تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):توبه زيباست، ولى از جوان زيباتر .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819663863




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شهيدي كه ۳ بار دفن شد


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاين: شهيدي كه ۳ بار دفن شد
حاج حسين حتي خانه‌اش را در دزفول و اهواز تبديل كرده است به عباسيه و حسينيه؛ حاج حسين حتي اسم نخل‌هاي توي حسينيه را نخل الحسين و نخل الحسن گذاشته است و خاك كربلا ريخته است پايشان.

حسين نامي است كه با لحظه لحظه زندگي حاج حسين گره خورده است و از او جدا شدني نيست؛ همه اينها را گفتم تا وقتي حكايت محمدرضاي شهيدش را مي‌خوانيد تعجب نكنيد؛ نه از عارف مسلكي پسر و نه از صبر و سكوت سوزناك پدر؛ اين وسط هم جايي باز كنيد براي مادري كه بدون وضو محمد رضايش را شير نداد و براي عمل به وصيت شهيد تا ۴۰ روز پس از شهادت هم خم به ابرو نياورد.

محمدرضاي ۱۸ ساله كرامات زيادي داشته است پس از شهادتش؛ از اين كرامات نخواستم بنويسم، چون اعتقاد دارم اين كرامت‌ها جايش توي دل آدم‌هاست؛ اما همين چند لحظه پيش كه خواستم آپ كنم، محمدرضا كرامتي نشانم داد كه هنوز بغض آلودم.

دنبال تاريخ شهادتش بودم كه فهميدم محمدرضا ۱۴ آذر ماه ۶۱ شهيد شده است؛ و اگر اين كرامت نيست كه اول مطلب بابايش را نوشتم و مطلب محمدرضا ماند تا امشب كه سالگرد شهادتش است، شما نام ديگري رويش بگذاريد.

*در انتهاي آيينه

محمدرضا كنار مادر نشسته است؛ سر را بلند كرده و آرام مي‌گويد، مادر من رفتني هستم و شهيد مي‌شوم؛ به گونه‌اي هم شهيد مي‌شوم كه ديدن پيكرم ناراحتت مي‌كند. مادرجان! تو فقط بيا نگاه كن و برو. آن لحظه دوستانم تو را نظاره مي‌كنند. مراقب باش مادر؛ حرفي نزني‌ها.

و مادر زل مي‌زند توي چشم‌هاي محمدرضا و شايد دارد تصوير دامادي شاخ شمشادش را تصور مي‌كند.

*حكايت آن شب غريب

شب اربعين است و حاج حسين سرش گرم عشق ازلي‌اش؛ دلش شور عجيبي دارد؛ حس مي‌كند حال و روزش عادي نيست. مي‌رود سمت حسينيه اعظم؛ مي‌گويد كمي روضه بخوانم، آرام شوم.

حاج حسين مي‌داند نام حسين مسكن دردهايش است؛ توي همان حس وحال خودش است كه با موتور مي‌خورد به درب حسينيه. آن شب حاج حسين مي‌رود و روضه عباس مي‌خواند و يك دل سير گريه مي‌كند.

حاج صادق آهنگران است كه دارد مي‌آيد سمت حاج حسين با دو نفر ديگر از دوستانش؛ سلام مي‌كند با حاجي و مي‌پرسد: چطوري حاجي؟ چه مي‌كني؟

و اينجا حاج حسين رمز حس و حالش غريبش را مي‌فهمد و بدون هيچ مقدمه‌اي رو به حاج صادق مي‌گويد: «آمده‌اي خبر شهادت محمدرضايم را بدهي. خودم مي‌دانم».

*امان از دل مادر

حاج صادق و چند نفر ديگر مهمان حاج حسين مي‌شوند؛ دل مادر، آيينه تمام نماي عشق است. رو به حاج حسين كرده و دليل حضور حاج صادق را مي‌پرسد، اما تلاطم‌هاي دل مادر با نسيم آرامش حرف‌هاي حاج حسين آرام نمي‌شود.

به همراه طلوع، قامت مادر محمدرضاست كه در آستانه در ظهور كرده است و بدون مقدمه به حاج صادق مي‌گويد: «محمدرضايم شهيد شد؟» و بغض و اشك‌هاي حاج صادق كه سوز و نوا را از استادي به بزرگي حاج حسين درس گرفته است، تنها پاسخ است.

مادر هم درس آموخته مكتب زينب است؛ محكم مي‌ايستد روبروي حاج صادق و مي‌گويد گريه نكن مادر.

«ديشب در خواب ديدم كه سر محمدرضايم را دادند دستم و گفتند: «اين سر را بگير و شست و شويش كن و من سر محمدرضايم را گذاشتم روي پايم و با گلاب شستم».

*عاشورا بود يا اربعين؟

همه چيز حاج حسين گره خورده است با حسين(ع). تشييع پسرش هم مي‌افتد روز اربعين. مي‌رود سردخانه تا پيكر را ببيند. در تابوت باز مي‌شود و پيكري بدون سر و پاره پاره روبروي حاج حسين برايش روضه‌هاي گودال قتلگاهي را كه خوانده است تداعي مي‌كند و همان‌جاست كه حاج حسين زمزمه مي‌كند: «يا اباعبدالله».

ام وهب

مادر محمدرضا هم كمي آن طرف‌تر انگار يك دستش را ام وهب گرفته باشد و دست ديگرش را مادر عمر بن جناده انصاري. تمام قد ايستاده است و مي‌گويد: در راه خدا دادمش. نمي خواهم ببينم چه حال و روزي دارد.

ملائكه آنجا ايستاده‌اند و «تقبل منا» را از زبان حاج حسن و همسرش به آسمان مي‌برند. حاج حسين مي‌رود پشت ميكروفن و براي محمدرضايش و ۱۳ شهيد ديگري كه به همراه فرزندش تشييع مي‌شوند روضه مي‌خواند.

۷ روز بعد

۷ روز است محمدرضا مهمان آسمان است و حاج حسين نشسته است كنار مزار و قرآن مي‌خواند؛ فرمانده گردان محمدرضا كيسه‌اي در دست مي آيد كنار حاجي. سرش را مي‌آورد كنار گوش حاجي و زمزمه مي‌كند: «حاج حسين. توي اين كيسه فك محمدرضاست؛ تازه پيدايش كرده‌ايم».

حاج حسين سرنوشتش بدجور گره خورده است با كسي كه از او دم مي‌زند.

پاره پيكر فرزند را مي‌گيرد؛ قبر را مي‌كند و پاره خورشيد را به خورشيد بر مي‌گرداند.

۷ سال بعد

حكايت حاج حسين و ارادتش به حسين همين جا تمام نمي‌شود؛ ثانيه‌هاي زندگي حاج حسين، حسيني است.

۷ سال از داستان پرواز محمدرضا مي‌گذرد. تلفن صدايش در مي‌آيد:

«حاج حسين؛ خبري داريم برايت. دلش را داري بگويم؟»

چه سوال بيهوده‌اي؛ حاجي دلش را داده است دست حسين (ع) و صداي پشت تلفن خبر مي‌دهد از سر محمدرضا كه رفقايش توي جبهه شرهاني پيدايش كرده‌اند.

حاج حسين مي‌رود بنياد شهيد و سر پسرش را توي پارچه‌اي مي‌دهند دستش. انگار زيرپاي حاجي خالي مي‌شود. بايد لحظه به لحظه روضه‌هايي را كه خوانده است تجربه كند.

سر را مي آورد با خودش خانه و مي گذارد توي كمد. وقتي دارد سر را مي گذارد توي كمد، دستهايش مي لرزد.

رمق و حس و حالي ندارد و سر پسر ، مي‌ماند توي كمد؛ يك روز سر را از توي كمد بر مي‌دارد و با بچه‌هاي سپاه مي‌برد بهشت آباد.

بچه‌هاي سپاه دور قبر حلقه مي‌زنند. قبر را شروع مي‌كنند به كندن. به سنگ لحد كه مي‌رسند، قيامت مي‌شود كنار قبر؛ پاسدارها بدجور بر سر و سينه مي‌زنند. كل خاك‌ها را بر سر و رويشان مي‌ريزند.

حاج حسين مي‌رود توي قبر و بالاي سر محمد را مي‌كند. سر را مي‌گذارد توي لحد. اما بوي عطر مستش مي‌كند. همان عطري را كه روز تشييع پاشيده است روي پيكر محمدرضا؛ بعد از ۷ سال هنوز محمدرضايش بوي عطر مي‌دهد.

پاره‌هاي خورشيد ديگر تكميل شده است و حاج حسين دهان را مي‌برد سمت لحد و مي‌گويد: «محمدرضاجان! بابا! نگران نباشي‌ها! امام حسين هم سر نداشت».

اينجا هم حاج حسين، جدا نمي‌شود از كربلا. از عشقي كه هستي‌اش را فرا گرفته است و حاج حسين حكايت رجعت سر را ۲ سال بعد براي فرزندانش اقرار مي‌كند.

*حاج حسين شيشه عطر است

حاج حسين، شيشه عطر است. دهان كه به روضه باز مي‌كند، زمين و زمان مي‌گريد و اين سوز و اين نفس يقيناً هديه‌اي است آسماني كه مي‌سوزد و مي‌سوزاند.

راستي! همسرش هنوز گاهي مي‌رود گوشه‌اي و عكس‌هايي را كه از جنازه محمدرضايش قايم كرده است، نگاه مي‌كند و اشك مي‌ريزد.

*يك عاشوراست و يك حسين(ع) و يك حاج حسين

براي سلامتي حاج حسين دعا كنيد و براي همسرش ، مادر شهيدي كه ام وهب وار پسرش را داد دست حسين(ع).

شنيده‌ام مادر شهيد در بستر است؛ دعا كنيد كه اين دو گوهر گرانبهاي آسماني را خداوند بيشتر مهمان زمين كند.

صدايش توي گوشم پيچيده است: «نيزه شكسته‌ها را بزن كنار زينب؛ حسينت اينجا خفته... حسينت اينجا خفته...».

چهارشنبه 20 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاين]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن