­سالاري ديني دو نوع كار نظري مي‌توان انجام داد؛ يكي اينكه «مباني» نظري مردم‌سالاري ديني بررسي شود؛ اينكه مردم­سالاري در تفكر ديني چه جايگاهي دارد. دوم اينكه با رويكردي مقايسه­اي جايگاه مردم در نظام سياسي اسلام و ليبرال‌دموكراسي غرب بررسي شود؛ مباني دموكراسي غربي با مبادي فلسفه­ي سياسي اسلام نقد شود؛ مشاركت عمومي و حق رأي در نظام­هاي غربي و حكومت اسلامي بررسي تطبيقي شود؛ آزادي در ديدگاه اسلامي و غربي، مثلاً از منظر آيزا برلين و علامه طباطبايي مورد بازخواني قرار بگيرد؛ اگر فقط ده متفكر اسلامي داشته باشيم و بخواهيم آن‌ها را با ده متفكر غربي مقايسه كنيم، به عبارتي صد مقاله و طرح پژوهشي به دست مي‌آيد و الي‌ماشاءالله موضوعاتي از اين دست وجود دارد كه محورهاي بسياري از همايش‌ها و سمينارها بوده و هست و خواهد بود. محققي كه بخواهد در اين همايش‌ها مقاله­اي ارائه كند، كافي است به مقدار لازم، كتاب و رفرنس اصلي يا حتي دست‌چندم داشته باشد. كافي است چند روزي وقت صرف كند و پا از اتاق مطالعه و كتاب­خانه‌ي شخصي يا عمومي بيرون نگذارد: مقاله ­حاضر است!

2. در اين گونه از كارهاي تحقيقاتي، عموماً «تجربه­ي وجودي» جمهوري اسلامي ناديده گرفته مي‌شود. هر كدام از اين تحقيقات را مي­شد بيست، سي يا حتي چهل سال قبل هم انجام داد. اين قبيل بحث­ها آن­ قدر كلي و انتزاعي است كه اساساً پيدايش واقعيت و تجربه­اي به بزرگي خودِ «جمهوري اسلامي» برايشان مدخليت چنداني ندارد! جمهوري اسلامي تنها باب بحث و گفت‌وگويي را گشوده است تا محقق فرهيخته بتواند تا انتهاي آن پيش برود. به عبارت ديگر، نظام جمهوري اسلامي زمينه­ي وجودي اين رشته نظريه‌پردازي­هاست؛ يعني ميز، صندلي، سالن و امكانات و حداكثر «بهانه­ي طرح بحث» را در اين قبيل­ نظريه‌پردازي­ها و همايش­ها فراهم كرده است، نه اينكه مبدأ و منظر معرفتي باشد و به تجربه­ي وجودي آن بپردازد. جمهوري اسلامي همان است كه بوده و انبوهي از اين نظريه‌پردازي­هاي انتزاعي هم هيچ ارتباطي با وضع جاري و واقعيت عيني آن ندارد. به هر حال، اين علوم فني و پايه هستند كه مي­بايست به صنعت وصل شود. اين قبيل كارهاي نظري كه قرار نيست به چيزي يا جايي وصل شوند! حداكثر مي‌توانند چند «شبهه» را جواب بدهند و اوضاع را برگردانند به همان وضعيت ماقبل شبهه. كاري كه شايد توجيه رسانه‌اي و ترويجي داشته باشد، اما در نظريه‌پردازي براي جمهوري اسلاميِ موجود، نقشي ندارد.

برخي از فرودهاي عملي و اجتماعي تئوري مردم­سالاري ديني، مخاطراتي جدي براي آن به شمار مي‌آيند؛ اما به دليل كارهاي انتزاعي، شبه‌فلسفي و كلي­گويي­هايي كه در اين زمينه مي­شود، هرگز به فضاي نظريه‌پردازي براي مردم­سالاري ديني راه نمي­يابد.

3. مگر نه اين است كه «جمهوري اسلامي» سه‌ونيم دهه تجربه­ي عيني و عملي مردم­سالاري ديني با تمام فرازوفرودهايش را داشته است؟ آيا اين تجربه­ي زيسته­ي مردم­سالاري ديني، ارزشي براي بررسي­ ندارد؟ چرا كارهاي نظريه­پردازي مردم­سالاري ديني نه تنها بر بسط اين فرازها و رفع اين فرودها «متمركز» نمي­شود، بلكه از فرط انتزاعي­گري، اساساً آن را نمي‌بيند. در پردازشي كه رهبر فرزانه­ي انقلاب از دكترين مردم­سالاري ديني دارند، نگره­اي وجود دارد كه فرازوفرودهاي آن را تبيين مي­كند: «هر چه مردمي­تر كارآمدتر» يا «هر چه جمهوري­تر اسلامي­تر». اين چكيده­ي ايده‌اي است كه رهبر انقلاب در زمينه‌ي نقش مردم مطرح مي­كنند. ايشان در سخنراني­هاي متعدد، به ويژه آنجا كه به تشريح افق­هاي نظام‌سازي در انقلاب اسلامي و ارزيابي كارآمدي نظام مي­پردازند، ­بهترين تصوير از اين نگره را دست مي­د­هند: «هر جايى كه مسئولين كشور توانايى‌هاى مردم را شناختند و به كار گرفتند، ما موفق شديم. هر جايى كه ناكامى هست، به خاطر اين است كه ما نتوانستيم حضور مردم را در آن عرصه تأمين كنيم. ما مسائل حل‌نشده كم نداريم. در همه‌ى مسائل گوناگون كشور، مسئولين بايد بتوانند با مهارت، با دقت و ابتكار راه‌هايى را براى حضور مردم پيدا كنند... اينجاست كه مسئولين بايد زمينه‌ها را، مدل‌ها را، فرمول‌هاى عملى و قابل فهم عموم را، فرمول‌هاى اعتمادبخش را براى مشاركت مردم فراهم كنند. در هر بخشى مي‌شود اين كارها را كرد. هم قوه‌ى مجريه، هم قوه‌ى قضائيه، هم قوه‌ى مقننه، به شيوه‌ى خاص خود، مي­توانند اين را تأمين كنند. از ابتكار مردم، از فكر مردم، از نيرو و انگيزه‌ى مردم، از نشاط جوانىِ جوانان ما، كه قشر عظيم و وسيعى هستند، مي‌توانند استفاده كنند.»

4. راه ديگر و كمتر طي‌شده­، بحث از مردم­سالاري ديني و گفت‌وگو از تجربه­ي مردم­سالاري ديني در ايران است. بر اين اساس، مي­توان تجربه­ي نظام جمهوري اسلامي و فرازوفرودهاي آن از منظر مقوله­ي مردم­سالاري ديني را مطالعه كرد و تلاش­هاي تئوريك را به سمت بازتوليد اين فرازها و رفع فرودها به پيش برد.

اگر بخواهيم يكي از بارزترين مصاديق اين فرودها را به عنوان نمونه بررسي كنيم، مي­توانيم به شكل­گيري طبقه­ي مرفه جديدي، از و در دل نظام جمهوري اسلامي اشاره كنيم. طبقه­اي كه ادبيات مبارزه با آن يك مدخل مهم در منظومه­ي انديشه­هاي عدالت­خواهانه، ضداشرافيت و فسادستيز رهبري است. مفهوم «طبقه­ي مرفه جديد» راجع به وضعيتي است كه در ادبيات رهبري اين‌چنين تشريح مي­شود: «كسانى هستند كه تلاش مى‏كنند و حقيقتاً در صدد اين هستند كه طبقه‏ى ممتازه‏ى‏ جديدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند. به خاطر انتخاب‌ها و انتصاب‌ها و زرنگى‏ها و دست‏وپادارى‏ها و مشرف بودن بر مراكز ثروت و از طريق نامشروعى كه با زرنگى آن را ياد گرفته‏اند، به اموال عمومى دست بيندازند و يك طبقه‏اى جديد، طبقه‏ى ممتازان و مرفهان بى‏درد درست كنند. نظام اسلامى با مرفهان بى‏درد و معارض و مخل، آن ‏طور برخورد سختى كرد. حال از درون شكم نظام اسلامى، يك طبقه‏ى مرفه بى‏درد جديد طلوع كند! مگر اين شدنى است؟! به فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت كه چنين انحراف‏هاى بزرگى به وجود آيد.» (آيت‌الله خامنه­اي، 25 تير 1376)

بخشي از انديشه ورزاني كه در وضعيت «ذهن اسير» قرار ندارند، «اسير ذهن» هستند و اين نگرش «غلط» است و بخش عمدهاي از كار نظري دربارهي مردمسالاري ديني را عميقاً تحت تأثير خود به محاق برده است.

يكي از ويژگي­هاي اين طبقه و اشرافيت نوظهور اين است كه به وضوح در برابر «رأي مردم» مقاومت مي­كند و شكل­گيري آن، از مصاديق و موانع مردم­سالاري ديني است. اتفاقات سال 88 تنها يك «نمونه» از سلسله اقدامات پيدا و پنهاني است كه اين طبقه به پيش مي­برد تا بتواند بخش­هاي مختلفي از نظام جمهوري اسلامي را وقف منافع خويشتن كند. تنها يك نمونه كه به دليل عمومي شدن آن، يك نماد شد.

نمونه­ي ديگر ناديده ­گرفتن مطلق ظرفيت­هاي قانون اساسي براي بسط مردم­سالاري ديني، حتي در سطح برخي اصول آن، مانند اصل هشت است؛ سه‌ونيم دهه از عمر قانون اساسي گذشته و ما گرايش‌هاي مختلف و گاه متضاد را در نُه دوره‌ي مجلس شوراي اسلامي تجربه كرده­ايم؛ اما مهم‌ترين و بارزترين ظرفيت­هاي قانون اساسي براي گسترش مشاركت بيشتر مردم ناديده انگاشته شده است. البته اين مسئله در سطح كارگزاران سياسي و نمايندگان مجلس، تا حدودي قابل تبيين بوده و دلايل خاص خود را دارد. بخشي از اين دلايل را مي­توان با همان مفهوم «طبقه‌ي مرفه جديد» توضيح داد. اما ناديده گرفتن اين ظرفيت در فضاي انديشه­ورزي را چگونه مي­توان تبيين و توجيه كرد؟ اين وضعيت چه زمينه­اي مي­تواند داشته باشد ­به غير از غلبه­ي انتزاع‌زدگي و فقدان نگاه انضمامي در فضاهاي نظريه‌پردازي براي مردم­سالاري ديني.

وضعيتي كه در اين باره با آن مواجهيم مي­توان وضعيت اسارت در دام ذهنيات يا اسير ذهن‌بودگي نخبگان دانست. اين وضعيت به همان اندازه بيراهه است كه وضعيت غرب­زدگي؛ آنجا كه پژوهشگري با ذهنِ اسير در پارادايم­هاي مدرن علوم اجتماعي، از ادراك حقيقت جمهوري اسلامي بازمي­ماند. واقعيت اين است بخشي از انديش­ورزاني كه در وضعيت «ذهن اسير» قرار ندارند، «اسير ذهن» هستند و اين نگرش «غلط­» است كه بخش عمده­اي از كار نظري درباره­ي مردم­سالاري ديني و همچنين بحث و گفت‌وگوهايي را كه پيرامون بسياري از مفاهيم ديگر گفتمان انقلاب (مانند الگوي پيشرفت) در جريان است، عميقاً تحت تأثير خود به محاق برده است: «براى اينكه ما بتوانيم نسخه‏ى درست پيشرفت را پيدا كنيم، چه لازم داريم؟ بحث نظرى. اين، يكى از آن كارهايى است كه شماها بايد بكنيد. پيشرفتِ يك كشور چيست؟ البته مقصودم اين نيست كه در بحث‌هاى ذهنى باز بيفتيم و همين ‏طور خودمان را معطل مباحث ذهنى بكنيم؛ مباحث تئوريكِ‏ بدون توجه به خارج و واقعيات. نه، اين‏ها را نمى‏خواهم، اين غلط است.» (آيت‌الله خامنه‌اي، 18 آبان 1385) و همين غلط­هاست كه زمينه­هاي مهمي از كار تئوريك بر روي ظرفيت­هاي قانون اساسي براي تحقق آرمان­هاي انقلاب اسلامي را معطل كرده است: «كار تئوريك‏ را مى‏توانيد در زمينه‏ى [...] عدالت‌خواهى انجام دهيد. مثلاً در زمينه‏ى عدالت‌خواهى، مى‏توانيد قانون اساسى را مطالعه كنيد و ببينيد اگر ما بخواهيم عدالت اجتماعى را با همان مفهوم متعارفى كه همه مى‏فهميم، تحقق ببخشيم، بايد از كدام دستگاه‏ها چه توقع‌هايى داشته باشيم.» (آيت‌الله خامنه‌اي، 15 آبان 1383)

اين قبيل فرودهاي اجتماعي و نظري براي تئوري مردم­سالاري ديني، مخاطره­اي جدي هستند؛ اما به دليل كارهاي انتزاعي، شبه‌فلسفي و كلي­گويي­هايي كه در اين زمينه مي­شود، هرگز به فضاي نظريه‌پردازي براي مردم­سالاري ديني راه نمي­يابد.

يكي از برجسته‌ترين تجربه‌هاي انقلاب اسلامي، پديده‌ي منحصربه‌فرد نهادهاي انقلابي است؛ نهادهايي كه حذف هر كدامشان از تاريخ دهه‌ي اول انقلاب، نتيجه‌اي بهتر از امروز مصر را در ذهن‌ها تصوير نمي‌كند.

5. از طرف ديگر، تجربه­ي مردم­سالاري ديني، يك ­سري فرازهاي جدي هم داشته است؛ فرازهايي كه نقش مردم را فراتر از كاركردهاي صرفاً حمايتي (مانند راهپيمايي­ها و انتخابات­ها) و تزئيني در متن مسير اداره­ي كشور تعريف كرده است. اين تجربه­ها هم بر اساس دكترين «هر چه مردمي­تر كارآمدتر» يا «هرچه جمهوري‌تر اسلامي‌تر»، از موفق­ترين تجربه­هاي جمهوري اسلامي هستند و ناديده ­گرفتن­ اين تجربه­ها در حوزه­هايي مانند اقتصاد و فرهنگ، زمينه‌ساز عقب‌افتادگي امروز ماست.

يكي از اين تجربه­ها مشخصاً در پديده­ي منحصربه‌فرد «نهادهاي انقلاب اسلامي» خود را نشان مي‌دهد؛ نهادهايي كه حذف هر كدامشان از تاريخ دهه­ي اول انقلاب، نتيجه­اي بهتر از امروز مصر را در ذهن­ها تصوير نمي‌كند. البته تصوير و تصور امروز ما از نهادهاي انقلاب، بر اساس نقش و وضع موجود و امروزشان، چندان گوياي اهميت اين تجربه­ها نيست؛ اما مطالعه­ي اين نهادها در بافت تاريخي­شان، اهميت اجتماعي آن‌ها را پديدار مي­كند.

اينكه ماهيت نهادهاي انقلاب دقيقاً چيست، پرسشي است كه نبايد انتظار داشت به سادگي پاسخ يابد؛ چرا كه نهادهاي انقلاب هم مانند خود انقلاب، يك پديده­ي استثنائي هستند: «بعد از انقلاب يك گروه­هايي پيدا شدند و يك جمعيت­هايي كه نظير اين­ها در تاريخ گمان ندارم سابقه داشته باشد.» اما همين قدر بايد دانست كه نهادهاي انقلاب حل پارادوكسيكاليته­ي نهضت و نظام، از طريق تبديل «جهاد به نهاد» است و اين يعني تسري همه­ي ظرفيت­ها و ظرافت‌هاي مردمي انقلاب در ساختار اداره­ي جامعه‌ي پس از آن.

پيدايش اين نهادها، همگي در چارچوب نظام امت و امامت است. به اين صورت كه ابتدا امام (ره)خطوط كلي انقلاب را در دوره­ها و حوزه­هاي مختلف، مثل سازندگي، مطرح مي­كنند و سپس از مردم مي­خواهند كه در اين حوزه­ها وارد ميدان جهاد شوند و بعد از آن، به وسيله­ي جمعي از انسان­هاي انقلاب اسلامي، در راستاي اين خطوط، طرحي براي سازمان‌دهي نيروي اجتماعي انقلاب تدوين مي­شود. اين طرح به عنوان اعلام آمادگي به امام (ره) ارائه مي­شود و امام هم كه آمادگي عمومي براي جهاد در آن حوزه را مي‌بينند، پيام و فرمان تشكيل عمومي يك نهاد انقلابي براي شكل‌دهي به جبهه‌ي مبارزات انقلاب در آن حوزه را مي‌دهند. به اين ترتيب، نهادهاي انقلاب يكي پس از ديگري ايجاد مي­شوند؛ از جمله‌ي اين نهادها مي‌توان به جهاد سازندگي، سپاه پاسداران، بنياد مستضعفان، كميته‌ي امداد، بسيج مستضعفين، بنياد مسكن، بنياد شهيد، بنياد 15 خرداد، نهضت سوادآموزي، دادگاه­هاي انقلاب و ده­ها نهاد ديگر اشاره كرد. اما آيا مي­توان تاريخ انقلاب را براي مثال، بدون «بسيج» نوشت و تصور كرد؟ باقي نهادهاي انقلاب هم در حوزه‌ي كاري خودشان كم‌وبيش چنين كاركردي داشته­اند. نهضت خميني (ره) در نهادهاي انقلاب اسلامي تداوم پيدا مي‌كند و مردم با سازمان و ساماني كه در اين نهادها مي­يابند، همچنان در مسير مبارزه باقي مي‌مانند. با اين نهادهاست كه حضور مردم فراتر از تعاريف كلاسيك، به متن اداره و پيشبرد امور كشور راه مي­يابد.

