تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه انسان چهل ساله شود و خوبيش بيشتر از بديش نشود، شيطان بر پيشانى او بوسه م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838377332




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

از جامهای نغز معنی ، مست


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: از جامهاي نغز معني ، مست قسمت سوم از مثنوي بلند هجرت سروده ي علي معلم[فصل بامداد]در گرمگاه نيستى، در سوك توحيد
طلوع
عطر محمد در دماغ مكه پيچيدعطر محمد عطر باغ انبيا بودعطر محمد عطر خون، عطر خدا بودبوى خداى نوح و آدم، بوى توحيدبوى خدا در كوچه‏هاى مكه پيچيدآن بوى را برزن به برزن برتنيدندو ز باد برزن عطرگيران درشنيدندبا او فراهم آمدند آن باده‏نوشاندر غربت مسكين آن بيهوده‏كوشاناز جامهاى نغز معنى مست گشتنددر نيستى از جام هستى مست گشتندبر شد ز شور و مستى آن طرفه ساغراز شهر بتها نعره اللَّه‏اكبر برخاستند از قوّت آن گفته از جاىآن زورمندان ظلوم خفته از جاىخواندند از تكبير و وحيش بيم ديگرديدند در ديدارش ابراهيم ديگرگفتند اينك از تبار پارسايانخصم دگر، خصم هبل، خصم خدايانسهل است اگر كيشى دگر بنياد سازدبنياد كيش كهنه را برباد سازدتا چند از او چون باده اندر خُم بجوشيموقت است اگر در طرد و آزارش بكوشيم بستند ميثاق آن ظلومان بار ديگرروييد در صحراى معنى خار ديگربر راه باليد از همه سوى و گران شدو اول بلاى نازكان كاروان شدو آن نازك‏انديشان رهزن بر گذرگهچون سنگ در معبر، چو خار فتنه در رهاز كين احمد دشنه‏ها را زهر دادند
شب
آن‏گه ندا در واحه‏ها و شهر دادندكآنك غلامانى كه دل با او نهادندخود دين و دفتر را بدان جادو نهادنددر طبعشان جز ريمنى هرگز مبادااز زخم ماشان ايمنى هرگز مبادا آشفت خواب ناز شمشير از غلامانپر شد ركاب كند و زنجير از غلاماندر چارميخ فتنه از فرط جراحتپژمرده شد شاخ فراغت، مرد راحتچون در بهاران كوه و دشت از رازيانهپر شد فضا از بوى زخم و تازيانهپرمايه شد از زخم آن ميثاق، بيدادرونق گرفت از تخته و شلاق، بيدادز ابن هشام و شبيه و آل اميّهياسر فروافتاد و در خون شد سميّهخون ريخت ز آغاز محبت عشق از ايشانو آخر ز حرمان جمع ايشان شد پريشان فرسود جان عاشقان از غصه فرسودتا سيّد ايشان را به ترك مكه فرمودفرمان هجرت داد و آن پاكان شنيدندهمچون پرستوهاى عاشق پَركشيدندچون آهوان بر ريگ صحرا پا نهادندو آن آفتاب خسته را بر جا نهادند سيّد مضيق مكه را ميدان لا ديدداد ولا داد و بلا ديد و بلا ديدبس خارها كز فتنه در راهش نشاندندبسيار خاكستر كه بر رويش فشاندندبر قامتش سنگ مصيبت آزمودنداين‏گونه او را در محبّت آزمودندسيّد همان حرف نخستين دَرج مى‏كردعمرى به اميد عنايت خرج مى‏كردتا در كمين كعبه روزى آن جهولان
سياه
آن هرزه‏لايان، نابكاران، بوالفضولاندستى بر آيين رذالت برفشاندندبا دست بوجهل آن ولى را در كشاندندآن عقل عالم را چو خود ديوانه خواندندراندند از بيهوده‏گويى، آنچه راندندآن‏گه حجاب مردمى از رخ نهادنددست تعدّى بر ولىّ حق گشادندايشان در اين هنگامه، كز پى خاست گردىاسبى، سوارى، شيرگيرى، شيرمردىبانگ از جماعت خاست كاكنون حمزه آمد شاهين كوه و شير هامون، حمزه آمدآن مرد مردانه فرود آمد چو كوهىو ز سهم او در جان نامردم شكوهىدر دست كرده آن كمان ايزدى راكاينك بدى بين، كاين جزا آمد بدى راپس آن كمان را بر سر بوجهل بشكستلختى فراتر رفت و در معشوق پيوست سيد، سلام ايزدى بر جان او بادبر پيروان و عترت و ياران او بادديد آن ولايت تنگنايى دردناك استآزاده مردم را بيابان هلاك استوامانده خود در كار اذن هجرت خويشواماندگان را اذن هجرت داد در پيشآن‏گه سروش آمد كه، برخيز اى محمد!اى خوب، اى پاك، اى دلاويز، اى محمد! اين فصل را با من بخوان، باقى فسانه استاين فصل را بسيار خواندم، عاشقانه استدردانه‏اى در طبع هر سودايى‏اى هستهر كور را در كار خود بينايى‏اى هستكيل سماع راست را مستى نوشتندمعيار دور باده را هستى نوشتندپيران ما در نفى طاقت مى‏سرودند
دست و آسمان
ناكشته را با داس طاعت مى‏درودندپيران ما از چيستى حرفى نراندنددر گوش ما جز نيستى حرفى نخواندندما را ز رشك كيش و ملّت منع كردندپيران ما، ما را ز علّت منع كردندز ايشان به غير از عاشقى‏مان ملّتى نيستجز عاشقى مر عاشقى را علّتى نيستما را به غير از اهل ما چون مى‏شناسدآن‏كس كه ليلى ديده مجنون مى‏شناسدجويند اگر آشفته را در نجد جويندگويند اگر ناگفته را در وجد گوينددر وجد اين ناگفته را بى‏كاست گفتماى ديرباور! هر چه گفتم، راست گفتمگفتم اگر در خرمنى گيرد اگر نهگفتم اگر طبع تو بپذيرد اگر نهاز من چه آيد مر تو را جز دلق‏بخشى؟من لقمه‏بخشى مى‏كنم نى حلق‏بخشىبر جاده‏هاى هجرتت زين پيش بردمتا قله‏هاى حيرتت با خويش بردماى همسفر! صد نكته دلكش گرفتىگيرم كه دست از دور بر آتش گرفتىليكن كجا ناباروان عبرت پذيرندتا چون سمندر خيره در آتش نميرندصدق و حيا مقبول طبع صافى افتدرمز و اشارت عاقلان را كافى افتدحرف صفا البته با غَش در نگيردبا چون تويى، دانم جز آتش درنگيردور نه مرا زان مايه حرفى چند باقى استوصف شكر راندم، و ليكن قند باقى استقند است آن هجرت كه حيدروار باشدآن باقى اندك بود و اين بسيار باشدسير حسن در وادى هجرت چه دانند؟
کوچ
آنان كه از افسانه جز حيرت نخواننداز مكه تا "تف"از حسينش حيرتى نيستهركس كه خون‏آلودِ زخمِ هجرتى نيستوين اوليا را سربه‏سر تا ميرِ موعودآيا چه داند آن‏كه جز افسانه نشنود؟ حالى تو اى افسانه‏پرداز عيان‏بينچشم نهان بگشا و در اسرار جان بينور اين ميسر نيستت، اى مرده‏باور!همچون سمندر رخت خود در آتش آور... ادامه دارد... 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 800]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن