تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، جز اين كه در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشكار شد....
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830858369




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قلمرو چرخه عقل


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: قلمرو چرخه عقل


طرح اين پرسش ممكن مي‌افتد كه: پرسشها و بلفضولي‌هاي عقل هميشه راه به مقصود مي‌گشايد؟ آيا عزم عقل در رسيدن به جمله حقايق جهان و كشف رموز هستي همواره قرين كاميابي و موفقيت است؟ آيا مي‌توان كاميابي عقل را در تفوق بر مجهولات و حل معماهاي بشر تماماً شاهد بود و آن را در همه امورات جهان هستي قادر مطلق قلمداد كرد؟ در يك كلام، عقل چگونه از چنگ شكهاي احاطه‌شده رهايي مي‌يابد و خود را بر پايه يقينيات و امور متيقن استوار مي‌دارد؟ و...

تاريخ انديشه، پاسخهاي مختلفي را در برابر پرسشهايي از اين دست تجربه كرده است. فيلسوفان و كاوشگران حوزه معرفت كوشيده‌اند پاسخهاي كم و بيش روشني را در برابر چنين پرسشهايي بنشانند كه هر يك، نوعي از نگرش فلسفي را حكايتگر است. به طور كلي آرا و نظرات فيلسوفان در موضوع قلمرو چرخه عقل به دو دسته تقسيم مي‌شوند:

1ـ فيلسوفاني سعي داشته‌اند كه به واسطه تشكيك در امور از مدعيات عقل بكاهند و در برابر آن دسته از انديشه‌ورزاني كه حاميان مكتب اصالت عقل شمرده مي‌شوند و بر حاكميت پردامنة عقل تأكيد مي‌ورزند، از «حدود عقل» سخن به ميان آورند و قامت عقل را در شكار حقايق عالم و در حصول معرفت يقيني كوتاه جلوه دهند. وجه غالب آراي اين دسته از فيلسوفان را مي‌توان در اعتقاد به ناتواني عقل نسبت به درك پاره‌اي از مستندات وحياني، اعتقاد بر عدم قطعيت حكم عقل، فروماندن در ورطه شك عقلاني، و متقابلا اصالت و برتري ايمان خلاصه كرد.

2ـ در مقابل، به دسته ديگري از فيلسوفان و مكاتب فلسفي مي‌توان اشاره كرد كه به وسعت قلمرو خرد و پهناي دامنه چرخة عقل نظر داشته و عقل را كم و بيش در پاسخگويي به همه پرسشها، يا دست‌كم حل بسياري از معماهاي هستي توانمند نشان مي‌دهند. همچنين مشخصه اصلي نظرات و آراي اين دسته از فيلسوفان را بايد در اعتقاد به اولويت و حاكميت عقل، رستن از پنجه شك و موفقيت قواي عقلاني در رسيدن به مرز يقين و توانايي در اثبات موضوعات مابعدالطبيعي با برهان عقلي و بداهت استدلالي دانست.

در اين بخش به اختصار، به شرح پاره‌اي از آرا و نظرات اين دو دسته با عناوين «معتقدانِ به كوتاهي قامت عقل»، و «معتقدانِ به بلندي قامت عقل» پرداخته مي‌شود.

معتقدانِ به كوتاهي قامت عقل

اين دسته از انديشه‌ورزان موفقيت عقل را در راهيابي به پاره‌اي از حيطه‌هاي نظري ناممكن دانسته‌اند و به طور كلي اين عزم را عقيم و سترون به شمار آورده‌اند. اين گروه بر آنند كه قدرت عقل را در گشودن رموز بسته و ناگشوده حيات حدود و ثغوري است. عقل انساني قادر به شناخت ذات اشيا نيست و نسبت به درك پاره‌اي از معتقدات ديني ناتوان و قواي عقلاني در دريافت اسرار مستند به وحي ضعيف است. همچنين نامتيقن بودن احكام عقل، و محدوديت شناسايي عقلي از جمله باورهاي ديگر اين فيلسوفان محسوب مي‌شود.

برخي نيز در اعتقاد به كوتاهي قامت عقل پا فراتر نهاده، و بي‌اعتقادي به عقل را از حد گذرانده‌اند. به طوري كه اگر عقل چهره خود را به آنها مي‌نمود، آن حالت را بيماري مي‌ناميدند.

روسو (‏Rousseau‏) در زمره اين دسته از افراد، به صراحت اعلام كرد: «حالت تفكر حالتي غيرطبيعي است و انسان متفكر حيوان فاسدي است!»1

شكاكان به ويژه سوفسطاييان از جمله گروهي محسوب مي‌شوند كه قدر و اعتبار معرفت عقلاني را مورد رد و انكار قرار مي‌دهند و آن را ضابطه مطمئني براي تشخيص صواب از خطا نمي‌دانند.

پروتاگوراس (‏Protagoras‏:411ـ481 ق.م) مظهر جنبش بزرگ سوفسطايي، انسان را مقياس همه چيزها مي‌دانست؛ مقياس هستي چيزهايي كه هست و مقياس نيستي چيزهايي كه نيست. وي بدين‌سان بر قدرت عقل در شناخت امور ترديد روا داشت. او تشكيك را در حوزه شناسايي و معرفت عقلاني آن چنان پيش برد كه طي عبارتي در كتاب «درباره خدايان» گفت: «درباره خدايان من نمي‌توانم بدانم كه داراي چگونه شكلي هستند؛ زيرا امور بسياري مانع از اين دانش‌اند. مخصوصاً تاريكي موضوع و كوتاهي عمر آدمي.»2

گرگياس (‏Gorgias‏: 483ـ375 ق.م) دومين مظهر جنبش سوفسطايي است كه از عدم يقين در شناخت عقلاني و از عدم امكان راهيابي به تماميت وجودي چيزها سخن راند. وي صراحتاً ابراز داشت: «هيچ چيز وجود ندارد. اگر چيزي وجود هم داشته باشد، نمي‌تواند شناخته شود. حتي اگر اين وجود شناختني باشد، اين شناسايي نمي‌تواند به ديگري منتقل شود!»

پيرهون(‏Pyrrhon‏:360ـ270 ق.م) از شكاكان پرآوازة يونان ضمن اعتراف به بي‌اعتمادي عقل، بر آن بود كه عقل نمي‌تواند در جوهر دروني اشيا نفوذ كند. ما فقط مي‌توانيم بدانيم كه اشيا چگونه به نظر ما مي‌آيد. اشياي واحد براي مردم مختلف، متفاوت به نظر مي‌آيند و ما نمي‌توانيم بدانيم كه كدام حق و درست است؛ لذا در برابر هر قولي، قول مخالفي مي‌توان ابراز كرد، با دلائلي به همان اندازه معتبر. شك دامنه‌دار او در اين عبارت خلاصه مي‌شد: «نه اين درست است و نه آن.»

بنابر اين نظريه ما نمي‌توانيم از رهگذر عقل درباره چيزي مطمئن باشيم و مرد خردمند از حكم قطعي و راسخ در امورات خودداري مي‌كند. بهتر است به جاي اينكه بگوييم اين چنين است، بگوييم: به نظر من چنين مي‌آيد، يا ممكن است چنين باشد.

به زعم پيرهون با هيچ نوع استدلال منطقي نمي‌توان ترجيح يك عمل يا عقيده‌اي را بر عمل و عقيده‌اي ديگر ثابت نمود. حواس و عقل عاجز از تحصيل معرفت يقيني‌اند. نه حواس و نه منطق، هيچ‌كدام دانشي را كه بشود به آن اطمينان كرد، به بشر نمي‌دهند. حواس شيء را در هنگام درك، غير از آنچه هست، جلوه مي‌دهد و منطق نوكر دست به سينة تمناها و آرزوهاست. قياس بي‌نتيجه است؛ زيرا هر فرضي متضمن نتيجه‌اي است كه از خود آن حاصل مي‌شود. «هر استدلالي استدلال متضادي دارد.» حقيقت هيچ چيز معلوم نيست؛ بنابراين نبايد در برابر موضعي، موضع مقابل گرفت و...

طُرفه اينكه در پرتو اعتماد به فلسفه شك و اعتقاد به ضعف چرخه عقل، مرگ و زندگي در نظر او يكسان جلوه مي‌كرد. مشهور است وقتي به او گفتند: «اگر فرقي بين زندگي و مرگ وجود ندارد، پس چرا انتحار نمي‌كني»، در پاسخ گفت: «به همان دليل كه فرقي بين مرگ و زندگي وجود ندارد!» شك دامنه‌دار او گريبان همه چيز را مي‌گرفت. به استثناي يك چيز و آن هم خود شك بود!