متأسفانه اين واقعيت وجود دارد كه قدرِ نهادهاي انقلاب و تأثيراتشان، آن‌چنان كه بايد، شناخته‌شده نيست. جامعه‌شناسي نهادهاي انقلاب، انسان را در برابر صحنه­هاي شگرفي قرار مي‌دهد. شواهد بسياري در دست است كه نشان مي­دهد انسان­هاي انقلاب شناخت خوبي از جايگاه و اهميت نهادهاي انقلاب داشته­اند. به عنوان نمونه، وقتي به نسبت «انسان­هاي­ انقلاب» با «نهادهاي انقلاب» مي­پردازيم، به رابطه­ي خاصي مي­رسيم. اينكه افراد در ابتداي انقلاب از نهادي كه در آن مشغول بوده­اند تقاضاي حقوق نمي­كردند يا حتي بخش از حقوق دريافتي­شان را با اين استدلال كه اضافه بر نياز من است، بازمي­گرداندند. به خوبي مي­ديديم كه نهادهاي انقلابي، مثل جهاد سازندگي، براي شاغلان در آن، از نوعي تقدس برخوردار بود. گاه ديده مي­شد افراد با آرم و لوگوي نهاد انقلابي­شان عكس مي‌انداختند؛ امري كه در شرايط عادي معنا ندارد. لوگويِ هيچ اداره­ و شركتي براي كاركنان و حتي هيئت مؤسس، مديران و سهام‌داران آن «مقدس» نيست. حتي در برخي گلزارهاي شهدا كه هنوز تخريب و يكسان‌سازي نشده­اند، از اين دست نشانه­ها بسيار است. گاه ديده شده است برخي از خانواده­ها­ي شهدا آرم سازماني سپاه پاسداران را كنار مزار فرزندشان نصب كرده­اند، در حالي كه قاعدتاً سازماني كه زمينه­ي كشته شدنِ فرزند يك خانواده را ايجاد كرده است اصولاً نبايد براي آن خانواده محبوب يا به نوعي مقدس باشد. آيا در جهان، مادران سربازان كشته‌شده در صف اول گروه­هاي ضدجنگ نيستند؟ باز هم به عنوان نمونه، چقدر فراوان است كه شهدا در وصيت‌نامه­هايشان لباس سازماني سپاه­ پاسداران را مقدس مي­دانستند يا نسبت به مراقبت و حمايت از نهادهاي انقلابي وصيت مي­كردند. اين مناسبات­ با كدام تئوري قابل توجيه و تبيين است؟

نهادهاي انقلاب را مي‌توان يك ابرتجربه در عرصه­ي مشاركت عمومي دانست؛ تجربه­ي ناگفته­اي كه اگر تدوين و تئوريزه شود، بي­شك تراز جديدي از نهادهاي مدني را پيش رو قرار مي­دهد.

هنگامي كه اين مناسباتِ غيرمعمول را كنار سخنان بي‌بديل امام خميني و آيت‌الله خامنه­اي در تحليل و تجليل نهادهاي انقلاب قرار مي‌دهيم، به خوبي مي­بينيم كه دو سويِ چارچوبه­ي نظري امت و امامت، كه بستر و خاستگاه تولد نهادهاي انقلاب است، به درستي قدر و منزلت نهادهاي انقلاب را مي­داند. اما راز اين قدر نهادن در چيست؟ بي­شك يكي از مهم­ترين اين زمينه‌ها نقش بي‌بديل اين نهادها در پيشبرد اهداف انقلاب است.

امروز در پس ذهن ما، دهه­ي اول انقلاب به مثابه‌ي تراز انقلاب است. اين به چه دليل است؟ گاه ديده مي­شود كه تبييني واقعي­ از انقلابي بودن دهه­ي شصت وجود ندارد. بخشي از تبيين غلط به دليل وجود نگاه تماميت­خواهي است كه با در اختيار داشتن دولت، مايل بود همه چيز را دولتي كند؛ حتي ارزش‌هاي دهه‌ي شصت را. همين نگاه بود كه با دولتي كردن نهادهايي مثل جهاد سازندگي، آن‌ها را در سراشيبي سقوط قرار داد.

خلاصه اينكه اگر بخواهيم خارج از چارچوب­هاي پيش­ساخته­اي كه سال­ها به مدد رانت­هاي رسانه‌اي در ذهن‌هايمان رسوخ كرده است بينديشيم، پُرواضح است كه انقلابي بودن دهه‌ي اول انقلاب ريشه در حضور پُررنگ مردم دارد. انقلابي بودن دهه‌ي شصت يك مقوله‌ي دولتي نيست، يك واقعيت مردمي است. به اين دليل است كه حضور مردم، نه به صورت نمادين در راهپيمايي­ها و نه به صورت مقطعي در انتخابات­هاست، بلكه حضوري نهادينه‌شده از بستر نهادهاي انقلاب است.

نهادهاي انقلاب را مي‌توان يك ابرتجربه در عرصه­ي مشاركت عمومي دانست؛ تجربه­ي ناگفته­اي كه اگر تدوين و تئوريزه شود، بي­شك تراز جديدي از نهادهاي مدني را پيش رو قرار مي­دهد. الگويي كه نهادهاي مدني بر اساس آن، نه تنها در برابر انقلاب اسلامي عمل نمي­كنند، بلكه به تداوم جامعه­ي انقلابي منتهي مي‌شوند همين جاست. لازم نيست آن را صرفاً در كليات فلسفي جست‌وجو كرد. ما با تجربه‌ي زيسته­ي هزارها و بلكه ميليون­ها انسان مواجهيم. ما از يك راه طي‌شده و البته مطلقاً تئوريزه‌نشده حرف مي­زنيم. كافي است فكر نكنيم براي كار نظري بايد به كنج كتاب­خانه رفت و در را به روي خود بست. كافي است سراغ مطالعه­ي ميدانيِ ميداني برويم كه روزبه‌روز در حال كم‌رنگ‌تر شدن است؛ كتاب­ها و كتاب­خانه­ها، ان­شاء‌الله همه پاينده و برقرار باشند! اما اين تجربه و انسان­هايي كه اين تجربه­ي زيسته را داشته­اند، روزبه‌روز در حال فرسايش­اند. كافي است كمي درهاي بسته­ي اتاق­هاي ذهنمان را بگشاييم و به جاي تفلسف­هاي سفسطي، دندان­هاي اسب را بشمريم! شايد وقت آن رسيده باشد كه كمي انضمامي­تر درباره­ي مردم­سالاري ديني حرف بزنيم و از مباني­زدگي مفرط كنوني رها شويم و كمي هم به «تجربه­» در مردم­سالاري ديني توجه كنيم.

6. درباره­ي مردم­سالاري ديني دو نوع كار نظري مي‌توان انجام داد؛ يكي اينكه «مباني» نظري مردم‌سالاري ديني بررسي شود. اگر از اين منظر نگاه كنيم، نظريه­هاي متعددي درباره­ي مردم‌سالاري ديني مطرح و مقاله­هاي بسياري نوشته شده است. اما از منظر ديگري هم مي­توان به نظريه­ي مردم­سالاري ديني نگريست. از منظري كه مردم­سالاري ديني در ارتباط با واقعيتي به نام جمهوري اسلامي و تجربه­ي وجودي و نيازهاي عيني آن ديده مي­شود. از اين منظر، «جمهوري اسلامي يعني مردم­سالاري ديني» (آيت‌الله خامنه‌اي، 2 آبان 1380) و اينجاست كه «جمهوري اسلامي» را مي­بينيم كه همچنان در مهجوريت تئوريك به سر مي­­برد و اين آغاز مسئله است. (*)

* مجتبي نامخواه؛ دانش‌آموخته‌ حوزه‌ علميه و كارشناس ارشد رشته‌ دانش اجتماعي مسلمين

منبع : پايگاه تحليلي ـ تبييني برهان

انتهاي متن/

سه شنبه 3 دي 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن