واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهی به نمایشترمینال
نمایشترمینال نوشته و کارگردانی سیامک احصایینوستالژی جمعی افسانه نوری: هم اکنون زمانی نیست که تئاتر را منحصراً در طبقهبندی سبکی خاص ببینیم. سبکهای نمایشی یا با هم مخلوط و ممزوج شدهاند و یا وفاداری سرسختانه هوادارانشان را از دست دادهاند. هوادارانی که متعلق به همان دوران آفرینش آن سبک بودهاند. این اتفاق تنها در دنیای نمایش رخ نداده است. در عرصههای مختلف هنری همچون نقاشی، موسیقی، سینما و.... این آمیختگی سبکها گریزناپذیر به نظر میرسد. اما آنچه نمایشی با حال و هوای پست مدرن را متمایز میسازد، پایبند نبودن آن به قاعدهمندیهاست. البته در بطن هر نمایشی که به سمت و سوی فضایی پست مدرن تمایل داشته باشد قاعدهمندی وجود دارد که منحصر به خود آن نمایش است و نباید آن را با نمایشی دیگر از آن دست مقایسه کرد. قاعدهمندیای که بر تمامیت نمایش سلطه دارد و در عین حال در صورت بیرونی آن به ظاهر به آشفتگی و بینظمی میانجامد. با وجود این نباید فراموش کرد که این آشفتگی ظاهری و بیرونی که تماشاگر ناظر آن است تابع نظمی درونی است که بازیگران، کارگردان، نویسنده، طراح صحنه و تمامی عوامل یک اثر پست مدرن از آن بهره میگیرند. این نظم باعث قاعدهمندی یک نمایش و رسیدن گروه نمایش به هدف مشترکی میشود که همان نمایش در حال اجراست.
الف. آشنایی زدایینمایش"ترمینال" با حال و هوای متفاوت اثری است که میتواند در این زیر مجموعه قرار گیرد. سه زن بیهویت و بینام که چندان دلیلی هم برای شناخت هویت آنها وجود ندارد، در صحنهای که به قاعده مرتب و تمیز است در آشفتگی و هذیانگوییهایی نمایش داده میشوند که در تضاد با فضای اطراف آنهاست. این اولین جلوه آشناییزدایی در این نمایش است. آشناییزدایی به عنوان عاملی کاربردی برای دور کردن تماشاگر از ذهنیتهای همیشگیاش و روبرو ساختن او با دنیایی جدید که در آن هیچ نشانه قابل شناختی برای او وجود ندارد در این نمایش و نمایشهایی از این دست کاربرد فراوان دارد. همانطور که اشاره شد اولین جلوه این آشناییزدایی در طراحی صحنه نمایش اتفاق می افتد. صحنه ای که کارکرد آن همانند زندانی است که سه زن را در خود اسیر کرده و راهی برای گریز از آن وجود ندارد به جز لکه نوری که معرف دری است که باز و بسته میشود و همچنان و همچنان کسی را توان عبور از آن و یا اجازه عبور از آن نیست. در حالی که فضای کلی صحنه القاگر پاکیزگی بیش از حد و وسواس گونهای است که یادآور نوعی دیسیپلین و فضای مدیریت شده است که با کاسههای توالت آراسته شده، میبینیم که سه بازیگر نمایش در تضاد کامل با این فضا قرار دارند. منظور از تضاد در شکل ظاهری آنها نیست. هر سه آنها متحد الشکل لباس پوشیدهاند و سر و وضعی مشابه هم دارند که این سر و وضع علاوه بر این که شمایلی همچون خدمتکاران به آنها میدهد که حضور آنها را در صحنه توالت عمومی توجیه میکند میتواند نشانگر بعد دیگر ماجرا یعنی زندانی بودن آنها در این فضا باشد که همچون زندانیان سر و شکلی مشابه دارند. تضاد موجود میان صحنه نمایش و بازیگران بیشتر به وجه درونی آنها بازمیگردد. آنها هر سه ماجرایی پشت سر دارند، هر سه آشفتهاند و بی قرار و این در تضاد کامل با فضایی است که نظم میطلبد و بس. گویی منظم بودن این فضا، پیدا نشدن لکهای هر چند ناچیز بر زمین یا تکه کاغذی یا حتی تکه آشغالهای ندیدنی انگیزهای است که ادامه حیات آنها به آن وابسته است. انگیزهای که آنها را اسیر خود کرده است. در عین تمیز کردن و پاک کردن دائم به محض اینکه نور چارگوش بر صحنه میتابد آنها با عجله برای رفتن آماده میشوند. عجله و شوقی که اندک اندک به ناامیدی میانجامد. این سه زن با حالتی وسواسگونه و بیمارگونه دائماً در حال پاک کردن لکهها و آلودگیهایی هستند که به نظر میرسد زندگی هر کدام آنها را در بر گرفته است.
