واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: من خلبان "حسين لشگري" 16 سال از خانوادهام خبر ندارم
اگر به سازمان بپيونديد فقط سلول خودتان را مقداري بزرگتر كردهايد؛ چون سازمان خودش در بغداد زنداني است. تا بيشتر آلوده نشدهايد برگرديد به كشور خودمان. شماجوان هستيد و آينده روشني داريد. چند روز ديگر عيد فرا ميرسد و شما بايد پيش خانوادههاي چشم انتظار خود باشيد.
به گزارش خبرنگار دفاعي - امنيتي باشگاه خبرنگاران، امير آزاده شهيد سرلشكر "حسين لشگري" خلبان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران بود كه پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندانهاي رژيم بعث عراق، در فروردين 1377 به ايران بازگشت.
نام كتاب خاطرات اين شهيد بزرگوار، "6410" است.
او داراي درجهٔ جانبازي 70 درصد بود و در طول جنگ تحميلي تا پيش از اسارت توانست در 12 عمليات هوايي شركت كند. او از سوي مقام معظم رهبري به لقب "سيد الاسراء" مفتخر شد.
آزاده سرافراز "حسين لشگري" با موافقت فرمانده معظم كل قوا در تاريخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشكري ارتقا يافت.
رهبر معظم انقلاب اسلامي در مراسم تجليل از امير آزاده سرلشكر "حسين لشگري" فرمودند: " لحظه به لحظه رنجها و صبرهاي شما پيش خداي متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان اين اعمال و حسنات را در روز قيامت كه انسان از هميشه نيازمندتر است به شما بازخواهد گردانيد... آزادگان، سربازان فداكار اسلام و انقلاب و رمز پايداري ملت ايران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد براي گراميداشت مقام والاي امير مقاوم و آزاده لشكر اسلام، زندگينامه و خاطرات اين شهيد بزرگوار را منتشر كند؛ قسمت چهل و ششم اين خاطرات به شرح ذيل است:
" نزديك عيد سال 1374 از ابوفرح خواستم براي مذاكره به سلول من بيايد. او پس از 3 روز تأخير بالأخره آمد. به او گفتم: الآن 3 ماه است من هواخوري نرفتهام. تكليف مرا روشن كن! كلي بهانه آورد كه تعداد زنداني زياد است و آنها هم هر 6 ماه يكبار هواخوري لازم دارند.
او براي اينكه حرف خودش را توجيه كند، گفت: مگر تو مسلمان نيستي؟ اين زندانيها برادران تو هستند و بايد به فكر آنها هم باشي!
بالأخره با كلي چانهزدن با هفتهاي دوبار آن هم به مدت نيم ساعت موافقت شد. محوطه هواخوري حدود 700 متر داشت كه ديوارهاي آن به ارتفاع 6 متر از بتون ساخته شده و پوشش داخلي آن با گچ سفيد شده بود. سقف آن با شبكههاي آهني بهصورت آبكشي كه فقط گنجشك ميتواند عبور كند، پوشيده شده بود.
دو دوربين در دو زاويه مقابل هم حركات زندانيان را زيرنظر داشتند كه اكثراً خراب بودند. در و ديوار اين محوطه پر بود از نوشتههاي مختلف، يادگاري، تاريخ اعدام، يادداشت محكوم به حبس ابد، تازه دستگير شده و انواع و اقسام اسمها از مرد و زن و نوع شكنجههايي كه ديده بودند.
يكي از حال پدر و مادرش جويا بود. ديگري دوستش را سفارش به صبر ميكرد، آن ديگري مژده تولد نوزاد را به رفيقش ميداد. تابلوي اعلانات خوبي بود. حدود نيم ساعت وقت مرا گرفت.
جملاتي كه به فارسي نوشته شده بود نظرم را جلب كرد. پيش خودم گفتم: خدايا مگر به غير از من اينجا ايراني ديگري هم هست.
اولين جملهاي كه خواندم نوشته بود؛ "علي جان سلام، من خوبم تو چطوري؟ بالأخره به آرزويمان ميرسيم، اگر تو حالت خوب است يك ضربدر جلو نوشته بگذار. قربانت زهرا"
خدايا اينها چه كساني هستند و چرا اينجا نگهداري ميشوند. اين دختر يا پسري كه برايش پيغام گذاشته چه رابطهاي با هم دارند. اگر اينها مبارز هستند اين نوشتههاي عاشقانه چيست و اگر مبارز نيستند در زندان سياسي عراق چه ميكنند؟!
در همين وقت نگهبان آمد و گفت: وقت غروب است، بايد داخل شوي! حوله را بر سرم كشيد و راهي سلول شدم.
هر كاري ميكردم فكر علي و زهرا مرا رها نميكرد. از نوشتهها مشخص بود كه يك دختر و پسر جوان هستند. چه كار كردهاند كه در دست صداميان اسير شدهاند و براي چه به عراق آمدهاند و چه رابطهاي با هم دارند؟ شايد هم عراقيها از مناطق مرزي آدمربايي كردهاند.
خيلي ناراحت شدم و تا لحظهاي كه خواب مرا فراگرفت به آنان فكر ميكردم. اين افكار همچنان تا نوبت هواخوري بعدي ادامه داشت. بلافاصله سراغ نوشتهها رفتم. چيزي كه جلوي نوشتهها اضافه شده بود نفر سومي بود كه نوشته بود: "بچهها نگران نباشيد بزودي از اينجا ميرويم."
بلافاصله چوبكبريت گير آوردم و نوشتم: "بچهها حالتان چطور است، اينجا چه ميكنيد و براي چه آمدهايد، من خلبان حسين لشگري هستم و 16 سال است كه از خانوادهام خبر ندارم."
آن روز و روزهاي بعد در فكر بودم كه چرا اينها سه نفر شدند و اين آخري كيست؟ ثانيهشماري ميكردم دوباره به هواخوري بروم. بلافاصله به طرف نوشتهها رفتم و در جلوي نوشتههاي زهرا نوشته شده بود: "من هم حالم خوب است، همهاش به فكر تو هستم. اگر خدا بخواهد به همديگر ميرسيم. غذاي اينجا خوب نيست، ميخواهم به عراقيها بگويم ما را از اين محل ببرند. دوستت دارم، علياكبر."
نفر سوم اسم خودش را نوشته بود:"حسن خلج" اهل قزوين و از من خواسته بود مشخصات بيشتري بنويسم. دفعه بعدي كه براي هواخوري رفتم نوشتهها زياد شده بود.
علياكبر به زهرا نوشته بود "مرا بازجويي بردند. از مشخصات داييها و پسرعموها پرسيدند. گفتم: من و تو دخترعمو و پسرعمو هستيم و ميخواهيم ازدواج كنيم و از دست رژيم ايران فرار كردهايم و قصد پيوستن به سازمان مجاهدين خلق را داريم و تو هم دقيقاً همين جوابها را بده! اگر بفهمند دروغ ميگوييم پدرمان را در ميآورند."
زهرا متعاقباً از علياكبر خواسته بود مشخصات عمو و پسرعمويش را براي او بنويسد تا بتواند در بازجويي جواب بدهد. حسن خلج نوشته بود 16 سال سن دارد و در درگيريهاي قزوين فرار كرده است و قصد پيوستن به سازمان مجاهدين خلق(منافقين) را دارد.
چند جملهاي به عنوان وصيت برايشان نوشتم: " اگر به سازمان بپيونديد فقط سلول خودتان را مقداري بزرگتر كردهايد؛ چون سازمان خودش در بغداد زنداني است. تا بيشتر آلوده نشدهايد برگرديد به كشور خودمان. شماجوان هستيد و آينده روشني داريد. چند روز ديگر عيد فرا ميرسد و شما بايد پيش خانوادههاي چشم انتظار خود باشيد."
در پايان دو بيت شعر نوشتم:
من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال
چرا عاقل كند كاري كه بازآرد پشيماني زليخا مرد از حسرت كه يوسف گشت زنداني
5 دقيقه بعد نگهبان آمد و گفت وقت تمام شد. خيلي دلم ميخواست نوبت بعدي هواخوري فرا ميرسيد تا ببينم جواب آنها چيست.
پس از برگشت به سلول سرما خوردم و چند روز نتوانستم بيرون بروم. پس از بهبودي وقتي به هواخوري رفتم ديدم جواب هر سه نفر آنها در چند كلمه خلاصه شده است:
1- پشيمانم ولي چارهاي ندارم كه به سازمان بپيوندم و با علي باشم.
2- پشيمانم من هم چارهاي ندارم كه با سازمان و در كنار زهرا باشم.
3- پشيمانم ولي چارهاي ندارم جز اينكه تا آيندهاي نامعلوم به سازمان بپيوندم. ما سفارش ميكنيم تو حتماً برو ايران و اينجا ماندگار نشو!
ناراحت و اندوهگين از جواب آنها بقيه وقتم را قدم زدم. سه روز به شب عيد سال 1374 مانده بود و اين شانزدهمين سالي است كه در غربت سال نو را جشن ميگيرم و از خانواده خود خبري ندارم. خدايا به من صبر بده تا بتوانم به آنچه خواسته تو است، راضي باشم و تحمل كنم! "
ادامه خاطرات امير آزاده شهيد سرلشكر "حسين لشگري" در فواصل زماني مشخص در سايت باشگاه خبرنگاران منتشر ميشود.
انتهاي پيام/
دوشنبه 2 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]