پيروان پيرهون در پرتو نظرات او، با طرح مسائل جديدتر به شكاكيت افراطي عقل وجهي كامل بخشيدند و دريچه‌هايي ديگر در اين خصوص گشودند. «آركزيلانوس» از فيلسوفان يونان، در تشكيك حصول كمترين درجه‌اي از معرفت يقيني عقل آنچنان همت گمارد و طريق افراط گزيد كه آشكارا تصريح داشت: «درباره هيچ چيز يقين ندارد، حتي درباره اين امر كه درباره اينكه درباره هيچ چيز يقين ندارد!»

مشرب اصالت ايمان

مكتب فيدئيزم (‏Fideisem‏)يا مشرب اصالت ايمان نيز به نوعي ديگر به محدوديت عقل و ضعف چرخه آن نظر دارد. اين مكتب به ناتواني عقل در نيل به حقيقت، به ويژه درك پاره‌اي از معتقدات ديني و ضعف قواي عقلاني در دريافت اسرار مستند به وحي قائل است. از آن جمله است شخصيتي چون پاسكال (‏Pascal‏: 1623ـ 1662) كه در تحقير عقل انساني مي‌گويد: «خود را خوار و حقير شماريد؛ عقول ناتوان، خاموش شويد؛ طبايع گيج و گول... گوش به كلام خدا دهيد!»3

او در اين جهت تا آنجا پيش رفت كه ادراكات حسي را بي‌ارزش و فاقد اعتبار شمرد و در عقل و استدلال و در صحت مبادي اوليه و اوليات و حتي در ادلة رياضي و اصول هندسي تشكيك روا داشت.‏

‏ ميشل دومونتني (De Montaigne‏: 1532ـ 1592) اگرچه صاحب نظام فكري نبود و انديشه‌هاي خود را عمداً به شيوه‌اي نامنظم عرضه مي‌كرد، اما به پيروي از شكاكان قديم امكان علم يقيني را انكار مي‌كرد و بر نابسنده بودن هر گونه ملاك و محك دانايي تأكيد داشت. وي در دفاع از شكاكيت، آشكارا گفت: «شك بارزترين نشانه حكمت است» و در اين اعتقاد چنان پيش رفت كه بر ديوار اتاق مطالعه خود اين جمله را نوشته بود: «آنچه يقين است، اين است كه هيچ چيز يقيني نيست و من هر حكمي را معلق مي‌گذارم.»4

اعتقاد ميشل دومونتني بر عدم قطعيت حكم عقل، و ناتواني حواس از ادراك حقيقت، او را به عجز و حقارت انسان رهنمون ساخت و بر اين گفته خود اصرار ورزيد. مونتني در مقاله‌اي به نام «آپولوژي» (‏Apology‏) كه به ظاهر دفاع از الهيات طبيعي «سيمون» بود ولي در حقيقت، عكس آن، يعني تخريب شكاكانه ادعاهاي عقل انساني بود، چنين استدلال نمود كه: «بسي پرمدعايي است كه انسان خود را اشرف مخلوقات جهان هستي مي‌داند و حال آنكه عقل نظري او غير قابل اعتماد و نتيجه‌گيري‌هاي آن غيرمتيقن است.»5

پرمدعايي انسان بارها در آثار مونتني به باد حمله گرفته شده است. البته بيشترين حملات او به عقل آدمي است؛ چرا كه عقل انساني از نظر او قابل اعتماد نيست. اعتقاد به فيدئيزم يا مذهب اصالت ايمان ناشي از اين بي‌اعتمادي است. در «آپولوژي» نتيجه مي‌گيرد كه: «تنها ايمان است كه مي‌تواند رازهاي مسيحيت را دريابد و انسان تنها در صورتي مي‌تواند خود را از انسانيت فراتر برد كه خدا دست ياري به او بدهد.»6

كي‌ير كگور (‏Kierkeqaard‏: 1813ـ 1855) متفكر دانماركي و مؤسس مكتب اگزيستانسياليسم در شيوه فكري خود كمابيش به مشرب فيدئيزم نزديك است. وي پس از ابراز شكاكيت خود مي‌گويد: راه نجات انسان از جهل اين است كه وضع و حالت غم‌انگيز و فاجعه‌بار خود را بشناسد و سپس چشم‌بسته، يعني نه به وسيله عقل و منطق بلكه به نور ايمان در جستجوي راهي برآيد خارج از آن وضع و حالت نكبت‌آميز و تأسف‌آور؛ زيرا فقط ايمان است كه مي‌تواند صورتي از رابطه و اتصال ميان انسان و خدا در تجربه تاريخي انسان باشد.7

ترجمان شكاكيت كي‌ير كگور اين است كه دانايي ناممكن نيست و شناسايي براي انسان مي‌تواند ممكن‌الوصول باشد، ليكن اين شناسايي به واسطه قواي ذهني و رياضتهاي عقلاني مرتبط با تجربه امكان حصول نمي‌يابد، بلكه به صورت غيرعقلاني بوده و تنها در سايه نور اعجازگر غيبي است كه امكان آن فراهم مي‌آيد؛ زيرا درك حقايق ضروري از قابليت و ظرفيت ما خارج است و «تنها اين ايمان است كه به منزله بالاترين و والاترين شور در انسان» متضمن معرفت يقيني است.8

اهميت ايمان و نقش آن در حل مشكلات انسان در تصويري كه كي‌ير كگور در اثر معروف خود «ترس و لرز» از حضرت ابراهيم به عنوان قهرمان ايمان ارائه داده است، به خوبي روشن مي‌شود: «قهرمانان ايمان كسي است كه اعمالي را بدون استدلال عقلي بداند و بفهمد. عمل ابراهيم بهترين نشاني است از قوت ايمان كه به دور از چند و چون‌هاي عقلي بوده و وسوسه عقل در آن راهي نمي‌يابد.»

كي‌ير كگور چنين تعليم مي‌دهد كه ايمان فقط برتر از عقل نيست، خلاف عقل است. عقل را از دست دادن براي يافتن خدا، محض اعتقاد است. به عبارتي ترك فاهمة خود و استقرار ذهن و روح خود بر محال همان ايمان است.‏

‏همچنين است فرانسيس بيكن (‏Bacon‏)كه ايمان را بالاتر از عقل به شمار آورده و آن را در امور عملي و اصول عقيدتي به اصالت نشاند. او اعتقاد دارد آنچه مربوط به ايمان است، بايد از دين و وحي انتظار داشت و نه از عقل و برهان. و صراحتاً ابراز مي‌دارد: نبايد اسرار الهي را تا حد عقل تنزل داد؛ زيرا جستجو كردن اسرار الهي و معارف ايماني به وسيله عقل مانند جستجو كردن زنده در ميان مردگان است!

هانري برگسن (‏Bergson‏) از فيلسوفان شهودي ضمن اعتقاد به نسبي بودن اصول عقلي و عدم فهم حيات از سوي عقل، قائل است كه عقل چون به وسيله مفاهيم كلي ادراك مي‌كند، نمي‌تواند موجود حقيقي و امر خاص و متفرد را مورد شناسايي قرار دهد. براي چنين دريافتي بايد به معرفت شهودي متوسل شد. بنابر نظريه برگسن، عقل نظر به اعتيادي كه به ماده دارد، در مطالعه مجردات كامروا نيست. عقل تنها در اموري مي‌تواند به مطالعه بپردازد كه بيشتر با ماده يا ظواهر مادي مناسبت دارد. از اين رو نظرات برگسن نيز به نظريه كوتاهي قامت عقل در حوزه معرفت تعلق مي‌گيرد.

ايمانوئل كانت (Kant‏:1724ـ 1804) فيلسوف آلماني فلسفه جديدي بر پايه محدوديت عقل بنيان نهاد. او با تقسيم عقل به «نظري» و «عملي»، بر آن بود كه شناخت آدمي تنها بر اساس مجموعه قواعد و استعدادهايي كه واجد آن است، ممكن مي‌باشد و قادر نيست فراتر از توانش قدم نهد و اشيا را آن چنان كه هست (نفس‌الامر)، بشناسد، بلكه تنها در قلمرو شناخت، ظواهر اشيا و پديدارها (فنومن) مورد بازشناسي قرار مي‌گيرند و ذات پديدار (نومن) همچنان ناشناختني باقي خواهد ماند.

