واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: به امام حسين قول دادم تا چادري شوم
ابي عبدالله (ع) هم كه هميشه لطفشون شامل حال ماست تابستون همون سال منو طلبيدن كربلا وقتي برگشتم يه آدم ديگه شده بودم ديگه از نگاه هاي بد ناراحت كه چه عرض كنم زجر ميكشيدم تازه چادر معمولي سرم ميكردم و سعي ميكردم روي صورتمو تا حدي بپوشونم تا باحياتر بشم ديگه حس نمي كردم دارم تحملش ميكنم، لذت ميبردم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
حتما با سلسه مطالبي با عنوان "خانمها حتما بخوانند" يا محوريت مسئله حجاب كه هر شب در مجله شبانه منتشر ميشود آشنا هستيد.
اگر شما دوستان گرامي نيز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب داريد مي توانيد به ايميل [email protected] ارسال كنيد تا با نام خودتان منتشر شود شما حتي مي توانيد در اين بخش مطالب ديگر عزيزان را نقد كنيد.
---------------------------------------------------------------------
اولين روزي كه چادر سر كردم وقتي بود كه رفتم اول دبيرستان (البته بچگي هامم چادر داشتم ولي اونا فقط از روي بچگي بود و من خيلي بشون اهميت نميدم)
مامانم يه چادر خوشگل خريده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدي بايد از نامحرم خودتو بپوشوني اينم هديه ي تو برا بزرگ شدنت
منم چادرو سر كردم انصافا هم تا پيش دانشگاهي خوب سرم كردم ولي چون خودم هنوز نفهميده بودم اين چادر چه نعمت بزرگيه، پيش دانشگاهي به بهانه ي اينكه جلوي دستو پامو ميگيره از سرم برداشتم؛ اون موقع هيچ حس خاصي نداشتم حتي نمي فهميدم بدون اون چقدر راه رفتن تو خيابون سخته ،حتي نمي فهميدم كه تحمل نگاه هوس آلود چقدر سخته
تا اينكه به لطف خدا دانشگاه شاهد قبول شدم؛ اون موقع هم چادر رو فقط تو دانشگاه سر ميكردم چون دانشگاهمون چادر اجبار بود، سر كلاسم به هواي اينكه مي خوره زمين كثيف ميشه درش مي اوردم
بعد از يه مدت با يه سري از بچه ها آشنا شدم كه خيلي خفن بودن(تو انجمن اسلامي مستقل دانشگاهمون) ؛دليل آشناييمم حرم امام رضا (ع) بود يعني به عشق زيارت آقا علي بن موسي الرضا(ع) با اونا همراه شدم اومدم چادرمو دربيارم كه ديدم همه ي آقايون با نگاه معذب سريع سرشونو مينداختن پايين و رد ميشدن، گفتم تو كه تو دانشگاه سرت ميكني بذار اين بندگان خدا اذيت نشن بهشون احترام بذار و سرت كن، خلاصه اون موقع حس ميكردم دارم چادرمو تحمل ميكنم تازه از اون چادر مليا (چادر مدرن)سرم ميكردم
روزاي آخر اين سفر، ازمون يه امتحاني گرفتن گفتن هركي قبول بشه ميبريمش مناطق جنگي. منم گفتم چه خوب يه امتحانه ديگه كار سختي نيست. ازقضا منم جزو 17-18 نفر اول شدم و عازم كربلاي ايران
بعد از ورودم به شلمچه انگار رنگ دنيا برام عوض شد؛ تازه فهميدم من چقدر بدم( نمي دونم رفتيد اونجا يا مي تونيد اين حسو درك كنيد؟) پشت شبكه هاي حصار كه اونورش تقريبا خاك عراق بود.يه آقايي اومد گفت اينجا نزديك ترين نقطه ي ايران به كربلاست
اه از نهاد ما بلند شد بعد از زيارت نامه خوندن پاي اون حصارا به خود آقا قول دادم كه آدم بشم و سعي كنم بچه ي خوبي باشم در عوضش اون منو پيش خودش ببره .از اونجا كه برگشتم ديگه چادرمو زمين نذاشتم ، سعي كردم براي رضاي خدا خيلي از كارا رو انجام بدم
ابي عبدالله (ع) هم كه هميشه لطفشون شامل حال ماست تابستون همون سال منو طلبيدن كربلا وقتي برگشتم يه آدم ديگه شده بودم ديگه از نگاه هاي بد ناراحت كه چه عرض كنم زجر ميكشيدم تازه چادر معمولي سرم ميكردم و سعي ميكردم روي صورتمو تا حدي بپوشونم تا باحياتر بشم ديگه حس نمي كردم دارم تحملش ميكنم، از وجودش لذت ميبردم
الان تو هرجايي كه برم از سرم برش نميدارم حتي توي كوه و اصلا هم احساس سختي نميكنم من و چادر الان با هم دوستيم اون منو اذيت نميكنه منم سعي ميكنم حرمتشو نگه دارم
واقعا چادر به خانوم كه زيباترين مخلوق خداست ؛كه ديگران از ديدن زيباييش انگشت حيرت به دهان فرو ميكنن ، اجازه ميده كه راحت بدون هيچ دغدغه اي از نامردا وارد اجتماع بشه و بتونه استعدادهاشو كه خدا بش داده بدون نگاه به جنسيتش شكوفا كنه
يکشنبه 1 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]