خون، کلمهای است که در واگویههای آنها هر لحظه برجستهتر و برجستهتر میشود تا جایی که به نظر میرسد هر سه آنها هر لحظه در حال پاک کردن لکهای هستند که با جنایتی همراه است. جنون پاک کردن در بعضی صحنهها تا جایی پیش میرود که میشود هر کدام این زنان را با لیدی مکبث مقایسه کرد. پاک کردن و پاک کردن و میل به رفتن و نماندن نمودهای اصلی اعمال این سه زن را در طول نمایش شکل میدهند. ب. تفاوت و تشابهبا شروع نمایش بر صحنه سفید و پاکیزه نمایش سه زن در لباس خاکستری ظاهر میشوند. هر کدام از آنها دنیایی جداگانه و منحصر به فرد دارند اما در نقاطی به اشتراک میرسند این اشتراکات در لحظههایی از نمایش با یکی شدن میزانسن این سه تن و هماهنگی آنها در انجام یک عمل همچون تا کردن دستمال سفید، یا تکرار یک دیالوگ از زبان هر سه همچون«گوشه آخرین صفحه دفترم مینویسم تو آخرین دوست منی» قابل مشاهده است. با وجود این که پاره داستانی که از زبان هر کدام آنان میشنویم نشانگر تفاوتهای بین آنهاست و نیز در طی نمایش نشانهای خاص برای هر کدام میبینیم(مانند مرغ پاک کردن یکی از زنان، گفتن گرسنهام از طرف یکی دیگر از زنان، نوشتن و پاره کردن کاغذها و دور ریختن آنها از طرف دیگری و نشانههای منحصر به هر کدام از آنها در طول نمایش) اما در بعضی لحظات با کاراکترهایی مواجه میشویم که وجه تمایزشان را از دست میدهند و همان گونه که اشاره شد حرکت یا دیالوگی یکسان دارند. در این لحظات این طور به نظر میرسد که شاهد سه وجه مختلف از یک زن هستیم. یک زن که هر آن به شکلی بروز میکند و هر کدام این شکلها در قالبی جاندار بر روی صحنه نمایش دیده میشوند. در عین حال با وجود این که لحظاتی این کاراکترها چنان بر هم منطبق هستند که میتوان آنها را یک کاراکتر در قالب سه بازیگر دانست، لحظاتی هم وجود دارد که آنها چنان از هم تفکیک میشوند که به نظر میرسد هر کدام آنها میتوانستند در قالب مونولوگی جداگانه داستان خود را بگویند. این تطابق کاراکترها بر هم و در عین حال دور شدن و تفاوت آنها با هم فضایی غیر متعارف را به وجود میآورد که میتواند یکی دیگر از جنبههای آشناییزدایی برای مخاطب را به وجود آورد.
ج. کارکرد نور و دکورنور و دکور در نمایش علاوه بر فضاسازی کارکرد نمایشی دارند. برای مثال باز و بسته شدن دری از نور که همزمان به سیاهچالهای میماند که میتواند این سه زن را ببلعد. کاربرد پردهها و دستمالهای نخی که هر آن به شکلی(تور عروس، روانداز، دستمال زمین و...) استفاده میشوند و نیز کارکرد دراماتیک دستمال نخی به ویژه در صحنه آخر که خونآلود از بالای دکور آویخته میماند و گویی فقط لحظهای به چشم زنان میآید و بعد از آن کارکرد خود را از دست داده یا به عنصری تبدیل میشود که بودن آن در زندگی این سه زن عادی و روزمره است و حضور آن نه به عنوان شیء ای غیر متعاف بلکه به عنوان چیزی که همیشه آنجا بوده و خواهد بود، در نظر گرفته میشود.
د. نمایشنامهنمایشنامه"ترمینال" از فرمهای معمول فاصله میگیرد و همان آشناییزدایی را که در اجرا میبینیم در نمایشنامه نیز شاهدیم. نمایشنامه خط داستانی مشخص و پررنگی را دنبال نمیکند. هر کدام از زنها داستانی دارند که بیشتر به پاره داستان میماند و در آن نمیتواند انسجام یک داستان را با آغاز و پایان و اوج و فرود مشخص پیدا کرد. گویی همان کاغذهایی که هر کدام از زنان میگویند بر آنها نوشتهاند، پاره پاره شدهاند و تماشاگر شاهد نمایش تکه پارههایی است که از این پاره کاغذها روایت میشود. تکه پارههایی که نه به دنبال انسجامند و نه پایبند به داستان گویی. پاره داستانهای هر کدام از این کاراکترها با دیگری متفاوت است اما فضای کلی آن از وحشت، سرخوردگی، اندوه و مرگ حکایت میکند. اندوهی که در تمام طول نمایش بر فضای کلی اجرا حاکم است. فضایی که با گیس شانه کردن و فنجان قهوه نگاه کردن و مرغ خورد کردن و با جزییات درباره پخت غذا گفتن، گفتن دیالوگهایی درباره گذشته و.... بعدی نوستالژیک نیز مییابد. نوستالژی که در گذشته هر کدام از کاراکترها ریشه دارد و در عین اینکه انفرادی و جداگانه است، اشتراکی و جمعی نیز به نظر میرسد. همین موضوع است که چه در ساختار نمایشنامه و چه در ساختار اجرایی اثر باعث میشود که تماشاگر بتواند جای هر کدام این زنان را با دیگری عوض کند. علاوه بر این نحوه بازیگری و کارگردانی اثر نیز در این مسئله بیتأثیر نیست.تنظیم برای تبیان: مسعود عجمی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 309]