او در اين زمينه تصريح مي‌دارد: «...تنها به واسطه صورت شهود حسي است كه ما مي‌توانيم از اشيا شهود مقدم بر تجربه داشته باشيم، ليكن به واسطه آن فقط مي‌توانيم اشيا را چنان كه بر ما (حواس ما) پديدار مي‌شوند، بشناسيم، نه بدان گونه كه در نفس‌الامر هستند...»9

از ديد كانت عقل انسان در بررسي سه مسأله اصلي و محوري در قلمرو مابعدالطبيعه يعني «بقاي نفس»، «آغاز و انجام جهان» و «وجود خداوند» دچار تعارض احكام شده، درمي‌ماند؛ به طوري كه ترجيح يكي از احكام سلبي و ايجابي به لحاظ عقل نظري غيرممكن است. از اين رو به هيچ وجه نمي‌توان براي هر يك از مسائل مزبور كه چنان كه گفته شد، محوري‌ترين مسائل مابعدالطبيعه را تشكيل مي‌دهند، پايگاهي عقلاني جستجو نمود و در رد يا پذيرش يكي از احكام معارض به وجه عقلاني ايستادگي كرد.

‏معتقدانِ به بلندي قامت عقل

عده‌اي نيز به عكس، عقل را در طريق معرفت و پاسخگويي به همه پرسشها و حل بسياري از معماهاي هستي قدرتمند انگاشته و از بيان ناكارآمدي آن در پاره‌اي از حوزه‌هاي شناسايي و ضعف آن در گشودن رمز حيات اجتناب مي‌ورزند.

اين دسته از فيلسوفان همچنين ضمن اعتقاد به اولويت و حاكميت عقل بر اين عقيده‌اند كه: عقل نيرويي است كه توانايي آن را دارد كه جهان را چنان‌كه هست، كشف كند و به مثابه آيينه واقعيت جهان را آنچنان كه هست، در خود منعكس كند. عده‌اي از مجذوبان و قائلان به بلنداي قامت عقل، همچون جوردانو برونو (‏Bruno‏)‏‎‏ در عصر روشنگري اروپا، آنچنان در اين نظريه جانب افراط را گزيدند كه پرستش، عقل آنان را دين و عقيده گشت و به واسطه آن آزارها و اذيتها به جان خريدند.‏

افلاطون(‏Platon‏: 427ـ 346 ق.م) از جمله فيلسوفاني است كه به قدرت ويژه عقل در حصول معرفت يقيني اعتقاد دارد. وي معتقد است كه عقل مي‌تواند عالم معقول را كه غايب از حواس ماست، بشناسد و تا عالم مُثُل يا عالم اعيان ثابته ارتقا يابد.‏

‏مُثُل از نظر افلاطون منبع شناسايي معرفت عقلاني است كه به وسيله مفاهيم كلي حاصل مي‌شود. وي معتقد است كه نفس آدمي پيش از پيوستن به بدن، در عالم مُثل يا معقول مي‌زيسته و با چشم عقل با اصول و دستورهاي مطلق هستي ديدار داشته است و پس از تعلق به بدن، خاطراتي بسيار ضعيف از آن عالم به يادگار دارد. عقل مي‌تواند با انديشيدن و از رهگذر گفتگو به كشف حقايق دست يابد و پاسخي در برابر پرسشهاي خود بنشاند.

رنه دكارت ‏(Descartes‏) فيلسوف فرانسوي و باني بحث معرفت جديد و بنيانگذار شك روشي، بر اين بود كه در حوزه مابعدالطبيعه، عقل توان آن را خواهد داشت كه به مرز يقين نايل آيد و آن را پشتوانه كليه مسائل قرار دهد. از اين رو بود كه دانايي و معرفت را همچون درختي فرض نمود كه ريشة آن مابعدالطبيعه است؛ ريشه‌اي كه بنيه آن را خواهد داشت تا در شرايط مختلف حيات ساقه را متضمن باشد. او معتقد شد كه «تمام مشكلات علم، رياضيات و زندگي عملي به وسيله فروغ ذاتي عقل كه از نظم خود پيروي مي‌كند، قابل حل هستند.»10

