محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان می‌شوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستوران‌ها و کافه‌ها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیه‌های کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829582889
ماجراهاي واقعي با همكاري پليس پيشگيري خراسان رضويدرامتدادتاريكي
واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: ماجراهاي واقعي با همكاري پليس پيشگيري خراسان رضويدرامتدادتاريكي
هلقي نژاد- «نمي توانم خودم را ببخشم! خشمي آني زندگي ام را به جهنمي تبديل كرد كه ۲ ماه است در آتش آن مي سوزم...» اينها بخشي از اظهارات مرد ۳۰ ساله اي است كه چند روز قبل با چهره اي افسرده و غمگين وارد اتاق مددكاري كلانتري گلشهر مشهد شد و اين گونه مشكلش را مطرح كرد: حدود ۲ ماه قبل خودروام به تعمير نياز پيدا كرده بود و من در حياط منزل مسكوني ام، مشغول بررسي خرابي آن بودم. پسر ۳ ساله ام مدام دور و برم مي چرخيد و با شيرين زباني قصد داشت تا به من كمك كند. ناراحت بودم مدتي بايد از كار مي افتادم، خودرو هم خرج سنگيني روي دستم گذاشته بود. در اين گير و دار فرزندم از من درباره وسايلي كه دستم بود، سوال مي كرد بابا اين چيه؟ هر بار كه با بي حوصلگي توضيح كوتاهي مي دادم كنجكاوي اش زيادتر مي شد و با شيرين زباني بيشتري مي گفت: بابا كمك كنم تا ماشين روشن شود؟ سوالات پي در پي او اعصابم را به هم ريخت. به او گفتم برو آن آچار را بياور! پسرم با خوشحالي لبخندي زد و با شادي كودكانه اش به طرف جعبه ابزار رفت اما او انبردست آورد. دوباره گفتم برو آچار بياور! او باز هم اشتباه آورد. ديگر كنترل خودم را از دست داده بودم يك لحظه خشم بر من غالب شد و با وسيله اي كه دستم بود پشت دست كوچكش كوبيدم و فرياد زدم چرا گوش نمي كني... از صداي گريه اش همسرم داخل حياط دويد و او را بغل كرد و محكم در آغوشش فشرد اما نازها و بوسه هاي مادرانه هم نتوانست او را آرام كند با چشمان پراشكش و با وحشتي كودكانه به من نگاه مي كرد و از شدت ترس، سرش را روي شانه همسرم گذاشت كه به ناچار همسرم او را به داخل اتاق برد. آن شب از ناله ها و گريه هاي فرزندم خوابمان نبرد. دستش ورم كرده و كبود شده بود. وقتي او را براي درمان به بيمارستان برديم پزشك معالج جمله اي گفت كه دنيا روي سرم خراب شد. او گفت: رگ دست پسرت قطع شده است و به دليل خونريزي داخلي بايد دستش را قطع كنيم و اين گونه بود كه فرزند دلبندم دستش را از دست داد؛ از آن روز به بعد زندگي ام از هم پاشيد. ۲ ماه است كه دنيا در نظرم تيره و تار است اگرچه مي دانم همسر و فرزند دلبندم نيز حال و روز خوبي ندارند. از آن به بعد نه تنها همسرم حتي كلمه اي با من حرف نزده، بلكه از نگاهش هم شرم دارم. صداي دلنشين پسرم را كه مي خواست به من كمك كند به ياد مي آورم و دائم با خود فكر مي كنم آيا او مي تواند با يك دست ماشين مرا تعمير كند!! كاش زمان به عقب بازمي گشت و من براي لحظه اي خشم خود را كنترل مي كردم تا چنين روز سياهي را نبينم. او اين جملات را گفت و هاي هاي گريست.
چهارشنبه 27 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]
-
گوناگون
پربازدیدترینها