در شك روشي برخلاف فيدئيزم، ضمن پالودن ذهن از مفاهيم خدشه‌پذير و تشكيك نسبت به جزميتهاي متداول، با اعتنا و تكيه بر عقل و اعمال روشي مناسب و انتظام‌يافته، حركتي تدريجي از مرز شك تا سر حد يقين انجام مي‌پذيرد و مفاهيم متيقن معلوم مي‌شود. وي اطمينان يافت كه هر آنچه در فروغ روشن عقل بديهي به نظر مي‌رسد و از صراحت و روشني برخوردار است، حقيقت است. دكارت وجود و كمال خداوند را از طريق برهان عقلي و بداهت استدلالي به اثبات رساند. البته نخستين امر متيقني كه در جريان شك روشي دكارت با ابتنا به قاعدة وضوح و تمايز شناخته شده و مبناي امور يقيني ديگر قرار مي‌گيرد، هستي انسان است كه در عبارت: «من مي‌انديشم، پس هستم» متجلي مي‌شود.

اين فيلسوف فرانسوي قدر و اعتبار اصول و احكام عقل را مطلق دانسته و آن را نه فقط قوانين اذهان، بلكه قوانين اعيان نيز مي‌شمرد. او با قطعيت بر صلاحيت و قابليت عقل براي ورود در قلمرو مابعدالطبيعه و شناخت كُنه و ذات امور نظر دارد.

تفصيل بيشترِ آرا و نظرات فيلسوفان در قلمرو چرخه عقل، و نقد و بررسي هر يك از آنها به مجال ديگر و فزونتر نياز دارد كه در اين اختصار نمي‌گنجد؛ اما صرف نظر از درستي يا نادرستي آراي فيلسوفان و انديشه‌ورزان تاريخ انديشه نظري در موافقت يا مخالفت با قامت بلند عقل در شكار حقايق، چنان كه در فصل پيش نيز گفته شد، اين واقعيت را نمي‌توان و نبايد از نظر دور داشت كه همه اين نظرات فلسفي در پاسخ به پرسشهايي است كه جملگي، منشأ عقلاني داشته و از كانون عقل سرچشمه مي‌گيرد. طُرفه اينكه تنوع پاسخهاي داده شده نيز، در ساحت و قلمرو عقل شكل مي‌گيرد.

خلاصه اينكه اگر عقل در نقش جوهر وجود آدمي و به عنوان داده‌اي الهي به انسان اعطا نمي‌شد، هيچ‌گاه انديشه‌اي و يا انديشه‌هايي متضاد در حدود شناسايي عقل شكل نمي‌گرفت؛ در نتيجه رشته‌هاي پرسش و پاسخ هم نمي‌تنيد‌. همه اين موافقت و مخالفتها مرهون قوه عقل است؛ به ويژه آنجا كه عقل در مرتبه بالاتري، خود را به نقد و سنجش مي‌كشاند و از منظرهاي مختلف به بلندي يا كوتاهي قامت خود حكم صادر مي‌دارد. بدين‌سان عقل اين توان را دارد كه علاوه بر نقد موضوعات مختلف، در سطحي برتر خود را نيز به معرض نقادي قرار دهد و پيرامون امكان يا عدم امكان خود در شناختن امور به بحث و نظر بنشيند، و اين همه، چنان كه گفته شد، جملگي به جوهر عقلاني بشر و اعتبار و اصالت اين جوهر دلالت مي‌كند.

‏ پي‌نوشتها:

1ـ دورانت، ويل، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، ص35، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371

2ـ گمپرتس، تئودور، متفكران يوناني، جلد اول، ص465‏

3ـ پل فولكيه، فلسفه عمومي يا مابعدالطبيعه، ترجمه دكتر مهدوي، ص70

4ـ برك، پيتر، مونتني، ترجمه اسماعيل سعادت، ص21، طرح نو، 1373

5ـ همان، ص 29

6ـ همان، ص30

7ـ ريچارد پاپكن ـ استرول آوروم، كليات فلسفه، ترجمه دكتر مجتبوي، ص423

8 ـ كي‌ِر كگور، ترس و لرز، ترجمه دكتر سيد محسن فاطمي، ص218

9ـ كانت، ايمانوئل، تمهيدات، ترجمه دكتر غلامعلي حداد عادل، ص120، مركز نشر دانشگاهي، 1370

10ـ همپشير، استوارت، عصر خرد، فلاسفه قرن هفدهم، ترجمه احمد سعادت‌نژاد، ص61



شنبه 23 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن